ای انسان! چه چیز تو را به آن وا می دارد که گمان کنی: همیشه در قدرتی، همواره میتوانی زور بگویی و جسارت کنی، تا ابد بالایی و دیگران از تو حساب می برند، هیچگاه به کسی محتاج نمی شوی... به چه چیزت غرّه ای؛ ای آنکه ابتدایت آبی ناچیز است و انتهایت خاکی بی چیز!... «ادامه مطلب»...
از بالا نگاه نکن!
از بالا نگاه کردن، صفات انسان نماهایی است که عقده حقارت کورشان کرده است. فرزند آدم، به هیچ کس از بالا نگاه نمی کند، مگر خودش! از بالاترین نقطه ای که بشود تصور کرد، به خودش نگاه می کند تا یادش نرود، در عالم هستی، حتی به اندازه نقطه و ذره ای هم دیده نمی شود.
از بالا نگاه کردن فقط زیبنده وجودی است که قائم به ذات است و متکی به خویش؛ بود، وقتی چیزی نبود؛ از نیستی، هستی پدید آورد؛ و نَفَسی بر نمی آید و فرو نمی رود مگر به اذن و اراده او.
از بالا نگاه کردن تنها برازنده آن خالق قادر متعال است که مالک مطلق و بلامنازع روز حساب است و آدم و عالم به یک «کُن» او، «یکون» گردید: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»(یس/82) چون به چیزى اراده فرماید کارش این بس که مى گوید باش پس بى درنگ موجود مى شود
از بالا نگاه کردن صرفا پسندیده آن پروردگار حکیم است که نسبت به هر چیز و هر کس و هر تصوری «اکبر» است و «تکبر» از صفات زیبای اوست که کریمانه و پر مهر به مخلوقاتش می نگردد و «کبر» را بدترین چیز برای آفریدگانش می داند
چرا که منطقا چگونه می توان از موجودی که حتی یک ثانیۀ دیگر از حیاتش را در اختیار ندارد، انتظار غرور داشت! به چه چیز خویش بنازد و به کدامین قدرت خویش تفاخر کند که مالک تام الاختیار هیچ یک از داشته های خویش نیست. چگونه به دیگران نگاه از بالا به پایین داشته باشد در حالیکه بر هیچ کس پوشیده نیست که در سنت الهی، دست بالای دست بسیار است و هیچ ظلم و کبر و تفاخری بی جواب نمی ماند...
«یا أَیُّهَا الْاِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ»(انفطار/۶) ای انسان! چه چیز تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور ساخته است؟
انسانی که آغازش نطفه ای بدبو و بی ارزش است و پایانش جیفه ای گندیده و متعفن!
انسانی که در کودکی اش محتاج مراقبت است و اگر نباشد محبت و ایثار مادر، در همان روزهای آغازین حیات، جان به جان آفرین تسلیم می کند
انسانی که در روزهای کهنسالی و سالخوردگی، نیازمند دستگیری و مراقبت اطرافیان است و اگر نباشد عطوفت و مهربانی دیگران، از پس جزئی ترین امور خویش نیز بر نمی آید: «وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَفَلَا یَعْقِلُونَ»(یس/68) هرچه بر بلندای عمر افزوده می گردد، خلقت فرد، دچار نقصان و کاستی می شود؛ آیا همین برای اندیشیدن و ناتوان شمردن خود و سرفرود آوردن در پیشگاه خداوند کافی نیست؟
انسانی که اگر مگسی از وی چیزی را برُباید، توان بازپس گیری اش را ندارد و اگر بیماری ای بر وی حادث شود، قدرت جسمش برایش بهره و فایده دلخواهش را ندارد و ناتوان و زمین گیرش می کند: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَاباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئاً لاَ یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ»(حج/73) ای مردم! مثلی زده شده است، به آن گوش فرا دهید: کسانی را که غیر از خدا میخوانید، هرگز نمیتوانند مگسی بیافرینند، هر چند برای این کار دست به دست هم دهند! و هرگاه مگس چیزی از آنها برباید، نمیتوانند آن را باز پس گیرند! هم این طلبکنندگان ناتوانند، و هم آن مطلوبان (هم این عابدان، و هم آن معبودان)!
