غریبِ قریب؛ نیا که غریب تر نشوی و واقعه جانسوز کربلای جدت تکرار نگردد؛ نیا که تنها باقی مانده خیر را به شرّ خویش دچار نکنیم و طبیب مسیحا نَفَس را خرج بیمار خودپرست و بی عار ننماییم، ای آنکه آمدنش وعده ای حق و انکار ناپذیر است... «ادامه مطلب»...
آقــــــــــا نــیــــــــا...!!!
من خوبم. باور کن حال من خوب است.
خوبتر هم می شوم اگر تو باشی و یک فنجان آرامش عشق...
من خوبم خوب من؛ حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم.
تو چطور؟!
تو هم خوبی عزیزدل؟!
شبها راحت می خوابی تصدقت شوم؟!
کسی را در کنارت داری که نوازشت کند؟!...
دلت بی غم و روحت بی ماتم است؟!
آقا جانم!
شنیده ام گریان و بیابان گردی جان و جانانم!
شنیده ام راه را پر آبله کرده ای از بس در پی ما به این سو و آن سو رفته ای فدای پاهای مبارکت شوم!
شنیده ام قلبت مجروح و پرخون اعمال ماست و لب می گزی و دست پشت دست میزنی و افسوس می کشی از غفلت و عصیان ما، فدای دل پر دردت شوم مهربانم!
شنیده ام دردمند جماعتی هستی که اهل جماعـتند... رمضان را دهان از شرب و طعام می بندند... قدر را تا طلوع فجر بیدارند... فاطمیه و محرم را سیاه پوش... اما مفتون سبک اند و در کارِ کبک! در ظاهر اعمال، گیر کرده اند و از باطن عبادات و معارف دین، تهی اند؛ سر را به قمۀ جهل می شکافند و دوش را به زنجیرِ نا اهل می سایند و سینه را به دستهای هوس می کوبند و...
دردمند مردمانی که زمانی در میانشان دین بر آدمی تقدم داشت و نه آدمی بر دین... زمانی خدا پرست بودند و نه پول و خانه و ماشین پرست... زمانی کشته ها دادند، انقلاب کردند؛ و جنگیدنِ تا نابودی استبداد و طاغوت، برایشان نهایتِ آمال و آرزو بود... زمانی هیچ کس عشق را به قتلگاه هوس نمی بُرد، هیچ کس مال یتیمی را نمی خورد و هیچ کس از فرط گرسنگی نمی مُرد و... ولی اینک در میانشان هر چه " نباید" ارزان است و هر چه "باید" گران!!!
آقای مهربانم! عزیزتر از جانم! عشق قلب پر عصیانم!!
می دانم تو نمی آیی!!
باور دارم تا ما به خودمان نیاییم، تو نمی آیی...
ما که به خود نمی آییم، نه ؟!
پس شاید بهتر است بگوییم «آقــــا نــیـــــا»...!
نمی توانیم بگوییم نیا ؟؟!!
سخت است به زبان برانیم آنچه در عمل به دنبال آنیم، نه ؟!
ما که در عمل، روزی هزار بار آرزوی نیامدنش را می کنیم...!
ما که بسیار می کوشیم تا می شود، آمدنش را به تأخیر بیاندازیم...!
شاید اگر می توانستیم کاری کنیم که اصلا نیاید و بی خیالمان شود، دریغ نمی کردیم...!
اصلا برای چه بیاید؟!
برای «که» طلوع کند آن «غروب کرده با غروب اسلام» و آن آفتاب تابناک عشق و رحمت الهی، که مدتهاست در پشت ابرِ منیت خویش، پنهانش کرده ایم!!!
آقــــا جان، چرا بیایی؟!
نــیــــــــا!!!
آقــــــا نــیـــــــا!!!
آقا تو را به جان مادرت زهرا(س)، بر این چشمهایی که به خویش هم رحم نمی کنند هویدا مشو...
