حسین(ع)، اباعبدالله است؛ حسین، پدر بندگان خداست؛ هرکه حسین ندارد، بابا ندارد؛ هرکه حسینی نیست، یتیم و نگونبخت است... «ادامه مطلب»...
بابا حسین(ع)
حسین(ع)، اباعبدالله است؛ حسین، پدر بندگان خداست؛ هرکه حسین ندارد، بابا ندارد؛ هرکه حسینی نیست، یتیم و نگونبخت است.
«یتیمی درد بی درمان یتیمی
یتیمی خاری دوران یتیمی»
بی حسین که باشی، سهمت از زیستن، خاری و حقارت است؛
بی حسین که باشی به درد بی درمانی دچار می شوی که پایانش نابودی و جهنمی هولناک است؛
بی حسین که باشی، بی پدری، بی پشتوانۀ محکمی، پشتت به کسی گرم نیست که در بزنگاههای زندگی ات، تکیه گاه محکم و آرامبخشت باشد؛
بی حسین که باشی حتما گم می شوی، طعمه مردم میشوی، طعمه نفس می گردی، طعمه ابلیس خواهی شد، گرگ می شوی!
بی حسین که باشی، خبری از صلح و صلاح نیست، خبری از اصلاح و تزکیه و تربیت الهی نخواهی داشت؛
بی حسین که باشی حتما صالح نمی شوی، و تا صالح نگردی، پدری ات را اباصالح(عج) بر عهده نخواهد گرفت، که حسین، پدر دستگیر بندگان خوب و بد خداست و مهدی، پدر نجات بخش خوبان پروردگار.
با محبت پدرانه حسین(ع) است که می توان از بدی به در شد و به مهدی رسید؛
با همراهی مهربانانه بابایی چون اباعبدالله است که می توان از بند زنجیر زشتی ها رهید و به سرسرای مقدس هدایت و سعادت و مهدویت وارد شد؛
با حسین است که می توان از خاکستری بودن و حتی سیاه بودن، خلاصی یافت و به اوج سپیدی وصال و قله روشنایی هم رکابی با آخرین باقی ماندۀ خداوند بر روی زمین، بقیه الله الاعظم(عج) رسید.
با عشق حسین می شود عاشق مهدی شد؛
با عمل بر مبنای فلسفه قیام اباعبدالله است که می توان جایگاه رفیع سربازی سپاه اباصالح را برعهده داشت؛
با رفتن بر طریقت عاشورائی است که می توان انتظار و منتظر را معنی کرد؛
با حسینی شدن است که می توان مهدوی شد.
حسین، بابا شد تا ما با خدا شویم؛ بی آبی و تشنگی کشید و خودش و همراهانش را به مذبح قتال و شهادت برد تا آب حیات و نان حلال و ایمان و دیانتمان بی کژی و نادرستی باشد؛ تا شیعه، غربال نشود و محب، بی بال نگردد و لَنگ نزند.
باور کن! با حلوا حلوا گفتن، دهان شیرین نمی شود. وادی سیدالشهدا(ع) وادی اهالی عمل است و حرّافان، یا به قافله عشق نمی رسند، یا در سیاهی شب عاشورا گم می شوند و به رهایی شیرینِ ظهرِ مقربین عرش نشینش نمی رسند.
لقلقۀ زبانت که حسین حسین شد و ولولۀ دلت وساوس شیطانی و نفسانی، مسلک حقیقی ات یزیدی است نه مهدوی! خوبِ خوبش این است که سیاهیلشکرِ سپاه ظلم و کفر و نفاق و انحرافی، و هنگامی که در شیپور جنگ دمیده شود، هنگامی که پای اقدام روشن و مرزبندیها و خط کشیهای شفاف و صریح به میان آید، تو، آن طرف خطی و حسین زمانت، این طرف! فرقی هم نمی کند که در چه شکل و شمایلی باشی و در میان چه جمع و جمعیتی وول بزنی؛ همینکه حرف و عملت با هم نخوانَد، نامردی! و نامردها هیچ جایی در میان لشکر مردان خدا ندارند...
حسین جان! بابای خوب و مهربان من! از خدا بخواه تا بخواهم حسینی شوم؛ بخواه تا بخواهم خون پاکت را با اعمال یزیدی ام، لگدمال حرص و طمع و هوس و خودخواهی و دنیاطلبی ام نکنم؛ دعایم کن که من عشق تو را با شیر از مادر گرفته ام؛ دستم را بگیر که من بر سر سفره ای بزرگ شده ام که به نان حلال پدر مزیّن بوده است؛ کمکم کن بابا؛ تو را به جان مادرت کمکم کن که سخت محتاج دستگیری تو هستم بابای عزیزتر از جانم....
بابا! چه کسی ما را از وجود کریم و مهربان و هدایتگر تو محروم کرد؟
بابا! چه کسی بشریت را قرنها در غم جانکاه بی پدری فرو برد؟
بابا! چه کسی پیکرت را آماج تیرهای بلا کرد؟
بابا! چه کسی تو را به خونت خضاب نمود؟
بابا! چه کسی رگهای گردنت را برید؟
بابا! چه کسی با اسب تازه نعل شده بر بدن مطهرت تاخت؟
بابا! چه کسی شمس سر منوّرت را آفتاب سر نیزه کرد؟
بابا! چه کسی بر لبان قاری قرآنت چوب خیزران نواخت؟
بابا! چه کسی یتیممان کرد؟ چه کسی....
بابا! میدانم که می بینی و می شنوی؛ می دانم که ناظر و حاضری؛ میدانم که درد مرا داری؛ می دانم که دردمند فرزندان خوب و بدت هستی؛ میدانم که مرا برای خودم می خواهی، برای سعادتم، برای خوشبختی و بهروزی ام؛ تو آدم شدن مرا آرزو داشته ای که خودت و عزیزانت را فدای دین انسان ساز جدّت نمودی؛ بابا، نگذار شرمندۀ تو و پسر نازنینت شوم؛ نگذار بار و وبال یوسف خاندانت گردم؛ نگذار یتیم بمانم و یتیمی بکشم؛ بابا، بنده خدایم کن تا صالح گردم؛ دعای زبانم را با اشتیاق قلب و حرکت اعضا و جوارحم پیوند ده و حرفم را با عملم یکی گردان؛ بابا، حسینی ام کن تا مهدوی شوم....