شعله عشق

شعــــلۀ عشـــــق

این سروده را در «ادامه» مشاهده بفرمایید...


 

شعله عشق


عشق را من در تو پیدا می کنم

زندگی را با تو معنا می کنم

 

هر کسی سوی نگاری می رود

من تو را دائم تمنا می کنم

 

روزها در حسرت گیسوی تو

شام ها این عُقده را وا می کنم

 

گوشۀ چشمی به سویم می کنی

باز هم این پا و آن پا می کنم

 

بهترین ساعات عمرم را رفیق

خرج لبخند تو زیبا می کنم

 

درد دارم، درد، آری درد «دین»

من که پرهیز از اطبّا می کنم

 

ای که بر جانم طبیبی حاذقی

من کنارت مشق دریا می کنم

 

تو نه توراتی، نه انجیل و زبور

با تو بطلانِ اَوِستا می کنم

 

ای کتاب عشق تو، قرآن من

خویش را با نورت احیا می کنم

 

راه می آیی و همرَه می شوی

زیر لب هر دم خدایا می کنم

 

با خیالت سایه ها را از بَرَم

در پَسَت تقریر معنا می کنم

 

یوسفم! زندان قهرت، مرگ من!

من گدایی از زلیخا می کنم

 

شعله پوشم؛ شعلۀ عشق تو را

شاعرم، شعر تو انشا می کنم

 

غصه ها را یک به یک پس می زنم

رنج ها را با تو حاشا می کنم

 

تو لطیفی؛ تیره ات برگ گل است

من بهشتم را تماشا می کنم

 

در فراغت سوختن، کار من است

پیشِ تو زخمم مداوا می کنم

 

قند میریزی میان لحظه ها

خویش را محو تو رعنا می کنم

 

سایه ات بر روی قلبم مستدام

از همه، اِلّا تو، پروا می کنم

 

بی تو در من اعتباری نیست، نیست!

من خودم را در تو پیدا می کنم....



لینک کوتاه این مطلب:

http://yon.ir/8tG7Y