حق را بشناس

حق کیست؟ چیست؟ کجاست؟ چگونه است؟... «ادامه مطلب»...


حق‌نشینِ حق‌نشان

 

گفتم: حق کیست؟

گفت: مولای حق‌طلبان فرمودند: حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی.


گفتم: حق چیست؟

گفت: آنچه عقل، فارغ از منیت و تعصب، بر آن صحه گذارد.


گفتم: حق کجاست؟

گفت: در آنسوی باطل، در فراسوی شک، در سوی یقین؛ آنجا که تو به حضرت حق، نزدیکتری و از هرچه غیر او، دورتر.


گفتم: حق چگونه است؟

گفت: حق، راستی و درستی است. حق در پندار و گفتار و کردار تو جاری است، درست به همان میزان که نفست رام توست، نه تو رام نفست.


گفتم: مردم در شناخت، فهم و پذیرش حق بر چند گونه‌اند؟

گفت: مردم بر دو گونه‌اند یا عالم و عارف به حق هستند و یا غیر عالم. و گونه دوم از آنها بر هشت دسته می‌باشند. دسته اول: افراد عامی جاهلی که چنانچه حق را بشناسند از پذیرش آن سر باز نمی زنند. دسته دوم: کسانی هستند که در شبهه و سرگردانی افتاده اند، که در صدد تحقیق و شناختن حق می باشند ولی به جهت و سببی در شبهه و حیرت گرفتار شده اند. دسته سوم: اهل ضلالت و گمراهی که به خاطر همنشینی با افراد گمراه کننده، یا خطا کردن در راه تحصیل علم و معرفت و یا مانند اینها، به گمراهی افتاده اند؛ و بر شخص عالم، به حکم عقل و نقل واجب است این سه دسته را ارشاد کند و آنان را هدایت و دعوت نماید. و از پیامبر(ص) روایتی آمده که حاصلش این است: اگر خداوند به وسیله تو، یک نفر را هدایت کند، از آنچه آفتاب بر آن می تابد، برای تو بهتر است. دسته چهارم: منکران یا معاندان با حق؛ کسانی که اگر حق نزد آنان یاد شود، آن را استهزا کرده، و دعوت کننده به حق را مسخره می نمایند. دسته پنجم: منکران یا معاندانی که اظهار کردن حق نزد آنان سبب ضرر و زیان بر جان یا آبرو یا مال می باشد. و از این دو دسته باید تقیه کرد، و به حکم عقل و نقل واجب است زبان از گفتگو با آنان بست، چنانکه بر صاحبان علم و بینش پوشیده نیست، که در کافی به سند صحیحی از حضرت ابوعبدلله امام صادق(ع) آمده که می فرمود: همانا تحمل امر ما تنها به تصدیق و قبول کردن آن نیست، از جمله تحمل امر ما، پوشانیدن و حفظ کردن آن از غیر اهلش می باشد، پس سلام مرا به مومنان برسان و به ایشان بگو: خدای رحمت کند بنده ای را که مودت و دوستی مردم را به سوی خود جلب نماید، و با مخالفین، به آنچه می شناسند سخن بگویید و آنچه را انکار می دارند از آنها بپوشانید. سپس آن حضرت(ع) فرمود: به خدا سوگند! آنکسی که به جنگ ما برخاسته، زحمتش بر ما بیشتر نیست از کسی که آنچه را اکراه داریم از قول ما می گوید.(اصول کافی،ج2، ص222) در همان کتاب در حدیث دیگری از آن حضرت(ع) آمده که فرمود: فاش کننده امر ما همچون انکار کننده آن است.(همان، ص224) نیز از آن حضرت(ع) است که فرمود: همانا نُه دهم دین در تقیه کردن است و هرکس تقیه ندارد، دین ندارد.(همان، ص217) و در همین معنی روایات بسیاری است. دسته ششم: کسانی هستند که عقل و معرفتشان ضعیف است، مومنانی که نمی توانند اسرار را تحمل و قبول یا حفظ و مخفی کنند، از این دسته نیز به حکم عقل و نقل باید اسرار و رازها را نهفته داشت، چنانکه در احادیث گذشته یاد گردید... و در بصائرالدرجات به سند خود از حضرت ابی عبدالله امام صادق(ع) آمده که فرمود: با مردم به آنچه می شناسند رفتار کنید و از آنچه منکرند واگذارید، و بر خودتان و ما حمله ها را متوجه نسازید، به درستی که امر ما سخت دشوار است که آن را متحمل نمی شود جز فرشته مقرب، و یا پیامبر مرسل، یا بنده مومنی که خداوند دلش را برای ایمان آزموده باشد.(بصائرالدرجات، ج1، ص26) و به سند خود از امام صادق(ع) از پدرش(ع) آورده که فرمود: روزی در محضر امام علی ابن الحسین(ع) سخن از تقیه به میان آمد، آن حضرت فرمود: به خدا اگر ابوذر می دانست در دل سلمان چیست، او را می کُشت، و حال آنکه رسول خدا(ص) میان آن دو، برادری برقرار کرده بود، پس درباره سایر مردم چه گمان دارید؟ همانا علم علما صعب مستصعب (سخت دشوار) است، آن را تحمل نمی کند مگر پیامبر مرسل یا فرشته مقرب و یا بنده مومنی که خداوند دلش را به جهت ایمان، آزموده باشد. حضرت فرمود: و به این جهت سلمان از علما شد که او مردی از ما اهل البیت است از این روی به ما منسوب شد.(بصائرالدرجات، ج1، ص25)... دسته هفتم: کسانی هستند که به سبب روی گرداندنشان از حق و برگزیدن باطل، خداوند بر دلها و گوشهایشان مُهر زده است، که دعوت به حق در آنها موثر نمی افتد، و نصیحت برایشان سودی نمی بخشد، هرچند که ضرری به شخص نمی رسانند، ولی دعوت کردنشان رجحان ندارد، و اظهار حق نزد آنان پسندیده نیست، بلکه بهتر است از دعوت چنین کسانی خودداری شده و حق برای آنها اظهار نگردد چون فایده ای در این کار نیست. سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ(بقره/6) یکسان است بر آنها، خواه آنان را هشدار دهی، یا هشدار ندهی، ایمان نمی آورند.) لذا در روایات امر شده که دعوت کردن آنها ترک گردد... در حدیث دیگری از امام صادق(ع) آمده که فرمود: به خاطر دین خود با مردم مخاصمه نکنید، زیرا که ستیزه‌جویی، دل را بیمار می نماید.(اصول کافی، 1/166 و 2/213) خدای عزوجل به پیامبرش فرمود: إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ(قصص/56) ای رسول ما، تو هر کس را دوست بداری، توان هدایت نداری ولی خداوند هرکه را خواهد هدایت کند. و فرموده: وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعًا أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّىٰ یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ(یونس/99) آیا تو مردم را وادار توانی کرد تا مومن باشند؟ تو هرگز نمی توانی آنها را به اجبار و اکراه، مومن به چیزی نمایی. دسته هشتم: وضعشان مشخص نیست، یعنی نمی دانی که اهل دعوت و پذیرش حق هست یا نه؟ وظیفه عالم نسبت به چنین کسی همان روایتی است که در بصائرالدرجات به سند خود از امیرمومنان امام علی(ع) آورده که آن حضرت فرمود: همانا حدیث ما صعب مستصعب است، سخت و سنگین است. پس اندکی به سوی مردم برافکنید، هرکس آن را شناخت، او را بیفزایید، و هرکه انکار کرد، خودداری نمایید. آن را تحمل نکند مگر سه طایفه فرشته مقرب، و یا پیامبر مرسل، یا بنده مومنی که خداوند دلش را برای ایمان آزموده باشد.»(کتاب مکیال المکارم، جلد دوم، بخش تکالیف بندگان)


