بخوان، که جهان، به واژه‌هایی روشن‌تر از آفتاب نیاز دارد. بخوان، که رستگاری، در جوهر ناپیدای کلمات پنهان شده‌است. بخوان، که در سرزمین دانایی، همیشه بهاران است... «ادامه مطلب»... 


بخوان برای برخاستن

 

کتاب، فانوس شب‌های تاریک ذهن است؛ حرارت نیّری که نه می‌سوزاند، نه می‌سوزد، اما روشنی می‌بخشد. هر صفحه‌اش، دریچه‌ای است به جهانی نو؛ گاه دری به سوی تمدن‌های خاموش، گاه پنجره‌ای رو به افق‌های تازه فردا.

کتاب، همان مَرکب پویایی است که تو را، بی‌آنکه ظاهراً گامی برداری، در سفری درونی قدم به قدم پیش می‌برد و به بلندای اندیشه می‌رساند. در کوچه‌های کلماتش، هزاران زندگی نفس می‌کشند، و تو، هر بار با ورق زدنش، دوباره متولد می‌شوی.

خواندن کتاب، همانند چشیدن شهد دانایی است از جام بلورین خِرد. تو هر واژه را می‌نوشی و جانت لبریز می‌شود از معنا، از آرامش، از درک عمیق‌تری از خویشتن و آفرینش.

کتاب، همان دوستی‌ است که بی‌منت می‌آموزد و بی‌توقع می‌بخشد. نه دلخور می‌شود، نه خسته. نه کوتاهی می‌کند و نه کوتاه می‌آید. با تو می‌نشیند، بی‌صدا می‌گوید، و بی‌هیاهو جانت را بیدار می‌سازد. در سخت‌ترین روزها، سر بر شانه‌اش که بگذاری، خواهی دید که چگونه دلت را به صبوری می‌آموزد.

کتابخوانی، عصیان خاموشِ جانِ بی‌قرار است در برابر پوچی؛ سلوکی‌ست از تاریکی جهل به سپیده‌دم فهم. تو با خواندن، نه‌فقط می‌آموزی، بلکه می‌افروزی؛ هر جمله، شعله‌ای کوچک در درونت می‌شود، و هر کتاب آن را روشن و روشن‌تر می‌سازد، تا روزی خودت چراغی شوی برای دیگران.

بخوان، که جهان، به واژه‌هایی روشن‌تر از آفتاب نیاز دارد. بخوان، که رستگاری، در جوهر ناپیدای کلمات پنهان شده‌است. بخوان، که در سرزمین دانایی، همیشه بهاران است.

بخوان و گوش سپار به واژه‌واژۀ وزین و زاینده‌اش، چراکه کتاب تنها یک شیء کاغذی، صفحه‌ای الکترونیک یا صوتی دیجیتال نیست؛ کتاب، حکمتِ مجسّم است. در جسم کلماتش، روحی جاری‌ست که از قرن‌ها عبور کرده تا به دستان تو برسد. کتاب، میراث خاموشی‌ست که فریاد می‌زند: «تو تنها نیستی؛ پیش از تو، هزاران اندیشه در این مسیر گام نهاده‌اند؛ تا اندیشه‌ات را بسازند، تا اندیشه‌ای را بسازی»

هر کتاب، همانند دانه‌ای‌ست که در دل خاک ذهن تو کاشته می‌شود. شاید امروز جوانه نزند، اما روزی در بهارِ فهم تو خواهد شکفت، درختی خواهد شد که دیگران زیر سایه‌اش آرام خواهند گرفت. کتاب، کشتزار پنهان آینده‌ای پُربار و درخشان است.

کتاب، پناهگاه انسان در هنگامه‌ تردیدهاست؛ وقتی جهان بیرون به غوغای بی‌معنایی بدل می‌شود، صفحه‌ای ساده می‌تواند تو را بازگرداند به خویشتن خالصت، به جایی که ایمان، خرد و آرامش همنشین‌اند. گویی با کتاب، سکوت به سخن می‌آید و جهان بی‌صدا تو را می‌شنود.

