اگر از جان گذشته ای، بسم الله؛ حسین(ع)، نگین انگشتری از جان گذشتگان و سرور سلسله الهی ایثارگران است؛ که... «ادامه مطلب»...
منطق حسینی
اگر از جان گذشته ای، بسم الله؛ حسین(ع)، نگین انگشتری از جان گذشتگان و سَروَر سلسلۀ الهی ایثارگران است؛ که:
منطق حسینی یعنی نترسیدن از مرگ؛ یعنی مردن در راه مقدس وصال محبوب را شیرین تر از عسل دانستن؛ یعنی سر نهادنِ بی چون و چرا به پای مطلوب؛ یعنی همه هستی ات فدای هستی آفرین؛ یعنی جان دادن در مسیر یکی شدن با جانان.
منطق حسینی یعنی منی که ناطق به منیت و نفسانیت است، هیچ قُرب و جایگاهی ندارد و دلی که به شوق خواستنی های خودپسندانه خویش می تپد، هیچ شأن و منزلتی برایش نیست.
منطق حسینی یعنی برای درست نَفَس کشیدن باید از نَفس، دست کشید و برای در دهان داشتن نبات حیات ناب، می بایست با اشتیاقی مقدس، عروس مرگ را به حجله تهذیب و تربیت فرا خواند.
منطق حسینی یعنی آب بودن، جاری بودن، سرازیر شدن از خود در خدا؛ یعنی حیات را در عشق، تجربه کردن؛ یعنی خرامیدن نیازمندانه در پیشگاه نازِ بی نیاز؛ یعنی رقص خونِ مجنونِ مفتون به پای وجود کبریائیِ لیلای بی همتای ازلی و ابدی.
منطق حسینی یعنی باید روان و راهی شد و از زندان ذلتِ سکون و سستی رهایی یافت؛ باید از کالبد زمین و زمینیان بیرون شد و چنان آب، رفت و رفت و به دریا رسید و دریا شد؛ باید مغروقِ اقیانوس بیکران صفات الهی گردید تا در یک تصعیدِ عارفانه به دامان عاشقانه آسمان لایتناهی ذات اقدس پروردگار، رجعت نمود.
منطق حسینی یعنی داستان دلبرانۀ حسین و عاشقی های دلخواهش؛ حکایت غمگنانۀ وارث آب و تشنگی های جانکاهش؛ روایت پندانۀ أباعبدالله ـ پدر بندگان خدا ـ و محبت راهبر، ایثار راهگشا، منش راهنما و کلامِ چراغِ راهش.
منطق حسینی یعنی تا با خدایی، بر حقی و تا بر حقی، پیروزی هماره از آن توست، چه بکشی چه کشته شوی؛ چه شکست دهی چه ظاهرا شکست بخوری؛ چه کم تعداد باشی چه بیشمار؛ چه تنها باشی چه بسیار؛ چه دست و پایت بسته باشد و در بند تحریم و فشار قرار گرفته باشی، چه در رهایی و آزادی و آزادگی، لحظه ها را سپری کنی؛ چه غرش رعدآسایت گوش فلک را پاره کرده باشد چه رنجواره سکوتت درد بی پایان را فریاد بزند؛ چه آشیانه ات پرواز و هجرت باشد چه در قفس نحص حرامیان به میله های ممتد خفقان و استبداد گرفتار گردیده باشی.
منطق حسینی یعنی تاجر و کارگر، رئیس و مرئوس، مربی و متربی، عالم و متعلم، رهبر و رهرو، پیر و جوان، زن و مرد، کهنسال و کودک شیرخوار، با هر سن و وضعیتی هستی، در هر میزان از توان و امکان قرار داری، به هر منصب و کاری که مشغولی، سرباز جان بر کف ولایت و مطیع و فرمانبر طریقت کسب معرفت و سلوک عبودیت و وصول حقیقت باش و پرچم انسانیت و اخلاق را بالا نگه دار.
منطق حسینی یعنی رضای مقدس؛ یعنی هرچه از دوست رسد نیکوست؛ همه چیز معشوق و راه و رسم عاشقی ناب در دیده عاشق صادق، زیباست؛ رفتن به قربانگاه، جان کندن میان قتلگاه، تبدیل شدن به تلی از تیرهای بلا، ذبح از قفا، تاختن اسبهای نعل تازه زده شده بر بدنهای بی کفن کشته ها، رفتن به روی نیزه ها، به آتش کشیدن خیمه ها، اسیری و گردانده شدن میان خرابه ها، وعده شدن برای غذای بچه ها و رأس بریده میان تشت طلا و... جز «ما رأیت إلا جمیلا» نیست.
