میدانی، گاهی آدمی شبیه قایقی است که باد را میستاید، اما باد که میوزد، لنگر میاندازد... «ادامه مطلب»...
میدانی، گاهی آدمی شبیه قایقی است که باد را میستاید، اما باد که میوزد، لنگر میاندازد... «ادامه مطلب»...
بگذار با خودم روراست باشم؛ نه با لبخندم، نه با واژههایی که بلدم، نه با تصویری که برای دیگران ساختهام، بلکه با... «ادامه مطلب»...
بگذار تا سخن آغاز کنیم از آنجایی که جهان، هنوز خاک خام بود و عقل، نخستین بار بر صفحه هستی دمید. از آن روز که... «ادامه مطلب»...
من لج کردم! اما نه از آن لجاجتهای پاک و پافشاریهای برحق که بویی از تفکر و تدبیر داشته باشد. نه!... «ادامه مطلب»...
بخوان، که جهان، به واژههایی روشنتر از آفتاب نیاز دارد. بخوان، که رستگاری، در جوهر ناپیدای کلمات پنهان شدهاست. بخوان، که در سرزمین دانایی، همیشه بهاران است... «ادامه مطلب»...
مدتها بود که خودم را با او میسنجیدم. نه برای حسادت... برای فهمیدن حقیقت. میخواستم بدانم چرا او میدرخشد، و من هنوز در سایهام؟... «ادامه مطلب»...
گاهی فکر میکنم چرا دلم نمیلرزد؟ چرا وقتی حقیقت در برابرم قد میکشد، من بیتفاوت میایستم؟... «ادامه مطلب»...