آقا نیا که بسیاری از این جماعت، زنده کشانِ مرده پرستند...
آقا نیا که تو را نیز خواهند کُشت...
اینجا خیلی ها تو را حتی برای خود هم نمی خوانند...!
حدیثی از امام صادق(ع) می خواندم که آن حضرت فرموده اند: وقتی عذاب بر بنی اسرائیل نازل شد، تا چهل روز در پیشگاه الهی ناله و زاری می کردند و فرج و رهایی خود را خواستار شدند. آنگاه خداوند متعال به حضرت موسی و هارون وحی فرمود که بنی اسرائیل را از دست فرعون نجات دهند و در نتیجه از 170 سالی که به فرج حضرت موسی(ع) باقی مانده بود صرف نظر شد، آنگاه امام صادق(ع) فرمودند: شما شیعیان هم اگر چنین کنید و فرج ما را بخواهید، خداوند متعال فرج ما را می رساند ولی اگر دست روی دست بگذارید و بی تفاوت بمانید و چنین دعا نکنید، وقتی کار به نهایت برسد، فرج می رسد. (بحار الانوار، ج52، ص131)
آقا نیا که ناز قدمهایت بر دلهای شقاوت خیز و عناد ورز، گران است...
آقا نیا که می ترسم، فرقت را چون علی(ع) بشکافند و گلویت را چون حسین(ع) بِبُرند...
آقا نیا که آسمان اینجا رنگ نحس عداوت دارد...
آقا نیا که اینجا ریا و نفاق موج می زند و فسق، مباهات آنهاست که باید طلایه دار لشگر عشق باشند...
آقا نیا که دیگر خوشی شیطانی و حال کاذبشان بر هم نخورَد و دریای هوسهایشان خشک نگردد!
آقا نیا که اینجا با آنکه چند سالی است که از جنگ گذشته است، شهدا در ذهنهایشان به خاک ابدی سپرده شده است، چراکه این جماعت، خود، در زیر تلی از خاک غفلت نشسته اند...
آنچه از این گورستان فراموشی دارد مثل قارچ رشد می کند، پاساژ و بوتیک و مجتمع های تجاری و تفریحیست...
خیلی ها می گویند: "ساختن پاساژ و بوتیک از مظاهر تمدن است"، اما گویا از یاد می برند که اگر بخواهیم تمدن را در تعاریف کلیشه ای مادی اش بپذیریم؛ بدون شک، حیوانات از ما متمدن تر خواهند بود!
اینجا بسیاری بر سفره های رنگین می نشینند و به آپارتمانها و ویلاهای خویش می نازند و عده ای به مدل ماشین ها و گوشی های همراه خویش فخر می ورزند، در حالی که هنوز برای گروهی؛ کارتُن، جای خواب است و فقر، حلقومشان را می جَوَد و سینه هاشان را می فشارد، تا آنجا که یا با سیلی روی خویش را سرخ نگه می دارند و یا برای خرید لَختی گوشت، خود را از سرِ اجبار، به حراج می گذارند...
آری! اینجا، پدرانی سالهاست که حسرت را در نگاه های مشتاقِ کودکانی که معنای «ندارم» را نمی فهمند، می بینند و زهرِ شرمندگی را می نوشند؛ و مادرانِ تنهایی، عمری، بارِ زندگی را در خانه تکانی های دَمِ عیدِ خلایقِ مشتاقِ نوروز، به دوش می کِشند تا شاید برای لحظه ای برقِ شادی را بر چشمانِ کودکانِ معصومِ خویش بنشانند...