منطق حسینی یعنی همیشه فرصتی برای جبران وجود دارد. هماره در توبه باز و راه برگشت، گشوده و هموار است؛ همیشه میتوان از نکبت تاریکی به سعادت روشنایی پل زد؛ هماره میشود حتی در انتهای ناامیدی و سیاهی و گمراهی به سپیدی هدایت و عافیت و عاقبت به خیری نقبی زد و خویشتن را از چنگال منحوس ابلیس رهانید؛ هماره میتوان ساخت و اصلاح کرد، میتوان ویرانه ها را با سازه های عشق و ایمان و معرفت و مغفرت بازسازی کرد؛ همیشه میشود «حــر» شد.
منطق حسینی یعنی نباید عزت را به حراج ذلت گذاشت؛ نباید در برابر ظلم، لب فرو بست؛ نباید در مقابل بی عدالتی، خاموش بود؛ نباید از کنار انحراف، گذشت؛ نباید از فتنه منافقان، غافل بود؛ نباید بر تعصب جاهلان، صحّه گذاشت؛ نباید مقدس مآبان را همراهی کرد؛ نباید ناسپاسان را یاری نمود؛ نباید به همراهی بددلان و شکاکان دل بست؛ نباید خود را از خدعه مکاران، ریاپیشهگان و دروغ گویان مصون دانست.
منطق حسینی یعنی وجدان تاریخ را در پیشگاه حقانیت راه خویش، همواره بیدار نگاه داشتن؛ یعنی پیوستن بی شک و درنگ به ملازمان باوفای قافله کربلای معرفت و عبودیت با پاسخ زبانی و قلبی و عملی به صلای جاودانه «لبیک یا حسین» در تمامی زمانها و مکانها.
منطق حسینی یعنی افروختن شعله محبت در میان دلها، اخگری که هیچگاه خاموش نشده و نخواهد شد؛ آتش مقدسی که عقل را در عشق می آمیزد و ناخالصی ها را می سوزاند و کژی ها را بر صراط مستقیم و هموار «ولایت»، به سرمنزل راستی و رهایی و سعادت پایدار می رسانَد.
منطق حسینی یعنی علم حکیمانه و عمل خالصانه؛ یعنی نوشیدن از جام بهشتی سلام و تسلیم؛ یعنی زبان گشودن به صلوات و عمل نمودن به حقیقت صلات.
منطق حسینی یعنی جغرافیای تاریخیِ عاشقانه های عارفانۀ هفتاد و دو خورشید که هر مسافر صادقی را به سفر مقدس عرفۀ عاشورا، قربان تولّا و تبرّا، و غدیر شهود و شهادت دعوت می کند.
منطق حسینی یعنی انتظار را در قیام و مبارزه، تبیین نمودن؛ دعا را در عمل، معنا کردن؛ اشک را در حرکت، تبلور بخشیدن؛ ظاهر را با باطن، یکی کردن؛ انتخاب را با آرمان، پیوند دادن؛ و کردار را بر مبنای حجت شرعی مرتکب شدن.
منطق حسینی یعنی سیصدوسیزده قَمَر که مزیّن به درد مقدس اند و مُلَبّس به رَدای هدایت و انتقام؛ همان اقمار نورانی مطافِ خال هاشمی حسین زمان، مهدی اِنس و جان، زبان روشنگر قرآن و امام مظلومان و محرومان و ستمدیدگان؛ آن پیشوای مانده در پس حجاب غیبت ما که با شعار مقدس «یا لثارات الحسین(ع)»، عَلَمِ راهنمایی حقیقت و خونخواهی حق بر می افرازد.
منطق حسینی یعنی حسین(ع) را شناختن، حسینی شدن، حسینی ماندن و حسینی رفتن؛ یعنی حسینی زیستن در سرای فانی و حسینی باربستن از مهبطِ خاک؛ یعنی زینب(س) و ابالفضل(ع) شدن؛ یعنی تشنه معرفت الهی شدن؛ آنقدر تشنگی کشیدن که به حقیقت آب رسیدن؛ سوار بر آب شدن و کشتی نجات گردیدن؛ یعنی خودِ آب شدن، آن هم آب حیات...
ای آب حیات یا اباعبدالله
جانم به فدات یا اباعبدالله
السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ، عَلَیْکَ مِنِّی سَلاَمُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ، وَ لاَ جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکُمْ، السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَ عَلَى أَوْلاَدِ الْحُسَیْنِ، وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ
لینک کوتاه این مطلب:
http://yon.ir/ZHIBm