دنیای بی وفا

مشغول صحبت در باغ دولت‌آباد یزد بودیم که ناگهان صدای گربه ای توجه ما را به خود جلب کرد؛ حیوانِ زبان بسته با ادا و اطوار، دنبال جلب توجه بود بلکه خوراکی به واسطه ما برای خودش دست و پا کند... «ادامه مطلب»...

 

 

گربۀ باغ دولت آباد

 

باغ دولت‌آباد با فوّاره‌های متعدد، درختان سرو و انارش، آرامش و سکوت باغ‌ ایرانی را برای مهمانان خویش به ارمغان می‌آورد. این اقامتگاه قرن هجدهمی که یکی از جاهای دیدنی یزد است، سرشار از سایه‌ و نور و عمارت‌های زیباست.

هشتی شگفت انگیز و بادگیر مرکزی باغ، به بلندی ۳۳ متر و ردیف پنجره‌های شیشه‌رنگی، فضای فریبنده ای را خلق کرده اند که تا مدتها، ذهن هر بیننده ای را به خود مشغول می کند.

زمانی این باغ با همه دار و درخت‌ها و بوته‌های گل سرخ و سَرسَراهای متفاوت و کم نظیرش، متعلق به محمد تقی‌خان بافقی، حکمران وقت یزد بود که با خانواده‌اش در آن زندگی می‌کردند که البته محلی برای سر و سامان دادن به کارهای حکومت نیز محسوب می شد!

 

به یاد دارم، چندین سال پیش، ساعاتی را با عزیز بزرگواری در این مکان تاریخی به سر بردیم.

پس از بازدید از فضاهای خاص و چشم نواز این باغ که با تمام ظرافتهایش، نماد یک زندگی اشرافی، دنیامحور و بی درد است! در زیر سایه یک درخت تنومند بر نیمکتی تکیه زدیم.

مشغول صحبت بودیم که ناگهان صدای گربه ای توجه ما را به خود جلب کرد؛ حیوانِ زبان بسته با ادا و اطوار، دنبال جلب توجه بود بلکه خوراکی به واسطه ما برای خودش دست و پا کند

لحظاتی گذشت و من چیزی از خوردنی های دلچسب خودمان را جلویش انداختم... دُمی جنباند و پایی پیش آورد و بویی کشید؛ اما یکباره راهش را کج کرد و سر در سطل زباله ای که اتفاقا در چند قدمی ما بود، فرو بُرد! در کمال تعجب، آن خوراک دلچسب را رها کرده و مشغول جستجوی غذا در میان انبوهی از آشغال متعفن و بدبو شد!!!

دقایقی به فکر فرو رفتم و سپس رو به همراهِ گرامی ام که شاهد این ماجرا بود نمودم و گفتم:

می بینی! چه قصه غم انگیزی است حکایت این چهارپا که دلچسبِ روح نواز را رها کرده و به کثیفِ مشمئزکننده روی آورده!

داستان دردناک بسیاری از ما موجودات دوپای به اصطلاح متمدن و عاقل هم همینگونه است!

تشنه ایم، اما آب را به جای نوشیدن از سرچشمه های زلال و پاک، از گودالهای گل آلودِ راه کج و مسیرِ انحرافی مان می جوییم. آنچنان دلداده و شیدای آبهای آلوده ایم که آلودگی هایش به چشممان، کم و ناچیز می آید و مست و مفتون این نوشیدنی های حقیر و تهوع آور می شویم...

راه را جلوی پایمان می گذارند و باز اصرار به رفتن در عمق چاه داریم

کژی ها را برایمان روشن می کنند و باز به راستی ها ایمان نمی آوریم

بهشت را نشانمان می دهند و باز مشغول ساختن جهنم خویشیم...

«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»(توبه/111)

استادنا آیت‌الله شیخ مجتبی تهرانی(ره) می فرمود: «قرآن در مقام مقایسه بین انسان و دنیا می‌فرماید: همانا خداوند از مؤمنین، جان‌ها و اموالشان را به قیمت بهشت می‌خرد؛ یعنی قیمت شما بهشت است نه دنیا که ارزش پایین‌تری نسبت به بهشت دارد... علی(ع) در جملات متعدد نهج‌البلاغه این تعبیر را بسیار زیبا مطرح می‌فرماید: برای جان‌های شما بهایی جز بهشت نیست، خود را به غیر آن نفروشید.(نهج‌البلاغه/حکمت 456) این یعنی انسان خودش را به هر چیزی جز آخرت بفروشد، ضرر کرده است، پس ارزش انسان، بیشتر از دنیا است. همچنین آن حضرت در خطبه 32 می‌فرماید: «دنیا چه بد بازاری برای معامله است که تو بخواهی آن را بهای خویش قرار دهی» تو خود را با دنیا مقایسه کن، آیا می‌ارزد که خود را به دنیا بفروشی؟ اگر دنیا بازاری باشد که تو خودت را به ازای آن بفروشی، بد بازاری است، اما اگر دنیا، بازاری باشد برای اینکه تو خود را به ازای آخرت با خدا معامله کنی، چه بازار خوبی است، اینجا است که دنیا "تجارتخانه اولیاء" است»(رسائل بندگی، ص 136)



لینک کوتاه این مطلب:

http://yon.ir/ol84h