انسانی که تصمیمات قطعی اش به اراده ای مافوق بشر، در هم می شکند و آرزوهای بلندش، چونان خواب بی تعبیر، محقق نمی شوند.
انسانی که در گردونه گردان نظام خلقت، به پلکی، از فراز به زیر می آید و از اوج عزت به حضیض ذلت می رسد و از سلامت فکر و ثروت و موقعیت، به ناتوانی عقل و فراموشی و فقر و کوچکی می گراید: «تِلْکَ الْأَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ»(آل عمران/140) خداوند، این روزهای شکست و پیروزی، برتری و زیردستی، بالا و پایین را بین مردم در گردش قرار داده و می گرداند.
انسانی که میداند اگر پهلوان عالم باشد، زمین خورده خار کوچکی است که در پایش فرو رَود؛ و وادادۀ دلدادگی و اشتیاق مفرطیست که قلب و روحش را دچار و گرفتار نموده است.
انسانی که صدای خوشش به بیماری سرطانی، خط زیبایش به شکستن انگشتی، قدرت بازویش به مفلوج شدن دستی، توانایی گامهایش به از دست دادن پایی، سلامتی جسمش به بیماری صعب العلاجی در هم می ریزد و از بین می رود...
آری! هر چه آدمیت و انسانیت در وجود این حیوان دوپای ناتوان، رشدیافته تر باشد و نَفسِ خودخواه و پر منیت، تربیت به آداب الهی شده باشد، نگاهش عمیق تر و افتادگی اش بیشتر می شود:
به جای نگاه از بالا به پایین، خود را پایین تر و پست تر از همه خلق می بیند و با خضوع و خشوع هرچه تمام تری بر زمین خدا گام بر می دارد: «وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا»﴿إسرا/۳۷﴾ و در روى زمین به نخوت گام برمدار چرا که هرگز زمین را نمى توانى شکافت و در بلندى به کوهها نمى توانى رسید.
به جای نگاه از بالا به پایین، به چشمی خیره نمی شود مگر برای ابراز محبت و عشق؛ سخنی بر زبان نمی آورد مگر برای اصلاح و مهرورزی و گره گشایی؛ قدمی از قدم بر نمی دارد مگر برای حرکت خاضعانه به سوی قرب خالق قادر مقتدرش.
آدمی که بر مدار انسانیت زندگی می کند؛ فرمانبر است حتی اگر در مقام فرماندهی باشد؛ اما نه فرمانبر نفس اماره و سرکشش! بلکه مطیع و تابع محض پروردگاری است که بر جسم و روح و قلب و ذهنش ناظر و حاضر است.
انسان مومن متعبد را با نگاه از بالا به پایین به دیگران چه کار؛ او باور دارد، درختان بی میوه، مغرورتر و سرکشیده ترند و زبانهای بی تربیت، درازتر! که «درخت هر چه پربارتر، افتاده تر» و «زبان هرچه عالِم تر، در کام تر» است.
انسان صاحبدل، عاقل و آزاده، یقین دارد برای رسیدن به فیض کمال و دستیابی به افتخار سعادت و خوشبختی باید راه افتادگی را در پیش گرفت: «افتادگی آموز اگر طالبی فیضی؛ هرگز نخورَد آب، زمینی که بلند است»
وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ﴿حجر/۸۸﴾ بال محبت و فروتنی ات را برای بندگان خدا فروگستران، که سربه زیر بودن در برابر خلق خدا و فروافتادن در مقابل پروردگار عظیم الشان عالم، تنها راه برخاستن، عزت و بزرگی است؛ راههای دیگر فقط خسته، حقیر و ناکامت می کنند؛ تا دیر نشده برگرد...
لینک این مطلب:
https://rahemoghaddas.blog.ir/post/145