با هر کتاب، پل‌هایی ناپیدا میان قلب‌ها ساخته می‌شود. شاید نویسنده‌ای در سده‌ای دور، از سرزمینی بیگانه، درد و امیدی را بر کاغذ آورده باشد که درست در لحظه‌ای حساس، به داد تو برسد. این‌گونه کتاب، زمان را می‌شکند، مکان را در‌هم می‌پیچد، و انسانی دیگر را در تو بیدار می‌سازد.

کتابخوانی، تمرین زندگی‌ست پیش از آن‌که زندگی آغاز شود. گاه در دل داستانی عاشقانه، معنای فداکاری را می‌فهمی؛ گاه در فلسفه‌ای عمیق، مرزهای باورهایت بازتعریف می‌شود؛ گاه در تبیینی لطیف و دقیق، پیراهن کهنگی از اندام ذهن می‎‌کَنی و لباس نوشوندگی را بر قامت عقیده‌ات می‌پوشی. هر کتاب، نسخه‌ای از زندگی‌ست که می‌توانی بی‌آنکه بهایش را بدهی، تجربه‌اش کنی.

و یادت باشد: کتاب، تنها برای دانستن نیست؛ برای شدن است. هر صفحه، آینه‌ای‌ست برای نگاه کردن به خویشتن، هر جمله، پله‌ای‌ست برای بالا رفتن از نردبان روح و درنوردیدن قله‌های کمال.

پس بخوان، آرام و پیوسته. بخوان، که انسان بی‌کتاب، چون پرنده‌ای‌ست با بال‌های بسته. بخوان، تا بال بگشایی؛ نه به سوی آسمان، بلکه به ژرفای خود. آنجا که حقیقت، سکوت می‌کند و تو، آن را در واژه‌ای ساده می‌فهمی.

و چه زیباست آنجا که کتاب نه‌فقط برای سمع، بلکه برای استماع گشوده می‌شود. آری، سمع، شنیدنی‌ست که بی‌خواست ما نیز رخ می‌دهد؛ صدایی که از کنارمان می‌گذرد، حرفی که ناخواسته به گوش می‌رسد. اما استماع، دعوتی‌ست از دل به دل، انتخابی آگاهانه برای گوش سپردن، برای درک کردن.

در جهانِ پرهیاهوی امروز، ما بسیار می‌شنویم اما کمتر گوش می‌سپاریم. کتاب، ما را به استماع فرا می‌خواند، نه فقط برای شنیدن واژه‌ها، بلکه برای فهم ژرفای آنها.

چه بسیار شنونده‌های ناشنوا و بیننده‌های نابینا؛ می‌شنوند و گوش نمی‌دهند، می‌بینند و نگاه نمی‌کنند! تو اگر متنی را فقط ببینی، بیننده حروفی هستی که حرفی برای دیده شدن و نوایی برای گوش سپردن ندارند؛ اما اگر با جان بخوانی، با روح استماع کنی و با دل نگاه، آنگاه آن واژه‌ها، با تو سخن خواهند گفت و نه فقط دارو، که شفای دردهای تو می‌گردند و راهنمای راهدان راهگشای تو.

کتابخوانی، تمرین استماع است با چشمانِ باز. مشق گوش‌سپردن در سکوت است به ندای عقل‌ها، قلب‌ها، و تجربه‌های بشری که در کلمات جا گرفته‌اند.

و تویی که انتخاب می‌کنی به چه گوش بسپاری، چه بخوانی، و از کدام اندیشه تبعیت کنی. این همان رویکردی‌ست که خواندن را به یک سفر معنوی ارزشمند بدل می‌سازد.

سفری سرشار از انتخاب آزادگی و آبادانی مادی و معنوی. سفری که به فرموده امام بر حق امیرالمومنین علی(ع)، آدمی را  در همه‌حال، تابع حق بار می‌آورد. انسانی که حق را می‌جوید و می‌بیند و می‌شناسد و می‌پذیرد، و افکار و افعال و افراد را با آن می‌سنجد: «إِنَّ الحَقَّ لا یعرَفُ بِالرِّجَالِ؛ اِعرِفِ الحَقَّ، تَعرِف أهلَهُ» حق با شخصیت‌ها شناخته نمی‌شود، حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی.(مجمع البیان، ج1، ص211). انسانی که به گفته‌ها می‌نگرد و در آنها عمیق می‌گردد، نه گوینده آن: «اُنظُر إلى ما قالَ و لاتَنظُر إلى مَن قالَ»(غررالحکم، ح5048)