گفتم: حق را راه و طائر راهوار کدام است؟

گفت:  طیر راه حقیقت را دو بال شریعت و طریقت است. طیران بر عرش حق، با آگاهی و عمل به اصول شرع و قواعد طی طریق، ممکن است و سالک را از عزم الیقین به علم الیقین، و از آن به عین الیقین، و از آنجا به حق الیقین رهنمون می گردد. قواعد طریقت را باید در مرام و مسلک واصلان حق آموخت و برای شناخت از اصول شریعت باید به ساحت واضع بی شریک آن رجوع نمود. شریعت یعنی دین یا همان روش خداپسندانه زندگی و بندگی در هر زمان و زمانه؛ به سراغ دین و در یک کلام، حرف خدا و اقوال و آرای منطبق با آن، باید بدون چارچوبهای خودپسند و خواسته های نفس و نفوس رفت. دین، عریان است و لباس آن حیاست و در دل این عریانی باید عریان رفت؛ عریان از خویش و پوشیده از حیا. وحی یا همان سخن خدا، بی پرده های باطل و سراسر روشن و حق است و به سوی حق نیز باید بی پرده رفت تا به حقیقت رسید؛ و تنها میزان این مواجهه مقدس، عقلی است که لباس حیا در بر دارد. حیا یعنی همواره و در همه حال، خدا را حاضر و ناظر بر احوال و اعمال خویش دیدن و جز او و خواست و خشنودی او، هیچ چیزی را ملاک و معیار فهم و عمل قرار ندادن. بَرده نفس، در پَرده ظلمت منیت و تعصب  و جهل خویش، اسیر و پوشیده است و تا عریان از خویش و ملبس به لباس حیا نگردد، راهی به حقیقت حق نخواهد یافت.


گفتم: حق را نشانم بده!

گفت: تو در پیشگاه حقی و حق ناظر و حاضر در توست! خودت را بشناس. به آنچه می‌دانی عمل کن. به سخنها گوش فرا ده و از بهترینش پیروی کن. آنچه نمی‌دانی یا نفهمیدی را نادرست نپندار. آنچه نپسندیدی را ناپاک مخوان. برای همه‌چیز شاخصی خدا و خِرد پسند داشته باش. محترم باش و احترام بگذار. آنجا که کسی نیست هم ناکسی نکن. با خلق چنان کن که دوست می‌داری با تو کنند. شنیده‌ها را دیده نپندار. از دیده‌ها نتیجه نگیر. دست و زبان را بازیچه نفس مساز. به حق هیچ موجودی تجاوز نکن. دنیا را گذرگاه و خودت را رهگذری به سوی سعادت و ابدیتی ساختنی و نه یافتنی ببین، و هر روز بیشتر از دیروز در جستجوی پاکترین راه و روش‌ها برای یکی شدن با حق پاک و پایدار باش؛ که چون چنین کنی، تو خود حق‌نشینِ حق‌نشانی که ز حق، نشانه‌ای و در حق، جاودانه‌ای.




لینک این مطلب:

https://rahemoghaddas.blog.ir/post/363