گفتگویی شهودی با مولای غدیر و شهید راه عدالت... «ادامه مطلب»...


گفت‌وگو با امیر عدالت

 

در روز غدیر خم، هنگامی که رسول خدا(ص) به فرمان پروردگار، علی بن ابی‌طالب(ع) را به‌عنوان جانشین خود معرفی کرد، این روز نه‌تنها برای مسلمانان آن زمان، بلکه برای همۀ دوران‌ها و نسل‌های بشری، پیام‌آور حقیقتی بزرگ است. آنگاه که پیام وحی به گوش همگان رسید: «من کنت مولا فهذا علی مولا». این پیام، به معنای آن است که علی(ع) تنها یار و وزیر پیامبر نیست، بلکه در ادامۀ رسالت، رهبری امت را بر عهده دارد. درست زمانی که جاه‌طلبان و قبیله‌گرایان چشم به قدرت داشتند، پیام غدیر بر وحدت امت اسلامی و پیروی از امام عادل و حق‌طلب تأکید دارد. علی(ع) در غدیر، نه‌فقط به‌عنوان ولی امت، بلکه به‌عنوان پیشوای عدالت در تاریخ اسلام و انسان معرفی شد و این پیام تا همیشه در دل‌های مسلمانان و آزادگان زنده خواهد ماند. در ادامه گفتگویی شهودی با مولای غدیر و شهید راه عدالت را می‌خوانید:

 

شب، آرام و سنگین بر کوفه گسترده بود. ستارگان در سکوتی مرموز به زمینیان چشم می‌دواندند. کوچه‌های خاکی، روح تاریخ را در سکوتی سخت، فریاد می‌زدند. در کنج مسجد، فانوسی لرزان می‌سوخت. نزدیک شدم. در آن نور کم‌جان، چهره‌ای دیدم که سال‌ها در جان حقیقت زیسته است.

 

با تردید گفتم:

ـ یا علی! آیا این شمایی که تاریخ، نامت را با شمشیر و عدالت آمیخته؟

او آهی کشید. نگاهش به دوردست بود، به افقی که بی‌تردید، تنها از دریچه چشمان او دیدنی بود.

فرمود:

ـ من بنده‌ای‌ در راه حق هستم که به دست حق، ز حق سیراب شد. اما چه سخت است وقتی در میان مردمی باشی که دلشان با باطل باشد و گوششان گریزان از حق.

 

سکوت مسجد را صدای پرسش دیگرم شکست:

ـ ای پدر خاک و خاکیان، ای امیر مؤمنان و موحدان، چرا وقتی به خلافت رسیدی، همان مردمی که با تو بیعت کرده بودند، از تو روی برگرداندند؟

تبسمی تلخ کرد و گفت:

ـ زیرا آنها با علی بیعت کردند، اما عدالت علی را نخواستند. آنان خیال می‌کردند خلافت، همان بخشیدن سهم بیشتر به دوستان است. اما من، شمشیر را برای بریدن ناحق کشیده بودم، نه برای چرخاندن گردونۀ قدرت به سود خودی‌ها.

 

گفتم:

ـ پس چرا سکوت کردی در آن روزها که حق از شما گرفته شد؟

آن نگاه آرام اما پُرهیبتش، پرغصه شد:

ـ آیا جز این است که حفظ اصل دین مهم‌تر از اجرای حکم یا گرفتن حقی است که بازستانی‌اش اساس دین را هدف قرار می‌دهد؟ من سکوت کردم، نه برای مصلحت خویش و خویشانم، بلکه برای مصلحت دین خدا، برای آنکه اسلام و امت اسلامی به طوفان فتنه‌های بنیان‌کن و حریق سهمگین تفرقه نابود نگردد. اگر آن روزها شمشیر می‌کشیدم، جز استخوان‌های شکسته و خون‌های ریخته، چه از اسلام باقی می‌ماند؟

 

دلم لرزید. پرسیدم:

ـ اما مگر جامعه، عدالت نمی‌خواست؟ مگر مردم، شما را برای همین نخوانده بودند؟

جواب داد:

ـ مردم عدالت را می‌خواستند، اما به شرطی که به ضررشان نباشد. عدالت را تا زمانی دوست داشتند که سهم منفعت‌طلبی‌های‌شان کم نمی‌شد، رفیقانشان معزول نمی‌گردیدند، و قبیله‌شان نفعی می‌برد. اما وقتی عدالت آمد و فرق بین «حق» و «خودی» گذاشت، پشت کردند به حقیقت و با شتاب راه نفس در پیش گرفتند.

 

لحظه‌ای سکوت کرد، آنگاه ادامه داد:

ـ قدرت‌طلبان دین را به ابزاری برای مقاصد نفسانی و جناحی خود بدل کنند، و ساده‌دلان، شعار را به جای شعور بپذیرند. من اما نیامده بودم که با ناحق سازش کنم، نیامده بودم تا از توحید روی برگردانم و عدل را پایمال سازم؛ آمده بودم که باطل را از چهرۀ حق بزدایم، حتی اگر تیغ فتنه بر فرقم فرود آید.

 

چشمانم پر اشک شد. گفتم:

ـ و سرانجام، در محراب شهید شدی، در حالی که عدل را خط کش بودی و قرآن را زبان ناطق و بیان مبین.

لبخندی زد و گفت:

ـ و چه بهتر از این؟ کشته شدم در محراب نماز، به دست کسی که گمان می‌کرد خدا را عبادت می‌کند. حق شهید می‌شود وقتی جهل با چهرۀ زهد می‌آید، و باطل، لباس حق بر تن می‌کند.

 

من که سر به زیر انداخته بودم و گوشِ جان بودم آن منبع همیشه جوشان و فروزان عشق و علم و عرفان را، نگاهی به بالا کردم و خواستم چیزی بگویم، اما دیدم که ناگهان فانوس خاموش شد و تاریکی دوباره بر مسجد نشست.

فقط صدایی گرم و ژرف در جانم می‌پیچید، نغمه‌ای که نوای نورانی باورم شد:

ـ عدالت، فرزند حقیقت، ثمرۀ حق و نتیجۀ تابش خورشید همیشه تابان وجود علی است. و چه بسیار که در زندان نفوس نفس‌پرست شهید می‌شود، اما بارها و بارها دوباره از دل تاریخ، زنده‌تر از همیشه برمی‌خیزد. که علی، حق است و حق با علی، و این وعده حقِّ حق است: حق آمدی و باطل رفتنی است، و به راستی که باطل از اساس مانا نیست.



لینک این مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/458