سارا که باشی دارا خودش می آید

می گویند «سارا که باشی دارا خودش می آید»؛ عده ای هم می گویند «دارا که باشی سارا خودش می آید» اما... «ادامه مطلب»...



می گویند «سارا که باشی، دارا خودش می آید» یعنی تصورشان این است که اگر مونثی زیبا و دلربا باشی، مذکری ثروتمند به سراغت می آید و خودش نازت را می کشد و خوشبخت می شوی.

از طرفی در نقطه مقابل، عده ای هم می گویند: «دارا که باشی، سارا خودش می آید» یعنی تصورشان این است که اگر مذکری ثروتمند باشی، مونثی زیبا و فریبا به سراغت می آید و خودش آویزانت می شود و خوشبخت می شوی. تازه این عده پا را از این هم فراتر گذاشته و عنوان می کنند: «دارا که باشی سارا که سهل است! دوستان سارا؛ مریم، عاطفه، پرستو، نازی، و... هم خودشان به سویت می آیند و آنوقت هست که خیلی خوشبخت می شوی»!!

 

اما آیا هر دختر زیبا و یا پسر پولداری طعم دلپذیر خوشبختی حقیقی را می چشد؟! آیا حقیقتا زیبایی یا ثروت، آرامش و لذت یک زندگی ناب و دلنشین را برای آدمی به ارمغان می آورد؟!

اگر چنین بود، می بایست زیبارویان عالم، خوشبخت ترین افراد روی زمین باشند و یا ثروتمندان دنیا از هیچ غم و اندوهی رنج نبرند، در حالی که در واقع، چنین نیست...

چه بسیارند دختران زیبایی که زیبایی شان برای طرف مقابلشان، تکراری شده و به چشم نمی آید و آن مذکر حتی با داشتن همسری بسیار زیبا، باز چشمش به دنبال زنان دیگر است و از این چشم چرانی و ارتباطات بی حد و حصر، سیر نمی گردد و قلبا آرام، راضی و خشنود نیست. چه بسیارند زنان زیبایی که بخت بلند و زیبایی نداشته اند و همواره در زندگی شان مورد رنج و سختی های مختلف از طرف شریک زندگی شان واقع شده اند. چه بسیارند خانمهای زیبایی که هیچگاه فرصت ازدواج نیافتند و اصطلاحا بختشان باز نشده است. و در مقابل، کم نیستند بانوانی که از نگاه عرف غالب، از زیبایی چندانی بهره مند نبوده اند اما ازدواج خوب و زندگی مطلوبی داشته اند.

چه بسیارند پسران ثروتمندی که زندگی شان پای دود و شراب و قمار به یغما رفت و حتی همسران خود را در آن معامله های شیطانی باختند. چه بسیارند مردان ثروتمندی که بالا و پایین شدن قیمتها و نوسانات اقتصادی، آنها را ورشکسته و بیمار کرد و حتی زن و زندگی شان را از دست دادند. چه بسیارند آقایان ثروتمندی که همواره برای حفظ سرمایه های نقدی و غیر نقدی شان مجبورند هزینه های بسیاری بنمایند و روز و شب در استرس حفاظت از اموال و زندگی شان به سر می برند. چه بسیارند مذکرهای ابرمیلیاردی که در حسرت بلعیدن یک دانه برنج به سر می برند و به خاطر بیماری شان محروم اند از هر خوردنی یا نوشیدنی دلخواهشان. و در مقابل، کم نیستند افرادی که از نگاه عرف غالب، از ثروت چندانی برخوردار نبوده اند اما ازدواج خوب و زندگی مطلوبی داشته اند.

 

پس خوشبختی حقیقی چیست و زندگی خوشبخت به چه معناست؟

برای پی بردن به معنای حقیقی خوشبختی پایدار و ناب، لازم است تا مطلبی با عنوان «خوشبختی چیست» را با دقت مطالعه بفرمایید تا این واژه طلایی را به درستی ادراک نمایید. با فهم درست واژه خوشبختی است که زندگی خوشبخت نیز به درستی معنا می شود.

