زندگی دکمه «Esc»، «Ctrl+Z» یا «Undo» ندارد... «ادامه مطلب»...
زندگی دکمۀ بازگشت ندارد...
زندگی دکمه «Esc»، «Ctrl+Z» یا «Undo» ندارد
سرنوشت را نمی شود از سر نوشت
خیلی وقتها اگر دیر بجنبیم، ماهی مرده از آب میگیریم، نه تازه!
دیروز به امروز، و امروز به فردا، چنان دست می دهند که گویی آشنایان قدیمی اند
خط ها چنان بر روی چهره هامان به موازات یکدیگر نقش می بندند که گویا هیچگاه صاف و یک دست نبوده
تارهای سفید مو، معده هایی که برای هضم خوردنی های جورواجور، طاقت و توان گذشته را ندارند، بدنهایی که با سرد و گرم شدنهای هوای ناپایدار، سست و بیمار می شوند، پاهایی که چونان سالهای کودکی و نوجوانی و حتی جوانی، شوق دویدن ندارند،... چراغ های سرخ هشدارند که حکایت از گذار سالهای سبز جوانی به میانسالی و آغاز فصل خزان حیات دنیای مان دارد.
زمانهای بی بازگشت سپری می شوند و ما را در تو در توی برگشت ناپذیر ثانیه هایی که به راحتی از دست می دهیم، رها می کنند
همه چیز را پشت سر می گذاریم و خواسته یا ناخواسته به پیش میرویم
این گورهای مکنده اند که انتظار قلبهای تپندۀ ما را می کشند و هر لحظه، یک قدم ما را به خویش نزدیک تر می کنند
بخواهیم یا نه! روزی تاریکی و سکوت قبر، جای روشنایی خورشید و تاپ تاپ دلمان را می گیرد
آن روز نه دور است و نه دیر...
تنها چیزی که از ما به یادگار می ماند، نیکی و محبت است
دستهایی که گرفته ایم، قلبهایی که امیدوار کرده ایم، اشک هایی که پاک نموده ایم، گرسنه هایی که سیر کرده ایم، روح و روانهایی که به درستی تربیت نموده ایم، و ذهن هایی که برای رسیدن به حق و حقیقت رهنمون شده ایم...
یادگاری هایی چنین ارزنده، هرگز میوۀ درخت جهل نمی شوند؛
هیچگاه جهالت، به محبتی اثرگذار و نیکی ماندگار نمی انجامد.
اثر نیک، نتیجۀ یک مؤثّرِ نیکوست و محبت، نتیجۀ قلبِ آگاه؛
آگاهی و نیکویی نتیجه تربیت است و تربیت، میوه تهذیب نفس؛
تهذیبِ نفس، محصول عرفان و شناخت می باشد؛ و هیچ شناختی حاصل نمی شود مگر به تدبر و تعقل!
پس باید بیشتر و بهتر دانست، بیشتر و بهتر اندیشید، بیشتر و بهتر فهمید، تا بیشتر و بهتر عمل کرد.
تا زمان باقی است، تا می شود نفس کشید این روزهای تکرار نشدنی عُمر را، تا می شود چشم به زیبائی های عالم دوخت، تا دیر نشده، باید مطالعه کرد، باید مطالعه، مطالعه، مطالعه کرد.
زندگی دکمه بازگشت ندارد...