زندگی در دنیا، فرصتی است برای تعیین مسیر جاودانگی. حقیقت عالم، بستری است که زمینۀ رسیدن آدمی به حیات ابدی را فراهم میسازد... «ادامه مطلب».....
زندگی در دنیا، فرصتی است برای تعیین مسیر جاودانگی. حقیقت عالم، بستری است که زمینۀ رسیدن آدمی به حیات ابدی را فراهم میسازد. انسان، از زمان پای نهادن در گیتی و آغاز حیات مادی، تا پایان آن و رسیدن به ایستگاه آخر و مواجهه با پلی که آن سویش نامیرایی است، در برخورد با واقعیتی میباشد که او را به اوجِ آسمانِ حقیقت و یا قعرِ گودالِ وهم میکشاند.
انسانها، این کجاوه نشینان صاحب عقل، گاه آنقدر مست و مدهوش رنگ و لعاب و ظواهر دنیا میگردند که از حقایق ناگزیر هستی غافل میشوند و کجاوه را ثابت میپندارند.
به گمان خویش هرچه هست در این معلق ناپایدار است و بس؛ و در پس این همه نظم، عدم است و نیستی. هستی را مسخّر خویش میبینند و خویش را فرمانروای ابدی. و چه زیانکارند آنان که نمیاندیشند و رسول باطن را به زنجیر هوس گرفتار و در ضمیر خویش، جنود خیر را مغلوب جنود شر مینمایند.
بیهوده نیست که تمام ادیان توحیدی، آدمی را به تفکر و فهم درست از حقایق عالم دعوت میکنند:
«از بندگان خدا، تنها دانایانند که از او میترسند»(فاطر/ 28)؛ چرا که هر چه بینش آدمی زیادتر شود، توجهش به نفس خویش فزونی مییابد و هر که نفس خویش را بشناسد، خدای خویش را نیز خواهد شناخت. و هر آنکه به حقیقت این فهم دست یابد، خدا را در همه احوال در نظر میگیرد و او را در همه مکانها و زمانها ناظر و حاضر بر خویش میبیند و همهِ قوای خود را در محضر او میپندارد و هرگز در محضر خدا، خدا را معصیت نمیکند. (اشاره به بیانات امام خمینی(ره) در همین باب)
و آنگونه میشود که جز خدا را نمیبیند و جز خدا نمیگوید و در حقیقت جز خدا نمیشنود:
«پروانۀ شمع سحر عشق، سوا شد
در بندگی خویش خدا بود و خدا شد»
آری! آن کسی که در گرمای عذابآور ناشی از سختیها، مشکلات، ناملایمات و عدم معنویات و... عزم سایهِ رحمت و آسایش و امن درخت توحید را مینماید، هرچه به این دار استوار سرمدی نزدیکتر شود از موهبت آن بیشتر بهرهمند خواهد شد و تا به آنجا پیش میرود که هستی مخلّد را در نیستی خویش خواهد یافت.
او دیگر نیست، چرا که هرچه هست، محبوب اوست...
او دیگر هست، چرا که هستی نیست جز هست هستیبخش لمیزلی...
آنها که به مقام شهود و قرب الهی رسیدند و در این میدانگاه و عرصهِ تعارضات آرمانها و واقعیات دنیا، فانی فیا... گردیدند، کاری دست نیافتنی و مافوق توانایی بشر ننمودند و گویا تنها گوش دل به سخن پیشوای راستین موحدین، امیرالمؤمنین علیبن ابیطالب (ع) سپردند که: «بگذارید و بگذرید، ببینید و دل مبندید، چشم بیندازید و دل مبازید، که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت».
آری! آنها در راه حق صبر کردند و در آیات او مقام یقین یافتند و اینگونه شد که نه تنها خود در اوج بیافول راستی سکنا گزیدند، بلکه پیشوایانی شدند که خلق را به امر الهی هدایت نمودند (اشاره به سورهِ مبارکهِ سجده آیه24) هدایت در امری که از فرمان ذات اقدس ربوبی سرچشمه میگیرد و نه از امر خلق و نه از تمنا و خواهش دل و نه از تقلید این و آن.
