راه حق و حقیقت

بسیاری بر این عقیده اند که باید با زمان جلو رفت و به اصطلاح، فرزند زمان خویش بود. این تعبیر می تواند مفاهیم مختلفی داشته باشد و در بسیاری از امور، مصداق پیدا کند؛ اما در گذار تغییرات گسترده روزگار، تکلیف یک انسان متعبد چیست؟ و به چه کسی میتوان «مومنِ به روز» و «روشنفکرِ متدین» گفت؟... «ادامه مطلب»...



فرزند زمان خویشتن باش


زمان چنان با سرعت به پیش می رود که تغییرات شگرف نمادهای ظاهری زندگی، انسان را به تحیّر وا می دارد. تردیدی نیست این تغییرات پی در پی و عظیم، نمودهای گوناگونی در زیست اجتماعی و حتی فردی ما دارد.

اگر تا دیروز، انسان برای بهره بردن از آب، باید تا چشمه و رودخانه می رفت، دیگر امروز لوله ها، زحمت پاهای آدمی را می کشند و با بالا و پایین کردن اهرم شیر، آب زلال را در اختیار دارد.

اگر تا دیروز، برای داشتن گرما یا روشنایی، مشقت تهیه هیزم و آماده سازی چراغ را متحمل می شد، دیگر امروز با لمس کلیدی، روشنایی دلخواه را به دست آورده و با حرارت حاصل از اشتعال گاز شهری، فضای محیطش را گرم می کند.

اگر تا دیروز چاپارها و کبوترها وظیفه نامه رسانی و پیغام بری را به عهده داشتند، دیگر امروز نه فقط نامه های تمبر دار، نه تنها فکس، نه صرفا پیامک و یا حتی نامه های الکترونیک، که شبکه های اجتماعی و ارتباطات پرسرعت متنی، صوتی و تصویری، واسطه گری مجازی وسیعی را به عهده گرفته اند.

این اگرهای دیروز، و دیگرهای امروز، بسیار بیشتر از آن است که بتوان در این مجمل به رشته تحریر درآورد و نگاشت.  این تغییرات نه تنها در مظاهر مادی زندگی انسانها، که در حوزه امور معنوی، باورها و ارزشهای افراد نیز به شدت بروز و ظهور یافته است.

بسیاری بر این عقیده اند که باید با زمان جلو رفت و به اصطلاح، فرزند زمان خویش بود. این تعبیر می تواند مفاهیم مختلفی داشته باشد و در بسیاری از امور، مصداق پیدا کند؛ اما در گذار تغییرات گسترده روزگار، تکلیف یک انسان متعبد چیست؟ و به چه کسی میتوان «مومنِ به روز» و «روشنفکرِ متدین» گفت؟

 

انسان و همه چیزهای اطرافش و کره ای که روی آن زندگی می کند، همه و همه در حال حرکت اند؛ حرکت به سمت مقصدی است که در حقیقت، مبدأ اوست؛ یعنی انسان دوباره به سمت مبدأ حرکتِ خود در حرکت است.«یا أیُّها الانسانُ إنَّکَ کادِحٌ إلی رَبِّکَ کَدحا فَمُلاقیهِ»(انشقاق/6)

انسانِ در حرکت خود باید بداند کیست، قبلاً کجا بوده و اکنون کجاست و در آینده با عملکرد خود در ظرفِ عمرِ ابدی خود، چه خواهد شد؟

شناخت نسبت به آنچه هستیم، هویّت ماست. حرکت ما در چارچوب نوای آهنگینی به نام «زمان» در جریان است. پس هر کس برای بهره بری هرچه بیشتر و بهتر از هویّت خود باید زمان خود را بشناسد و با شناخت بهترِ زمان، تعامل بهتری با آن داشته باشد و در نتیجه در آینده زمانی، هُمای سعادت را دریابد.

انسان باید خود را بشناسد تا بتواند از خود، برای هدفی که برای آن خلق شده است، بهره برداری بهتری داشته باشد. اگرچه هر کسی با توجّه به اطلاعاتی که از وضعیت خانوادگی، سنّی، تحصیلی، دینی، ملّی، کاری و محیطی خود دارد، می تواند یک تعریفی از هویّت خود داشته باشد اما از منظر توحیدی، هویت در حقیقت همان شناختی است که آدمی از فلسفه خلقت خود دارد؛ امّا یکی از اساسی ترین اطلاعاتی که می تواند به شکل دهی بهتر انسان کمک نموده و هر شخص باید در جمع آوری و استفاده از آن سعی نماید، «زمان» است. خودشناسی، خودیابی، احساس مسئولیت، توجه به تواناییها و استعدادها و بهره وری از سرمایه ها و همه و همه از مسائلی است که با هویّت زمانی ما گره می خورد.