در کتاب وحی آمده: «فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُۚ أُولَٰئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُۖ وَأُولَٰئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ»(زمر/18) این یعنی انسانِ رشد یافته، کسی‌ست که می‌شنود و انتخاب می‌کند؛ می‌خواند و می‌سنجَد؛ و از بهترینِ آنها، مشعلی می‌سازد برای مسیر خویش؛ برای حرکتی روشن در راه مقدس رشد و تعالیِ خدا و خِردپسند.

صاحبان خِرَد، اندیشه‌ورزان و کتاب‌خوان‌های بالغ، اهل یستمعون، استماع، گوش سپردن، عمیق شدن در کلام، تفکر و تدبر نمودن در متن و ابعاد و نتایج هر نظر و دیدگاه و برداشت هستند و نه صرفا سمع و شنیدن حرفها، گذر بی تأمل از کنار آنها، و گوشی را درب ورود و گوشی را دروازه خروجشان نمودن!

صاحبان خِرَد، اندیشه‌ورزان و کتاب‌خوان‌های بالغ، چنانچه چیزی مورد قبولشان نبود، آن را حتما در حکم باطل و حرام و نادرست و منکر قلمداد نمی‌نمایند‌، چراکه عقل والااندیش باور دارد، شاید آنها که ظاهر عملشان با آنچه من می‌پندارم و می‌پسندم در تضاد است، بر اساس باوری رفتار می‌نمایند که اتفاقاً خدا و خِرد پسندانه است اما برخاسته از فتوا و استفتاء مشروع، و فهم و استنباط معقولی می‌باشد که یا من از آن بی‌اطلاعم، یا اینکه مطلوب و مقبول من و طیف همفکرا‌نم نیست، اما تا آنجا که عرفاً تجاوز به حقوق به حساب نیاید، نه الزاماً غلط و منحرف است و نه نامحترم.

آری! کتاب‌ها بسیارند، اما آنکه می‌فهمد کدام را بخواند، چرا و چگونه بخواند، همان کسی‌ست که به بلوغ استماع و طلوع انکشاف حقیقت رسیده است.

آنکه به بلوغ کتاب‌خوانی رسیده است به خوبی می‌داند، خوب خواندن کتاب خوب، روش خردمندی و منش خردمندان برای نشستن بر خوان خواندن است.

او دیگر خواننده‌ای منفعل و شنونده‌ای بی‌اختیار نیست، بلکه انتخابگری پیروز و سربلند است در هماورد اندیشه‌ها، تصادم افکار، تضارب آراء و گفت‌وگوی گفتار؛ او جست‌وجوگری‌ست در میان صداها، که بی‌هیچ تعصبی همه را می‌شنود، اما فقط به آنچه بالنده است و سازنده، گوش جان می‌سپارد.

او تبعیت می‌کند از بهترینِ شنیده‌ها و گفته‌ها و اندیشه‌ها، بی‌آنکه وقعی بر خواهش نفس و نفوس نهاده باشد. تبعیتی از جنس جوش و خروش عشقی پاک و بی‌باک که با عقلی چالاک و رهیده از خاک، درآمیخته باشد و در اشتیاقی شیرین و بی‌پایان، کودک درون تشنۀ دانایی را به مکیدن پیوستۀ سینۀ سپیده‌گستر کتاب دانایان وا دارد و قد کشیدن مدام ذهن و سربرآوردن انسانی کامل در آسمان بیکران سعادت را سرنوشت سازد.

پس بخوان...

بخوان برای برخاستن.

بخوان برای خواستنِ توانستن.

بخوان نه از سر عادت،

که با میل به بیشتر فهمیدن و بهتر عمل کردن.

بخوان نه از سر تکلّف،

که با تشنگیِ تر شدن از آب حیات حقیقت ناب.

بخوان تا کتاب، در تو بیدار شود و تو، در آن...





لینک این مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/439