اساس زندگی را نمی توان بر زیبایی، استوار دانست چرا که به تبی بند است و نمی توان بر ثروت، پایدار قلمداد کرد چراکه به شبی بند است! اگر آبشخور زندگی مان را «سرچشمۀ پایداری و استواری» یعنی خداوند قادر متعال و باورهای الهی قرار دادیم، بنای آن زندگی را پایدار کرده ایم و خوشبختی حقیقی و لایزال را درک نموده ایم.

مومن، بیشترین لذت را از زندگی مشترکش می برد. بیشترین حس خوشبختی را کسانی درک می کنند که خودساخته و تربیت یافته به آداب الهی باشند. هیچ فضایی برای زن و مرد مومن، دلچسب تر و آرامشبخش تر از محیط خانه و زندگی در کنار همسرش نیست. همسری که وسیله و لباس آرامش و زیبایی و کمال و همه ثروت و دارایی اوست:

«وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»(روم/۲۱) «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ»(بقره/187) «الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ»(نور/26)

خوشبختی گنجی است که صرفا با سارای زیبا رو و دارای پولدار حاصل نمی شود؛ خوشبختی دلچسب و پایدار، ثمره درخت ایمان و تقواست که هرچه تنومندتر و ریشه دارتر باشد، سایه و میوه هایش نیز دلپذیرتر و شیرین تر است.

 

سارا، نام زن ابراهیم پیامبر(ع) و مادر اسحاق نبی(ع) است و در لغت به معنای زبده، خالص، بی‌غش، دختر پاک و پاکیزه است. حال اگر با توجه به چنین معنایی سراغ تفسیر نمودن این جمله برویم که «سارا که باشی، دارا خودش می آید»؛ به درک حقیقی تری می رسیم.

واقعا درست است که اگر دختری زبده در معنویت و اخلاق باشی، خالص و بی غش از گناه و معصیت و صفات رذیله باشی، پاک طینت و عفیف و پاکیزه سیرت باشی، اگر سارا باشی، همسری ابراهیم مسلک، با همه دارایی ارزندۀ معنوی و اخلاقی اش به سراغت می آید.

آری! کافی است سارا باشی تا ابراهیم را در کنارت داشته باشی؛ کافی است خدیجه باشی تا محمد همه ثروتت شود؛ کافی است فاطمه باشی تا علی همه دارایی ات باشد؛ کافی است رباب باشی تا حسین همه زندگی ات گردد؛ کافی است لیلی باشی تا مجنون همه خواسته ات جلوه کند؛ کافی است غاده باشی تا چمران همه دلبرانه های بی بدیلت باشد؛ کافی است ابراهیم، محمد، علی، حسین، مجنون، چمران و... باشی تا سارا، خدیجه، فاطمه، رباب، لیلی، غاده و... را به عنوان همسر و همدم و مونس و دلبر خود داشته باشی؛ کافی است تا روح تعبد و ایمان در تو ساری و جاری باشد تا به اذن الهی، دارای محبت و تقوا، خوشبختی را برایت به ارمغان آورد. (جز موارد نادری که آن هم از باب امتحانات الهی است تا زمینه های رشد آن فرد در اموری خاص فراهم شود)

 

خیلی ها را می شناسیم که وقتی سالهای عمرشان به سن ازدواج نزدیک می شود، تب و تاب این موضوع به عنوان یکی از اصلی ترین دغدغه های ذهنی ایشان می شود. چنانچه این افراد در سن مطلوب و معقول ازدواج قرار بگیرند، فکر کردن به این مقوله می تواند فضایی پر استرس را برایشان رقم بزند. حال اگر از منظر عرف غالب، فردی اصطلاحا سنش از سن ازدواج گذشته باشد، دیگر یأس، ناامیدی و افسردگی به سراغش می آید و حتی گاه پرخاشگری و رفتارهای غیر معقول از وی سر می زند.

اینگونه افراد، معمولا کارشان به جایی می رسد که اهل جزع و فزع مدام می شوند؛ شکایتهای مدامشان به خدا و اطرافیان، آنها را روز به روز ناآرامتر کرده و از معنویت و اخلاق دور می کند. این تنش های روحی و اخلاقی، سرانجام خودشان و اطرافیانشان را به آن وا میدارد تا به اولین گزینه حداقلی راضی شوند و یک عمر نارضایتی و پشیمانی را برای خویش بخرند.