انسان در مجموعه کنشهایی که در طول زندگی خود دارد، ناگزیر از کسب شناختهایی است که با آن بتواند بهتر زندگی کند و زندگی بهتری بسازد. یکی از این شناختها، شناخت زمان خویش است. مولای متّقیان امام علی(ع) می فرماید: «ای کُمیل! هیچ حرکتی نیست مگر اینکه تو در آن، محتاج به شناخت هستی».(تحف العقول، ص171)

اثرگذاری شناخت زمان بر زندگی انسان، بیش از اثر شناختهای دیگر است تا آنجا که در فرهنگ دینی ما آمده است: «شناخت آدمی به زمان خود، برای شناختهای او کافی است».(امام علی(ع)؛ بحارالأنوار، ج 78، ص 80)

کسی که زمان خود را بشناسد، تغییرات، بلندیها و بالابرنده های آن و پستیها و فروآورنده های آن را می شناسد. پس در تاریکیها و دگرگونیهای آن، گم و گمراه نمی شود و در گرداب حوادث، غرق نمی شود و اصولاً «گمراه کننده ها به کسی که زمانش را می شناسد، تهاجم نمی کنند».(امام صادق(ع)؛ تحف العقول، ص 356)

شناخت زمان، کمک می کند تا انسان در گرماگرم زندگی و حرکت و تلاش و استفاده بهتر از زمان، فلسفه وجودی خود و هویّت اصلی خویش را فراموش نکند. برای اینکه انسان، هویّت اصلی خود را شناخته و آن را در حادثه های زمان گم نکند، باید زمینه های مثبت و منفی زمان را بشناسد و برای فهم دقیق هویّت خود، از جریان جویبار زمان بیرون آمده، از بالای سر بدان نظاره کند.

پس از شناخت زمان، باید همچون شاگردی زیرک، پای درس استاد زمانه بنشینیم و به درسها و پندهای او گوشِ هوش فرا دهیم؛ از او درس بگیریم که زمانه دو روی یک سکّه است که روزی به ما رو می کند و روزی دیگر روی برمی گرداند.(امام علی(ع)، بحارالأنوار، ج 70، ص 81) پس آن گاه که به ما روی کرد، مغرور نشویم و هویّتمان را دستخوش آسیبها و آفتها نسازیم و آن وقت که از ما روی برتافت بی تحمّل نشویم و شکیبایی پیشه کرده، خود را دستخوش هویّتهای بیگانه قرار ندهیم.

از این استاد، یاد بگیریم که زمان، همچون آینه ای است که تجربه گذشتگان را در خود متبلور می سازد و بخشی از آن نیز بازتاب دهنده اعمال دیگران است. پس «عبرت گیری»، درس دیگری است که زمان به ما می آموزد.(امام علی(ع)؛ عیون الحکم والمواعظ، ص 29)

و نیز می بایست از زمان بیاموزیم که «باید فرزند زمان خود باشیم» و پابه پای زمان خود، حرکت کنیم. شرایط زمانه را درک کنیم و با حفظ اصالت و هویّت الهی خویش، سوار بر قطار زمان، به حرکت سازنده خود ادامه دهیم.

 

آری، «فرزند زمان خویشتن بودن» سخنی رایج در دنیای امروز ماست. کلامی که تصریح می کند که شرایط زمانی باید شیوه زیستن، سبک زندگی و ابزار زیست انسان را تغییر دهد. این سخن رایج را می توان برداشتی آزاد از کلام امام علی(ع) دانست. آنجا که می فرمایند: «شباهت مردم به  مقتضیات زمان خود، بیشتر از شباهت آنان به پدرانشان است»(تحریر المواعظ العددیة، ص136)