اینجا، دخترکانی با چشمانِ حسرت بار، پشت ویترین عروسک فروشی می ایستند و ویرانه های کاخ آرزوهایشان را در فقر و فلاکت خانواده خود، به نظاره می نشینند و پسرکانی در بهترین سنین کودکی، برای دریافت مبالغ ناچیزی، آدامس و بادکنک می فروشند و کفش های گران قیمتِ کسانی را واکس می زنند که برای تولد پسرِ 8 ساله شان، ماشین لوکس می خرند و یا عروسی ای نمادین با هدایای چند ده میلیونی برای کودک 6 ساله شان در مجلل ترین تالارهای شهر برگزار میکنند و...!!!
چگونه شادمانند و رنگارنگ می پوشند، رنگارنگ می خورند، از انفاق بیزارند و داعیه انتظار فرزند کسی را دارند که شانه هایش از فرط حمل کیسه های غذا برای مسکینان و یتیمان، زخم و کبود شده بود... و گویا از یاد برده اند که در حدیثی از امام باقر(ع) آمده است: «هیچ کس خوددارى نمیکند از کمک به برادر و خواهر مسلمان خود و کوشش در برآوردن حاجتش، چه برآورده شود یا نشود، جز اینکه گرفتار بکوشش در برآوردن حاجت کسى می شود که برایش گناه است و پاداشى هم ندارد؛ و هیچ بنده اى نیست که خِساست کند از خرج کردن در راهی که رضاى خداست، مگر اینکه گرفتار خرج چند برابر مىشود در راه خشم خدا...»(بحار، ج17، ص155)
اینجا عده ای میلیاردها تومان اختلاس می کنند و گروهی چشم پوشی می نمایند و جمعی خاموشی می گزینند و فقط و فقط بلدند بگویند «بگذارید آقا بیاید، درست می شود»!!! نمی گویند «ما درست شویم»، ما درست بمانیم تا آن مولای درستی، بر چشمها آشکار گردد...
اینجا دیگر شبهای چهارشنبه و جمعه و... صدای توسل و کمیل و... ، بوی عشق نمی دهد، بوی آن کاروان کربلا را که عزم سفر به دیار معشوق داشت، بوی چفیه، لباس خاکی و صداقت، بوی سربندها و پرچمهای سرخ و سبز یا زهرا(س)، یا علی(ع) و… و بوی حرم حسین(ع) و عباس(ع)، و بوی سیب را ندارد...
اینجا برخی نیز آرامش را صرفا در دوره های مدیتیشن، یوگا و تعالی روح و... می جویند و درمان دردهای خود را از طلسم و جادو و دعا و سرکتاب و... می خواهند! دل را به فال و پیشگویی های رمالان و شیادان خوش کرده اند... در عمل، شیطان را می پرستند و با اشو، کوئیلو، دایر، رابینز و... راه به اصطلاح «سعادت» و «تعالی» می پویند! فِنگ شویی، کلاسِ آنها، و تفـــاخــــر، لباسِ آنهاست!
آری! اینجا خیلی ها نمی دانند و یا نمی خواهند بدانند، که حقیقتِ عشق چیست و این آتش روح افزای شیرین، میوه دلچسب چه درخت مقدس و ثمره بیقرین چه وجود والاییست... افسوس... افسوس که عشق را با هوس، یکی گرفته اند و غافلند از این واقعیت که بی تردید چشمی که با نگاهی دَم از عشق و محبت میزند، به نگاهی دیگر، آهنگ ناموافقی سر خواهد داد؛ چرا که بنیان هوس، متزلزلترین بنیان هاست و در حقیقت، آنکه هوس را به عنوان توشه خویش برگزید، خود را محبوس قفس حقارت و نگونبختی نموده است...
اینجا، دانش آموزان ما را به سفرهای زیارتی و مذهبی می برند و توی سطل های زباله مدرسه ها، جنین سقط شده کشف می شود... ... و دردناکتر اینکه اعتیاد، پایش را به مدارس ما هم گذاشته است چه رسد به دانشگاه ها...
ای آخرین ذخیره خداوند، نیا که اینجا بسیاری در اسارت تقلید محض اند...
نه میلی برای دانستن درستی ها دارند و نه اراده ای برای تغییر نادرستی ها....
