من آمدهام، نه از سر یقینی قلبی، نه حتی از ترس، بل از آنجا که دیگر نمیتوانم در این گور متحرک دوام بیاورم... «ادامه مطلب»...
من آمدهام، نه از سر یقینی قلبی، نه حتی از ترس، بل از آنجا که دیگر نمیتوانم در این گور متحرک دوام بیاورم... «ادامه مطلب»...
گاهی فکر میکنم چرا دلم نمیلرزد؟ چرا وقتی حقیقت در برابرم قد میکشد، من بیتفاوت میایستم؟... «ادامه مطلب»...
دیر و دور نیست راهی که سعادت دو دنیای تو را کافیست. غریب و بعید نیست گدار گرانقدری که گذار از خواب و خامی به نو شدن و بالغ و کامل رسیدن را در حرکتی عظیم و هجرتی عزیز برایت به ارمغان میآورد. مهجور نیست راه پر نوری که پردههای دیجور را شکافته و رجبهرج، قالی متعالی ایمان و عمل پاک را در پندار و گفتار و کردار تو بافته و ابدیتت را در قرب و شهود حق و حقیقت رقم میزند... «ادامه مطلب»...
به جلوه آمدهای تا این نعمت فرصت به جلوه آمدنت را غنیمت شماری به انتخابها و انقلابهای نیک پُر تکرار، که خیلی زود، دیر میشود بسیار! به جلوه آمدهای تا امکانِ شدن را در شناختن و رفتن و به حق پیوستن دریابی... «ادامه مطلب»...
هدف مقدسی داشته باش که بخاطر آن مبارزه کنی؛ زندگی بدون هدف، پوچ و بی معناست... «ادامه مطلب»...
تا کی قرار است من مانع آمدنش باشم؟! تا کی؟! این یلدا را پایانی نیست؟!... «ادامه مطلب»...
در راه رسیدن به مقصد مقدس، هر نفسِ غیر مهذّبی، تبدیل به خارِ راه می گردد تا مانع حرکت متعالی ات شود و نا امیدت کند، تو دامنت را بالا بگیر و برو؛ «مغزهای کوچک زنگ زده» را جدی نگیر... «ادامه مطلب»...