مصونیت زن

مصونیت یک زن در چیست؟ آیا زنان صرفا با رعایت حجاب، به مصونیت دست خواهند یافت؟... «ادامه مطلب»...


 

زن، گل است؛ آن هم گل چهارفصل با وسعت زمانی طول عمر یک انسان، نه! بلکه یک نسل... زن گل معطری است که عطرش ذاتی است نه اکتسابی و عاریتی. شیشه عطر نیست که عطر وجودش وابسته به سر شیشه باشد و چون باز شود به مرور، چیزی از بوی خوشش باقی نماند؛ تراوش شمیم مهرآفرین و زندگی بخشش وابسته به نوع رفتاری است که با او می شود و حدود ارتباطی است که خود با اهل و نااهل، محرم و  نامحرم، با تقوا و بی تقوا تعریف می کند.

زن، اکسیژن است؛ هوای دلکش یک صبح زیبا، پس از باران بهاریست؛ حال غریب یک عصر عشقناک پاییزی است؛ طلا نیست که اگر نداشته باشی اش، زندگی ات ادامه داشته باشد، جواهر نیست که اگر نباشد در ادامه حیات، خللی وارد نشود، بی او، خفه می شوند مردها و از تنفس می افتند انسانها. زن، هوای زیستن است و حوای حیات آدم وار؛ اگر در ارتباط یکسان و بی حد و مرز با تمیز و کثیف، کس و نا کس، آلاینده و بی آلایش باشد، آلوده می شود، نمی شود استنشاقش کرد، سمی و مرگبار می گردد.

زن، آب حیات است، هر جا باشد زندگی جاریست. آفرینش بر مبنای اوست؛ بی او همه چیز خشک و بی جان است؛ کویر لم یزرع را با قدومش گلستانی روح نواز می کند. زلال نمی ماند اگر آبشخور هر رهگذری شود، خوش طعم و دلپذیر نخواهد بود چنانچه مأمن شستشوی هر عابری باشد. زنها در حیا و عفاف گواراترند همانگونه که آبها در سرچشمه.

زن، خورشید است، گرمابخش خانه و خانواده. وجودش مایه حرارت دلچسب و روشنایی امیدبخش است. مروارید نیست که نبودش محلی از اِعراب نباشد و به قدر گزیدن پشه ای درد و رنج برایت به بار نیاورد. آفتاب پرفروغ لحظه های بی بازگشت عُمر است؛ تابش اعتدالی اش بهارانی از عشق و آرامش وصف ناپذیر به ارمغان می آورد. نزدیک که می شود، زمین ضمیرت را تابستانی از گرمای لذت آفرینِ محبت می کند و اندکی که فاصله بگیرد، حال و روزت برگریزان خزان و یخبندان زمستان می شود. گرد و غبار ارتباطات بی قاعده، جلوی نورافشانی پاک، الهی و ثمربخشش را گرفته و ابرهای روابط خارجِ شرع، لطف قدسی حضورش را به باد فنا داده و پلیدی طاغوت و تیرگی جاهلیت را جایگزینش می کند.

زن، باغ بهشت است. گِلِ عرشی جسمش از ملکوت است و سرسبزی ملکوتی روحش از لاهوت. منزل نیست که با دیوارهای تعصب و حمیّت جاهلی بشود در پستوی جهل و خرافه محبوسش کرد و دورتادورش را سیم خارداری از استدلالهای نخ نماشده و گول زننده و واهی کشید. زن، امانت گرانقیمت خدا، مظهر بی بدیل جمال حضرت حق، و باغ دلربای لطف و عطوفت و مهربانی پروردگار عالم و آدم است. کافیست مرد باشی تا زنانگی های جنت-مثالش مستت کند؛ کافیست تا مردانگی ات را صادقانه و خالصانه به پایش بریزی تا دست حمایت و محبت خدا را در کالبد خلقت معجزه آسایش به نظاره بنشینی. او را با اجازه صاحب بلامنازعش یعنی ایزد منان و با حرکت خاضعانه در مسیر تعالی بخش شریعت میتوان نگریست، بویید، لمس کرد و به دامان آرامبخشش پناه برد. خروج از حصن حصین روابط عفیفانه، از وی، جنگلی مخوف و چراگاهی دهشت انگیز خواهد ساخت و آن راهبر پیمایش قله های رفیع رشد و کمال و سعادت را به سرکرده شیطانی دره های عمیق نیستی و سیاه‌چاله های رقّت انگیز تباهی و پوچی بدل خواهد نمود.

 

آنچه برای زن، این گُل فریبای باغ بهشت، اکسیژن و آب حیات بخش هستی، و خورشید زنده کننده زندگی، مصونیت می آورد، نه حصار است و نه حجاب؛ و آنچه به وجود مُکرّمش کرامت مضاعف می بخشد نه عریانی است و نه پوشش؛ حقیقتی را که جاهلانه یا عنادورزانه نگفته اند و یا به درستی تبیین نکرده اند، مسأله بسیار مهم و کلیدی «رابطه» است.