عده ای بر طبل جهالت می کوبند و جمعی بر شیپور حماقت می دمند!
چشم بسته به پیش میروند... شادمان از رنجی که نبرده اند و افساری که سپرده اند...
گروهی در اسارت نفسانیت اند و دم از عبودیت می زنند! خود را مالک همه چیز می پندارند و گوسفند نفس خویش را در چراگاه ابلیس، فربه و فربه تر می کنند!
نه قصه و غصه ای؛ نه درد و نبردی؛ نه شک و تحقیقی؛ نه دانش و بینشی؛ نه تأمل و تدبّری...!
ای جلوه تمام عیار حق! اینجا دیرگاهیست که اصل و فرع، جایشان را به یکدیگر داده اند... دیده شدن تارهای زلفکی از اختلاف انگیزی حرام و فرو ریختن سرای محبت و الفتی حلال، هولناکترست.... طرح و رنگ لباسی از نفاق و رنگارنگی دلها، دهشت انگیزترست... تنگی پوششی از تنگی معیشت یتیمی، وحشتناکترست... اینجا غیبت، نقل مجالس است و تهمت، زینت محافل... کسی را درد بدگویی ها و نامردمی ها آزار نمی دهد... اینجا آنها که در امور دنیا و آخرت خودشان لنگ می زنند، به راحتی آب خوردن به این و آن انگ می زنند.... اینجا ربا را هم اسلامی کرده اند... اینجا..... اینجا.....!!!
ای سبز پوش آل الله؛ نیا که اینجا شهر هزار رنگ "مقدس نمایان بیشعور" و "منافقان کوردل" است. نیا که شاید کوفه همینجا باشد!؛ که اینجا پس از 1400 سال جمعی که خویش را به ابلیسیان فروخته اند، زیر بیرق شیطان، شعار الله اکبر سر می دهند. اینها مدینه فاضله نبوی و اسلام ناب محمدی(ص) را نمی خواهند بلکه کعبه آمالشان جامعه دون مایه و بی ریشه غربی و اسلام آمریکایی است! "یا حسین" می گویند و با "یزید"ند. نفاق، دینشان است و دروغ، آیینشان!
آقا نیا! نیا که اینجا روزنامه ها، سبز و زرد و... را تیتر کرده اند و کسی از سرفه های شهید زنده ای نمی نویسد که در رگهای شهر جاریست... کراواتها آنسوی ویترین چشمک می زنند و چفیه هایی که بوی جنوب و جنون می دهند پس از این، خاک خواهند خورد. و کسی بدرستی نخواهد دید، جوانی جوانانی را که در مجنون، جا ماند... اینجا دیگر سجاده های نماز نیز بوی تعفن ریا می دهد و ذره ای اوج نمی بخشد به آنها که این را هم به بازی گرفته اند و شاید نمی دانند!!! ... آقا نیا که...
آری! گویا رسول گرامی اسلام چنین زمانی را می دیدند که در حجه الوداع زمانی که حلقه درب خانه کعبه را گرفته بودند، حدیثی تکان دهنده را بیان نمودند و در آن به نشانه های آخر الزمان و نزدیک شدن زمان ظهور قائم آل محمد(ص) اشاره فرمودند: از نشانه های آن تضییع نماز، پیروی از شهوات، تمایل به هوا پرستی، گرامی داشتن ثروتمندان، فروختن دین به دنیا است، در این هنگام است که قلب مومن در درونش ذوب می شود، آنچنانکه نمک در آب ذوب می شود. این همه زشتیها را می بیند و توانایی بر تغییر آن ندارد... لجاجت، آشکار؛ و فقر، فزونی می گیرد و مردم با انواع متامع دنیا بر یکدیگر فخر می فروشند... صاحبان کرَم، خسیس؛ و تهی دستان، حقیر شمرده می شوند...........