بی گمان منظور آن حضرت، آگاه بودن مسلمان بیدار از اوضاع و احوال و شرایط زمانی است که در آن زندگی می کند. پیامبر گرامی اسلام(ص) نیز در روایتی در این باره می فرماید: «آن کس که آگاه از زمان و شرایط دوران خویش است مورد هجوم اموری که او را به اشتباه و شبهه می اندازد واقع نمی شود.»(الکافی، کلینی ج۱ص۲۶/ تحف العقول ،حسن بن شعبه حرانی، ص ۳۵۶/ بحارالانوار، مجلسی ،ج۶۸ص۳۰۷) پس فرد آگاه از اوضاع و احوال حاکم بر روزگار خود، فرزند زمان خویشتن است و با مسایل و موضوعات و امور جاری در زمان خود مانوس و آشناست.

اندیشه ورزی انسان و انتخابگری او نیز به مقاومت یا انعطاف پذیری او در حرکت جاری زمان سنجیده می شود. اینکه چرا و در چه مواردی باید با تغییر همراه بود و تعصبات و خواستهای نفسانی را کنار گذاشت، و در چه مواردی باید در برابر تغییر، مقاومت کرد و غیرتمندانه به دفاع از اصول قطعی الهی پرداخت. گاهی تشخیص نادرست این دو مقوله سرنوشتهای اسف باری را برای اقوام و ملتها رقم زده است. شناخت مقتضیات زمان، چه در حوزه شخصی و چه از جنبه اجتماعی، قطعا راز سعادت پایدار و ماندگاری است.

پس پر بیراه نیست اگر ادعا کنیم: فرزند زمان خویش بودن، امری خردمندانه و لازمه حیات شخصی و اجتماعی است و این به معنی لجاجت بی ثمر یا سر تسلیم فرود آوردن در برابر شرایط یا هر نوع نوگرایی کورکورانه نیست؛ بلکه به معنای پای نهادن در مسیر نوگرایی و روشنفکری ای است که با حفظ اصول اساسی آموزه های وحیانی، و درک ملزومات عصر و عرف، به پویایی و بِروزآوری اهمیت می دهد و از دایره قواعد بنیادین حرام و حلال الهی خارج نشده و در عین حال، آدمی را بر مدار اقتضائات زمان و مکان به زندگی مومنانه با محوریت قرآن و روایات منطبق بر آن رهنمون می گردد.

 

در روایتی از امام رضا(ع) داریم که قرآن برای هر عصر و زمان، حرف و سخنی منطبق بر همان عصر و زمان دارد:

الإمام الرضا عن أبیه علیهما السلام: إنَّ رَجُلاً سَأَلَ أبا عَبدِ اللَّهِ علیه السلام: ما بالُ القُرآنِ لا یَزدادُ عِندَ النَّشرِ وَالدِّراسَةِ إلّا غَضاضَةً؟ فَقالَ: لِأَنَّ اللَّهَ لَم یُنزِلهُ لِزَمانٍ دونَ زَمانٍ، ولا لِناسٍ دونَ ناسٍ، فَهُوَ فی کُلِّ زَمانٍ جَدیدٌ، وعِندَ کُلِّ قَومٍ غَضٌّ، إلى‏ یَومِ القیامَةِ .

امام رضا علیه السلام - به نقل از پدرش علیه السلام - : فردى از امام صادق علیه السلام پرسید: چرا قرآن، هر چه بیشتر منتشر و مطالعه می ‏شود، بر تازگى و طراوت آن، افزوده میگردد؟ فرمود: «چون خداوند، آن را براى زمانى خاص و مردمى خاص، فرو نفرستاد. پس، قرآن، در هر زمانى، نو و براى هر مردمى، تا روز قیامت، با طراوت است و حرف تازه ای منطبق اقتضائات هر قوم و زمان دارد»(عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج‏2 ص‏87 ح‏32، بحار الأنوار: ج‏17 ص‏213 ح‏18)

بنابراین، تنها تفاوت یک مومن زمان شناس با مومن فاقد خصلت زمان شناسی در این است که او با توجه به مقتضیات زمان، تفسیرها و اجتهادهای پویا و به روزتری از قرآن استخراج می نماید و دینش را در قالبهای منطبق بر زمانش ارائه می دهد، بدون آنکه حتی ذره ای از خطوط قرمز وحیانی تخطی نموده و لحظه ای و ذره ای از تحقق نص صریح و بی قید و شرط قرآن و حدود احکام قطعی الهی و سنت قرآنی پیامبر(ص) و ائمه هدی(ع) در زندگی اش کوتاه بیاید.