عده ای نیز به ارتباطات خارج از قاعده شرع روی می آورند و گمان می کنند با عرضه و رابطه غیر شرعی خود و انجام رفتارهای حرام، می توانند گزینه مدنظرشان را به دست آورند و همسر رؤیاهایشان را در کنارشان داشته باشند و به خوشبختی و آرامش برسند.

برخی نیز یک بام و دو هوا می شوند؛ هم خدا را می خواهد و هم خرما را! هم آرزوشان زندگی عاشقانه و زیبای شهدا و عرفا و انسانهای پاک و باتقوا و آدمهای اهل و سربراه و همراه است، هم روابط راحتی با جنس مقابل خود دارند و اصطلاحا مذهبی با کلاس و به روز هستند! و حتی عکس پروفایلشان در شبکه های مجازی یا پستهای صفحه اینستاگرامشان، آلبومی از عکسهای متنوع از زوایای گوناگون، سرشار از خودنمایی و جلوه گری و ارائه به مخاطبهای جورواجور است.

راههای نادرستی که جز بطالت و بی ثمری و افسوس چیزی به دنبال ندارد. هیچ مرد و زنی، زندگی لبریز از سعادت و خوشبختی پایدار و دلپذیرش را از این راههای غیر الهی به دست نیاورده و نخواهد آورد.

زندگی معصومین(ع)، اولیای الهی، انسان های نجیب و پاک و شخصیتهای متعبد و ارزشمند تاریخ، کلاس درسی است برای آنها که به دنبال سارا یا دارای خوشبختی خود می گردند:

 

ازدواج با دختری کور و کر و شل!

مشهور است که پدر مرحوم مقدس اردبیلی در اوایل زندگی خود در کنار تبلیغ و ارشاد، به کار کشاورزی در روستای خود «نیار»(روستایی در اردبیل) اشتغال داشت. روزی در زمانی که مشغول زراعت بود، اتفاقا آب، سیبی را با خود آورد و ایشان هم آن را گرفته و خورد. بلافاصله با خود گفت این سیب برای که بود؟ و چرا آن را خوردم؟ کسی را در مزرعه به کار گمارد و از کنار آب برای پیدا کردن صاحب سیب به راه افتاد. پس از مدتی صاحب باغ را پیدا کرد و جریان را به او گفت. صاحب باغ که مرد روشن ضمیری بود، او را انسان خوبی یافت. به او گفت: آیا ازدواج کرده ای؟ گفت: خیر، ازدواج نکرده ام. صاحب باغ گفت: آب کشاورزی شما از توی همین باغ می گذرد و سیب هم مال درختان این باغ است و من آن را حلال نمی کنم! هر چه ایشان اصرار نمود و حتی خواست پول بدهد، قبول نکرد. گفت: با یک شرط حلال می کنم، دختری دارم اگر با آن دختر ازدواج کنید که البته هم کور است، هم کر است و هم شل، حلال می کنم.

پدر مرحوم مقدس اردبیلی ناگزیر قبول نمود. صاحب باغ او را به خانه خود برد، مجلس جشن عروسی برقرار کرد. ایشان به حجله روانه شد. وقتی تازه داماد، نوعروس را در نهایت کمال و جمال دید، پدر عروس را خواست و از او پرسید: شما که گفتید دختر من کور و کر و شل است، این دختر آن چنان نیست؟ پدر دختر اظهار داشت: این که گفتم دختر من کر است چون غیبت کسی را نشنیده است. کور است چون با دیده خود به نامحرمی ننگریسته است. شل است چون بدون پدرش از خانه بیرون نرفته است. شیخ محمد اردبیلی همسر خود را برداشته و شاد و شاکر به نیار آورد. باید نتیجه چنین پدری، شخصی چون مرحوم مقدس اردبیلی هم باشد. (کتاب سرمایه سعادت و نجات، ص 29 - 31)