ای صاحب العصر و الزمان، سبزپوش فاطمه و امیر دلهای منتظر! تو خود می دانی که مویه های پیوسته ام و ابراز خواهشی مبنی بر نیامدنت، نه برای خودم که برای آن است که مظلومیت و غربت شما و بی معرفتی و بی تفاوتی نسبت به شما و... موجب نگردد که دردی چند برابر از آنچه بر شما می رود متحمل شوید...
...و با این همه، می دانم که می آیی...!
آری، آقا و مولای من! می دانم که می آیی، چرا که تو برای من، مهربانتری از من برای تو؛ و تو برای خدا بسوی من خواهی آمد، گرچه من برای خدا، تو را نخوانده ام!
می دانم که طلوع خواهی کرد از آخرین نقطه نا امیدی ها و خورشید را بیمار چشم های فراگیر خویش خواهی کرد...
امیرِ فاتحِ لشکر، طلوع خواهی کرد
درست لحظه آخر، طلوع خواهی کرد
تو می آیی و تمام عقلها، تسلیم برهان توفنده و بینش برّنده کلامت می شوند...
جنون به دست تو تسلیم می کند خود را
و عقلِ گمشده، تکریم می کند خود را
تو می آیی و بلندای نظر را رامِ گامهای خویش می کنی و تمام آرزوهای شیرین از چهار سوی حادثه ها، به سمت تو به راه می افتند تا به شیرینی نگاه تو بپیوندند...
تو گامِ آخرِ خود را بلند خواهی کرد
لبانِ تلخِ مرا غرق قند خواهی کرد
تو می آیی و نظم نوین جهانی را تسلیم نظمِ کهنِ آسمانی می کنی و فقط اراده توست که در پشت هر حرکت خواهد ایستاد، ای مظهر اراده االهی...
به روی چشم تو تنظیم می شود دنیا
بهشت، یکسره ترسیم می شود دنیا
تو می آیی و تمام عدالت با تو می آید و همه چیز با اشارات ابروان تو تنظیم می شود و شیعه، این گره خورده ترین نبض تاریخ و روزگار، رو به چشمان تو آفتاب را تجربه خواهد کرد...
و ذوالفقارِ تو گرد و غبار خواهد کرد
حکومتِ علوی بر قرار خواهد کرد
عدالتِ تو فراگیر می شود، مولا
چو بغضِ شیعه سرازیر می شود، مولا
تو می آیی و گدازه های طراوت و شکوفه ها و گلهای بهاری، از تمام آتشفشان های هستی، به سمت و سوی تو به جریان می افتد...
به هر کجای زمستان که دست بگذاری
شکوفه میدهد و رود می شود جاری...
خدا را را به تمنایی بی شمار خواستارم که همیشه ایام در میان و از جنس طایفه ای باشیم که آنگونه اند که امیرالمومنین امام علی(ع) فرمود:
«مسوولیت های واجب را در پیشگاه خدا به انجام رسانده، و در راه خدا هرگونه سختی و تلخی را به جان خریده، و به شب زنده داری پرداخته است، و اگر خواب بر او چیره شده بر روی زمین خوابیده، و کف دست را بالین خود قرار داده و در گروهی است که ترس از معاد خواب را از چشمشان ربوده، و پهلو از بسترها گرفته، و لبهایشان به یاد پروردگار در حرکت و با استغفار طولانی گناهان را زدوده اند: «آنان حزب خداوند هستند و همانا حزب خدا رستگار است»(نهج البلاغه/ نامه 45)
و همچو آنها که: «قرآن را خواندند، و بر اساس آن قضاوت کردند، در واجبات الهی اندیشه کرده و آنها را برپا داشتند، سنت های الهی را زنده و بدعت ها را نابود کردند، دعوت جهاد را پذیرفته و به پیشوای خود اطمینان داشته و از او پیروی کردند»(نهج البلاغه / خطبه 182)