الإمام الرضا(ع): القرآن کلام الله لا تتجاوزوه، و لا تطلبوا الهدی فی غیره فتضلوا(بحار الانوار، ج92، ص117) قرآن سخن خداست، فقط از قرآن هدایت بجویید و سراغ چیز دیگر نروید که گمراه می شوید.

انسان مومن متعبد، زمان شناس است و الزامات زمان خویش را درک می کند اما هرگز اجازه نمی دهد که زمان و اکثریت مردم زمانه برایش تعیین تکلیف کنند؛ او بنده مطیع پروردگار خویش است و تنها ملاک و معیارش برای یک زندگی متعبدانه، کلام خداست: «وَإِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ۚ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ»(انعام/116) و اگر پیروی از اکثر مردم روی زمین کنی تو را از راه خدا گمراه خواهند کرد، که اینان جز از پی گمان و هوا و هوس نمی‌روند و جز اندیشه باطل و غیر الهی چیزی در دست ندارند.

 

نباید ایمان را بر اساس نظر شخصی خودمان یا اکثریت مردم تعریف نموده و حدود آن را تعیین کنیم. بی گمان پذیرش برخی از احکام و سخنان پروردگار و نپذیرفتن برخی دیگر، از مظاهر قطعی شرک و کفر است. چراکه با عمل به نفسانیات، خودمان یا خواست اکثریت را تا جایگاه خداوندی بالا برده ایم و در محدوده تکالیف شرعی، به تعیین حدودی پرداخته ایم که خواست نفس ما یا جمعیت دلخواه ماست نه خواست خالقمان! و این یعنی شریک قرار دادن نفس در امر الهی...

نمی توان «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ»(نساء/150) بود؛ نمی شود بدون دلیل و حجت شرعی و قرآنی عملی را انجام دهیم یا از عملی سر باز زنیم. ما باید تکلیف خودمان را روشن کنیم که یا مومن هستیم و به دنبال زندگی مومنانه می گردیم یا خدای ناخواسته، کافر و جستجو گر کفر و بی ایمانی ...

اگرچه ایمان مراتب دارد، چنانچه کفر هم مراتب دارد، اما صف بندی، کاملاً روشن و مشخص است؛ و مرزهای نور و ظلمت، تعیین و تبیین شده اند. در بیان ایمان و کفر، "الذین آمنوا" و "الذین کفروا" در قرآن بیان شده است و چیزی به عنوان  "مابین" ، "خاکستری" یا " نه این و نه آن" نیامده است؛ خط اعتدال و حد وسط از نظر خدا، آیات صریح قرآن و فرامین وحیانی است.

فراموش نکنیم و خودمان را هم گول نزنیم که در این میان، مومنی که اهل اختلاس و ربا و احتکار و کم گذاشتن در کار و جنس و... باشد، مومنی که در برابر نامحرم خودنمایی کند، به نامحرم نگاه کند، با نامحرم شوخی نماید، در برابر نامحرم آرایش و زینت داشته باشد، مومنی که از مرواده و سخن گفتن غیر ضرور با نامحرم ابایی نداشته باشد، مومنی که حق یا نیازی را ایجاد کند و پاسخگوی شرعی آن حق یا نیاز نباشد، مومنی که دیگران از دست و زبان و وجود او در امان نباشند، مومنی که بد دهن، بی ادب، بی حیا باشد، مومنی که دروغگو، غیبت کننده، تهمت زننده و پایمال کننده حقوق خانواده، دوستان، همسایگان و... باشد، مومنی که به نفس خود و یا دیگران ظلم کند و با انجام جسورانه و مکرر گناهان، خود را مومن به خدا بداند، باید آگاه باشد که در سنت الهی، تا زمانی که توبه ننماید و بازگشتی اصلاح گرانه نداشته باشد، هیچگاه یک انسان مومن متعبد تلقی نمی شود و سرانجام خوبی در انتظارش نیست...