ایشان، از همه چیز دل کندند و به همه چیز رسیدند. دلی بیقید و جانی رها از تعلقات دنیا داشتند. حقیقتاً آزاد بودند و این آزادی را با هیچ چیز معامله ننمودند تا شهید شدند:
- قبول شهادت مرا آزاد کرد، من آزادی خود را به هیچ چیز، حتی به حیات خود نمیفروشم (چمران)
- پروردگارا! تمام عزیزانم را کنار گذاشتم و در هوای وصل تو دل دادم و از تمام وجودم در راه تو و برای دیدن روی تو گذشتم و اگر در راه تو پاره پاره شوم، قلبم به سوی غیر تو شوق نمیافشاند. (ابوالحسن قربانی)
- خدایا! این مرغ بال و پر بسته را از قفس مظالم نفس و بند شیطان رجیم آزاد کن و در هوای عشق و محبت به او اجازهِ پرواز ده و مرحمتی کن تا بتواند به ثناخوانی تو مشغول باشد. (حسین مالکینژاد)
- خدایا! عاشق در برابر معشوق تا آن حد عشق میورزد که بمیرد. من هم آنقدر عاشق تو هستم که میخواهم در راه تو تکهتکه شوم. (رحیم رضایی)
- خدایا! من تنها راه سعادت خویش را، شهادت در راه تو یافتم. چرا که رسیدن به قرب الهی جز به شهادت میسر نیست. خدایا! آرزو داشتم که صد جان داشتم و همه آنها را فدای راه تو میکردم. (عباس شریفی)
- الهی! عشق به لقاء تو دنیا را برایم سخت تنگ نموده است و شیرینی یادت هر لحظه لقاء به سوی تو را یادآوری میکند. (محمد حسین شیخ حسنی)
- خدایا! رحمتی کن آنچنان که تو دوست داری بمیرم و در لحظهِ مرگ، قلبم مالامال از عشق تو باشد و غل و زنجیرها را به دور ریخته باشم که جز تو به هیچ کس و هیچ چیز امید ندارم. (قربانعلی آقامحمدی)
- خدایا! این تو هستی که قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایتت قرار دادی. خدایا! تو خود میدانی که همواره آماده بودهام آنچه را که تو خود به من دادی در راه عشقی که به راهت دارم نثار کنم، اگر جز این نبودم، آن هم خواست تو بود. (علی صیاد شیرازی)
- خدایا! تو خود گفتی هر که عاشق من باشد عاشقش خواهم بود، و هر که را عاشق باشم، شهیدش خواهم کرد و خونبهای شهادتش را نیز خود خواهم پرداخت. خدایا! من عاشق توام. (یعقوبعلی محمدی)
- خدایا! در پی راهم، راهنمایم باش. در پی پناهم، پناهم باش. سرگشته و حیرانم، هادی ام باش. دوست میدارمت، هجران را پایان تو باش. (محسن چاردولی)
- خدایا! دوست دارم، تنهای تنها بیایم، دور از هر کثرتی، دوست دارم گمنام گمنام بیایم، دور از هر هویتی. اگر بگویی لیاقت نداری، خواهم گفت: لیاقت کدامیک از الطاف تو را داشتم؟! خدایا! دوست دارم سوختن را، فنا شدن و به سوی کمال انقطاع روان شدن را. (احمدرضا احدی)
- تو را شکر میکنم که از پوچیها وناپایداریها و خوشیها و قید و بندها آزادم نمودی، و مرا در توفانهای خطرناک حوادث رها کردی و در غوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم نمودی و مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی، فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست، بلکه در درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره، شهادت است. (چمران)
و...
آری! چه شیرین است نگریستن به آن دیدنیترین هستیبخش به چشم دل و شنیدن آن آوای دلنشین آفرینش به گوش جان و حس و درک آن وجود بیقرین سرمدی، به لمس عقل.
مولوی در «فیه مافیه» میگوید: «آدمی همیشه عاشق آن چیز است که ندیده است و نشنیده است و فهم نکرده است و شب و روز آن را میطلبد و از آنچه فهم کرده است و دیده است، ملول و گریزان است.»
در حقیقت تنها وصال آن حاضر پنهان است که آتش عشق را شعلهورتر میسازد و لذتی بیعدم را به کام جان مینهد و سروری بیپایان را نصیب دل مینماید و سعادتی جاودان را به آدمی هدیه میدارد.
این است آن حقیقتی که دسترسی به آن جز به بهای خون، ناممکن است و محال.
و اینک؛ راه، باز است و راهدار، بینیاز؛ و سیرهِ آن حقیقتطلبان عرصهِ ایثار و آن عارفان ولایتمدار، کتاب هدایت دلهای مشتاق و آفتاب تابان سبیل خستگان فراق خواهد بود.
و اما بیگمان، تنها طلبکنندگانند که طلبیده شوند و آنها که طلب طلبیدهشدن دارند به یقین، پیشتر از طلب، طلبیده شدهاند چرا که: «خدا، هر که را بخواهد هدایت میکند.»(حج/ 16)؛ پس به گفتهِ شهید محمد صانعی: «خدایا! بخواه که ما بخواهیم حسینی شویم.»
روزی برای شهادت، دروازه داشتیم
در صفحهِ جنون خطی از خون نگاشتیم
امروز، تنگ معبری باز است همچنان
دل پاک کن، نگو که ما فرصت نداشتیم
لینک کوتاه این مطلب:
http://yon.ir/HpH7D