از مادر مقدس اردبیلی سؤال کردند، سبب مقام ارجمند فرزندش را. فرمود: «من هرگز لقمه شبهه ناک نخوردم و قبل از شیر دادن به او، وضو می گرفتم و ابداً چشم به نامحرم نینداختم و در تربیت کودک بعد از شیر باز گرفتن، کوشیدم و نظافت و طهارت او را مراعات داشتم و با بچه های خوب و پاک، او را می نشاندم».(وفیات العلماء، ص 71)

احمد بن محمد اردبیلی نجفی، معروف به «مقدس» یا «مقدس اردبیلی» و «محقق اردبیلی» از علما و فقهای شیعه امامیه در قرن دهم هجری در محله ی نیار که نزدیک و چسبیده به شهر اردبیل می باشد به دنیا آمد. فراگیری علوم دینی را از دوران کودکی آغاز کرد. پس از گذراندن دروس مقدماتی، به نجف رفت و علوم نقلی و فقه را گرفت. پس از مدتی، به شیراز مهاجرت کرد و به تحصیل علوم عقلی مشغول گردید. وی در زهد و تقوا به درجه‌ای رسید که به «مقدس» شهرت یافت و در تحقیق و ژرف‌نگری علمی به اندازه‌ای تبحر داشت که به «محقق» معروف شد. از وی کراماتی نیز نقل شده است. مقدس اردبیلی خود را در برابر شاگردانش بسیار کوچک می‌شمرد. از شاگردانش گزارش‌هایی درباره تواضع او و کمک‌هایش به محرومان نقل شده است.

 

ازدواج با دختری که مادر نسلی از علمای شیعه شد

آمنه بیگم یکی از سه پسر و چهار دختر پدری بزرگ، چون علامه مجلسی و مادری عالمه از دختران صدرالدین محمد حسینی‌عاشوری‌قمی بود. داستان ازدواج آمنه، داستانی مشهور است. شاگردی زیرک و فاضل و خودساخته در کنار علامه مشغول تحصیل بود، که علامه قصد ازدواج او را فهمید و پیشنهاد ازدواج دخترش را به شاگرد باتقوا و فقیر خود داد و رضایت آمنه را هم بر این ازدواج کسب کرد؛ آنسانکه آمنه در پاسخ پیشنهاد پدر گفت: «فقر و تنگدستی، عیب مردان نیست». شب ازدواج بود که ملا محمدصالح مازندرانی، متوجه لطفی که استاد در حقش کرده بود شد و تا سحرگاهان سر بر سجده شکر گذاشت.

آمنه بیگم در فقه و حدیث و تفسیر و ادبیات و شعر سرآمد دوران خود بود و هم‌مباحثه‌ای مناسب برای همسر خود؛ ضمن آنکه به تدریس زنان نیز مشغول بود. کتبی که از این فاضله، عالمه، صالحه، متقیه به جا مانده است عبارتند از دیوانی از اشعار او، شرح کتاب قواعد عربی الفیه ابن مالک، شرح شواهد سیوطی، تفسیر برخی فرازهای کتاب قواعد الاحکام علامه حلی و کتابی در فقه تا باب عبادات، که ناتمام ماند؛ حتی گفته‌اند که در تدوین بحارالانوار نیز یاری‌گر برادر بود. و همسرش نیز عنوان کرده است که کتابهایش را با همراهی این زن فاضله نوشته است. با وجود این مراتب علمی، آمنه بیگم در زمان‌هایی که فراغت بیشتری داشت، مشغول رسیدگی به دعاوی می‌شد و پاسخ‌گوی مشکلات دینی و اجتماعی زنان بود؛ به‌طوری‌که او را از محبوب‌ترین زنان آن دوره دانسته‌اند.

تعداد فرزندان آمنه را 6 پسر به نام‌های محمدسعید اشرف مازندرانی، محمدهادی اصفهانی، نورالدین محمد، محمدسعید متخلص به اشرف، حسنعلی، ملا عبدالباقی، ملا محمدحسین و دو دختر ذکر کرده‌اند. بزرگان بسیاری از علمای شیعه، نوادگان دختری او هستند؛ بزرگانی چون خاندان طباطبایی، خاندان بروجردی، خاندان بحرالعلوم، خاندان شهرستانی و...