انسان مومن متعبد، اگرچه زمان را درک می کند، اما مرزهای خود را نیز با باطل و روشهای غیر الهی، کاملا روشن و واضح می نماید. دل، یا جای خداست یا جای شیطان؛ محبت خدا و آخرت طلبی با دوستی شیطان و دنیاخواهی در یک سینه نخواهد گنجید؛ حضرت عیسى علیه السلام می فرمایند: محبّت دنیا و آخرت در دل مؤمن جمع نمى شود، همچنان که آب و آتش در یک ظرف جمع نمى شوند.(تنبیه الخواطر : 1/131 - میزان الحکمه ج4، ص118)

نمی شود به بهانه اقتضائات زمان، بر مدار خشنودی دنیاخواهان عمل نمود و از حدود الهی تجاوز کرد و به رفتارهای غیر الهی و شیطان پسند روی آورد. نمی شود هم حسینی بود و هم یزیدی؛ بالاخره یک سوی را باید برگزید و در کارزار کربلای مکرر و ادامه دار تاریخ، به صف حسینیان، یا خدای ناخواسته یزیدیان پیوست...

 

انسان مومن متعبد، فرزند زمان خویشتن است. زمان شناس و انتخابگر است، «ساکن و منزوی» نبوده و همواره با «حرکت» همراه است. او با پای نهادن بر سرِ نفسِ خویش، یک سروگردن بالاتر از همه، جهان را از افقی گسترده‌تر و سطحی رفیع‌تر از منافع گروه‌ها، خشنودی جمعیتها و خواستهای نفسانی خود یا دیگر افراد مورد ارزیابی قرار می‌دهد و همواره با محوریت فقهی پویا و اصولی نوشَوَنده اما اصیل، انحراف ناپذیر و الهی، در میان عصر خود و حتی جلوتر از زمان خویش حرکت می‌کند.

انسان مومن متعبد روشنفکر و به روز، «آزاداندیش» است، به کل عالم رویکرد «توحیدی» دارد، نُؤمِنُ بِبَعضٍ و نَکفُرُ بِبَعضٍ، نیست، با «قرآن» و «ولایت»، پیوندی ناگسستنی دارد، آرمان گراست، درباره «حق»، مردّد و دو دل نیست و برای برطرف نمودن شکش به یقین، تلاش صادقانه و مصرانه دارد، مرز «جبهه حق» و «جبهه باطل» را گم نمی کند، با دشمن، دوستی و با دوست، دشمنی نمی کند، بدون وجود حجت الهی، همرنگ جماعت نمی شود، اگر همه به یک سو روند، او به سویی می رود که خدایش از او راضی و خشنود باشد، اهل شناخت و دفاع از حق و حقیقت است و با کسی بر سر «حق» معامله نمی کند، بی درد و بی تفاوت نیست، غیرتمند است نه متعصب، اهل مجاهده در راه حق است، منظم و سازمان پذیر است، مغلوب شرایط نمی شود، اهل ابتکار، پویایی و نوآوری است، زیرک است اما فریبکار نیست، در کار خیر، از دیگران سبقت می گیرد، همواره به تکلیف الهی خویش فکر می کند، اهل افراط و تفریط نیست، شور و عقلانیت را با هم پیوند می زند، بدون ریا و خودنمایی کار می کند، با عمل خود، دیگران را به حق دعوت می کند، رفتار خود را با اخلاق اسلامی زینت می دهد، نقدپذیر است، اهل تکبر و تفاخر نیست، از رفاه زدگی و تجمل گرایی گریزان است، خود را همراه و همدم مستضعفین و پابرهنگان می داند، منافع خود را به منافع مردم ترجیح نمی دهد، نسبت به بیت المال مسلمین حساسیت دارد، نه ظلم می کند، و نه ظلم پذیر است، قدرت را امانتی برای اداره صحیح جامعه و اصلاح امور می داند، با مخالفان، مادام که دست به ستم نزده اند، مدارا می کند، از جولان و قدرت نمایی دشمن هراسی به دل راه نمی دهد، با استقامت و صبور است، منتظرِ عالم و عاملِ صاحب و مولای خویش است، اهل گذشت و ایثار است، اهل خودسازی و تهذیب نفس است و عشق تربیت و سازندگی خود و دیگران را دارد، بهترین اوقات، اموال و توانایی هایش را خرج خدا و امام زمانش می کند، عاشق شهادت است: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»(احزاب/23) از میان مؤمنان افرادی هستند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در همین انتظارند و هرگز عقیده خود را تبدیل نکردند...





لینک مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/155