آنچنان جماعتی که چنگ به ریسمان محکم الهی زده اند و پیرو قرآن اند و دلهایشان مملو از عشق به خوبیهاست. هرگز اهل تسامح و تساهل نیستند و بر مدار اعتدال و درستی، برای برپایی حق و حقیقت، و سرنگونی باطل و ظلالت از هیچ کوششی دریغ نمی کنند و همه ظرفیتهای مادی و معنوی، و جسمی و روحی خویش را خرج مولای خویش می نمایند و هر صبح با امام زمان خویش عهد می بندند و آماده اند که در رکاب او به جانفشانی روند و اینگونه با پروردگار خویش به راز و نیاز می پردازند:
بارخدایا! من در این روز و در همه روزها پیمانم را با او (حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا فداه) تجدید می کنم و هرگز از بیعت او که بر گردن من است باز نخواهم گشت و پیوسته بر آن پابرجا خواهم بود. خداوندا! مرا از یاران و هواخواهان او و از کسانی که مدافع او خواهند بود قرار ده ؛ آنانکه اوامر او را به سرعت انجام می دهند و از او حمایت می کنند و مشتاقانه بر دلبستگی به او پیشی می گیرند و در کنار او شهید می شوند . خداوندا! اگر میان من و او ، مرگ ـ که برای همه بندگانت قرار داده ای ـ جدایی افکنده پس مرا از گورم در حالی که کفنم را بر گردنم افکنده و شمشیرم را از نیام برکشیده ام و نیزه ام را در دست گرفته و دعوت او را در همه جا اجابت کرده ام ، برانگیز.
خداوندا! آن چهره زیبای رشید را به من بنمای و از پرده غیب آشکار کن و دیده ام را روشن ساز و فرج آن حضرت را نزدیک و خروجش را آسان فرما و مرا در سلک رهروان او قرار ده و فرمانش را نافذ گردان و سپاهیانش را پشتیبان باش.
خداوندا! سرزمینهای خود را به وسیله او آباد گردان و بندگانت را به دست او زنده ساز، زیرا تو گفته ای و سخنت حق است : «خشکی و دریا را فساد فرا گرفته به سبب کارهایی که مردمان کرده اند » ؛ پس خداوندا، ولیِّ خود و پسر دختر پیامبرت را که همنام رسول توست بر ما آشکار ساز ، تا آنکه بر فساد پیروزی یابد و آنرا نابود سازد و حق را ثابت گرداند . پس خداوندا، او را پناهگاه بندگان ستمدیده ات و یاری دهنده کسی که جز تو یاوری ندارد ، قرار ده و به وسیله او احکام قرآن را که تعطیل گردیده برقرار ساز و او را برپا دارنده آنچه از نشانه های دینت و سنتهای پیامبرت ـ که درود خدا بر او و خاندانش باد ـ وارد شده قرار ده.
خداوندا! او را از کسانی کن که محفوظ داشتی از هجوم و فتنه تجاوزگران. خداوندا! پیامبرت محمد ـ که درود خدا بر او و خاندانش باد ـ و آنها را که دعوتش را پذیرفته اند، به دیدار او خشنود فرما و بر پریشانی ما رحمت آور. خداوندا! این غم جانکاه را با ظهور آن حضرت از دل این امت برطرف ساز و در ظهورش تعجیل فرما؛ زیرا گروهی ظهور او را دور می دانند در حالی که ما آن را نزدیک و حتمی می دانیم. ای خدای مهربان و مهربان ترین مهربانان! به رحمت خود دعای ما را مستجاب فرما ".(دعای عهد)
عهد بستیم که آدم باشیم...
بر گُلِ عشق، چو شبنم باشیم...
هر کجا «مهدیِ زهــــرا» شادست...
عهد بستیم که ما هم باشیم........
اللهم عجل لولیک الفرج
لینک مطلب:
http://rahemoghaddas.blog.ir/post/232