 

ازدواج با دختری زشت صورت و زیبا سیرت

دختری بسیار با تقوا و عفیف و خوش طینت اما سیاه و زشت صورت، در زمان یکی از علمای بزرگ شیعه زندگی میکرد که اطرافیانش امید از ازدواج وی بریده بودند.

از قضا این عالم جوان جلیل القدر، قصد ازدواج با دختری با تقوا و پاک داشت که به خواست خدا، به واسطه ای با آن دختر، آشنا می شود و کارشان به ازدواج می انجامد.

مردمی که او را می شناختند، وی را به خاطر ازدواج با دختری تا این اندازه زشت، ملامت می کردند. اما او از انتخابش راضی و خشنود بود.

روزی از روزهای تابستان آن زن، برای استحمام به میان حیاط خانه آمد تا در میان آب حوض، خودش را بشوید که در میانه کار، همسرش وارد خانه شد و خانم خود را عریان در وسط حوض آب دید و پس از مکث کوتاهی، به سرعت از خانه خارج شد!

زن، که به شدت نگران شده بود، چند ساعتی را در حیرت سپری کرد تا اینکه دید همسرش با یک گوسفند بزرگ به خانه برگشته است! علت را جویا شد که آن عالم باتقوا در پاسخ گفت: وقتی به خانه آمدم و تو را عریان در میان حوض آب دیدم، با خود گفتم نکند زن زیبا و دلربای مرا کسی از گوشه پشت بامی دیده باشد و چشمش کرده باشد، از این روی تصمیم گرفتم تا گوسفندی تهیه کنم و برایت ذبح کنم که به لطف خدا از چشم زخم دیگران در امان باشی!

آری! نور ایمان، زشت روی باتقوا را در نظر همسرش زیبای بینظیر می کند...

 

ازدواج با دختری که علامه ساخت

فرض کنید دختر یک خانواده ی ثروتمندی هستید در تبریز. با یک طلبه ساده ازدواج میکنید و بخاطر ادامه تحصیل همین طلبه ی ساده، راهی نجف میشوید. گرما و غربت شهر نجف را در نظر بگیرید، خدا به شما فرزندی میدهد، بعد، این فرزند می میرد! سپس دوباره فرزند میدهد، دوباره در همان بچگی می میرد! دوباره فرزند میدهد، دوباره…!! این درحالی ست که فقر گریبانتان را گرفته. در حدی که یکی یکی، اسباب خانه را می فروشید. حتی رختخواب!….

همسر علامه طباطبایی همیشه آدم را به فکر میبرد. علامه درباره ایشان گفته بودن ”من نوشتن المیزان را مدیون ایشانم”!! یا “اگر صبر حیرت انگیز همسرم نبود من نمیتوانستم ادامه ی تحصیل بدم”

صبر حیرت انگیز... نصفِ المیزان… علامه نه تعارف داشته و نه اغراق میکند. علامه در جایی فرموده بودند: “ایشان وقتی در قم رو به حضرت معصومه سلام میدادند من جواب خانوم را میشنیدم! و همچین هنگامی که زیارت عاشورا میخواندند من جواب سلام امام حسین(ع) را میشنیدم!”

جایگاه این زن الهی در کنار آن مرد الهی غبطه برانگیز است! آیا آن بانو وقتی که داشته خانه را جارو میزده، یا وقتی برای علامه چایی میریخته، میدانسته در آسمان ها تا این حد معروف است؟ میدانسته در پرورش یک مرد بزرگ انقدر موثر است.

کاش برای ما کلاس آموزشی باشد... کلاس اخلاق. اخلاص. کلاس مدیریت زندگی در شرایط بحرانی. کلاس چگونه از همسر خود علامه طباطبایی بسازیم؟ کلاس چگونه بدون قلم بدست گرفتن تفسیر المیزان بنویسیم؟ کلاس چگونه مهم باشیم اما مشهور نه؟ کلاس چگونه توانستم در اهداف والای همسرم او را در بدترین شرایط یاری دهم؟ کلاس زهرایی و علوی بودن، کلاس سارایی و دارایی…


همه ی این ها چند واحد میشود؟! 

چقدر واحدِ پاس نکرده داریم!



لینک مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/143