زن، در پس لایه های ستبر حجاب باشد یا سوای حجابها، اگر اهل روابط غیرِ ضرور و غیرِ اجتناب ناپذیر با نامحرمان باشد یا مسئولیت نیازها و کششها و تشنگی هایی که ایجاد می کند را نپذیرد، نه مصونیتی خواهد داشت و نه کرامتی برایش باقی خواهد ماند.

موضوع روشن است: «مصونیت» تنها در رعایت محدوده روابط بر مبنای شریعت است و کرامت در رابطه های مبتنی بر عبودیت و تهی از نفسانیت. «مصونیت» در این است که بدانی، نمی شود خویشتن را ارائه کنی و عرضه ننمایی؛ نمی شود سفره غذای گرسنگان باشی و متنعم نسازی؛ نمی شود ببینی و بگویی و بخندی و اجازه بهره مندی ندهی؛ نمی شود خویش را بیارایی و اشواق امیال را بر نتابی؛ نمی شود تو بخواهی چنان باشی که نفست دوست دارد و طرف مقابلت با تو چنان نکند که نفسش می پسندد؛ نمی شود رابطه غیر اجباری و غیر اضطراری با نامحرمان داشته باشی یا مسئولیت نیازها و کششها و تشنگی هایی که ایجاد می کنی را نپذیری و «مصونیت» داشته باشی، به خدا که نمی شود؛ به خدا که اگر چنین باشی، دیگر فرقی نمی کند با حجاب باشی یا بی حجاب! مطمئن باش با زندگی بر مبنای نفسانیت، رنگ خوشبختی پایدار، آرامش ماندگار و سعادت قرب و رضایت آفریدگار را هرگز نخواهی دید.

 

روزی که دختر دار شوم؛

به دخترم خواهم گفت، منتظر نباش کسی خوشبختت کند، خودت به دنبال خوشبختی ات برو...

به او خواهم گفت، دخترم تو مستقل و آزاد خلق شده ای،

تو را خالقت آزاده خلق کرده است،

تو یک زنِ آزاده ای دخترم.

به او خواهم گفت، عروسکم! تو آزادی که بهترینها را انتخاب کنی؛

تو مختاری که آزاد باشی یا در بند...

در حریمِ امنِ زنانگی های مشروع، پاک و مقدست به رهایی، سَروَری و مصونیت برسی و یا در زندان روابط غیر ضرور با نامحرمان، در بندِ حضیض بردگی شهوت بیافتی؛

عروس حجلۀ همسر باشی یا نوعروس چشم هر رهگذر!

دخترم تو آزادی که «اُم» باشی، پناهگاه باشی، سقف محکم و چراغ روشن خانه باشی، یا چراگاه کاشانۀ هوس این و آن؛

دخترم تو آزادی که مرد، خادمت باشد یا تو خدمتکار مذکران؛

به او خواهم گفت، عزیزقلبم... تو آزادی که اجازه بدهی از جمال و کمالت، صدا و لطافتت، آرامش و احساست، چه کسی بهره ببرد... همسر همراه و فرزندان سر به راهت، یا نرهایی که چشمشان در پی ظاهر تو هست و فکرشان درگیر جسمت!

نه! من نمیخواهم به او بگویم که آخرین مرحله موفقیت یک «دختر»، مرد شدن و انجام کارهاییست که عقل و شرع بر عهده جنس مذکر قرار داده است،

نمیخواهم دَم به دقیقه در گوشش بخوانم که یک زن موفق، زن وزیر و وکیل است!

به او خواهم گفت، گل بهشتی ام... قرار است تو یک انسان موفق شوی و در پیمودن این راه مقدس، نیاز به یک همدل همراه خواهی داشت... تو برای زیستن بر اساس فلسفه خلقتت نیازمند جفتی مهربان و زوجی پشتیبان هستی؛

دختر زیبای من، تو از ایادی خداوندی؛ تو دست خدا در خانه ای؛ تو مظهر توالد و خلقتی؛ تو محور خانواده ای؛ تو ...

تو اوج جمال احدیتی و نماد کاملۀ لطف الهی در آفرینشی؛ تو عزیز خدایی... قدر خودت را بدان و عزیز بمان، عزیزدلم....

بگذار تا به پابوس تو مذکری بیاید که مرد باشد؛ خدمتکار الهی ات باشد؛ پدر دلسوز فرزندانت باشد و پشتوانۀ صادقِ وجود و موجودیت و طراوت و محبتِ پاک و ناب و الهی ات....

 

آری! مشکل اینجاست که از کودکی، مدام در گوش فرزندانمان نمی خوانیم و با رفتار و کردارمان نشانشان نمی دهیم، آزادگی، مصونیت، آرامش، سعادت و عزتمندی در مسیر زندگی خانوادگی مطلوب و مهرورزانه، روابط اجتماعی مشروع و ناگزیرانه، و عبودیت الهی محظوظ و خالصانه را...



لینک مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/170