امام باران
امام، پدری مهربان و دوستی شفیق است که هیچگاه نه دستت را رها می کند و نه دست و پایت را می بندد؛ نه پشتت را خالی می کند و نه دلت را؛ بلکه دستگیرت می شود و مایهٔ پشت گرمی و دلآرامی ات، تا تو همیشه مطمئن و آرام و بی نیاز و سرافراز باشی.
امام، از مادر، دلسوزتر و رقیق القلب تر است؛ بعید نیست اینکه مادری، دشمن فرزندش شود و او را به شنیع ترین صفات و کلمات، خطاب کند و یا با پارهٔ تنش، از سر مکر و فریب درآید؛ اما امام، هیچگاه دشمن محبش نمی شود؛ هیچگاه با کسی که مهرش را در سینه دارد، ولو گناهکار باشد، با زبان زشت توهین و دروغ و افترا سخن نمی گوید و هرگز با وی از در خدعه و نیرنگ و خصومت برنمی خیزد.
امام، پناهگاه امن هر بی پناه و مأمن آرامش هر مضطر و گرفتاری است؛ هیچ درمانده ای را نخواهی یافت که صادقانه بر درگاهش به گدایی رفته و دست خالی برگشته باشد.
امام، کریم است و چون وعده می کند، وفادار است؛ و چون راه می دهد، خریدار.
امام، امان آسمانها و زمین است که اگر او نباشد، زمین به سبب ظلمها و ستمهایمان ما را می بلعد و آسمان به سبب ناسپاسی ها و نافرمانی هایمان ما را می رباید.
امام، رحمت است و رأفت؛ بخشایش است و گشایش؛ جود است و صعود؛ حکمت است و معرفت؛ دانش است و آسایش؛ عدالت است و امنیت؛ راه است و راهنما.
امام، باران نرم و پیوسته است؛ امام، آب حیات است؛ مظهر پویندگی و زندگی است؛ حاضرش می بارد، غایبش می بارد؛ محبت، می افشاند؛ عشق، می کارد؛ تربیت، جوانه می زند؛ سعادت و کمال، به بار می آورد.
امام، باران است؛ بارانی که تو را شستشو می دهد و پاک و چالاک می سازد و به ماورای افلاک، می رساند.
امام، باران است؛ بارانی که ظرف وجودت را سرشار از لطافت و طراوت قدسی وحی نموده و بی واسطه، از سرچشمه های کمال آفرین یقین، سیرابت می سازد.
امام، باران جاودان یزدان است بر دل و جان راستان و آزادگانی که رهیده از بند شیطان و فارغ از پسند نفس این و آن، از زمین و زمان، چشم امید بریده اند و کاسهٔ وجودشان را به سمت آسمان گرفته اند و خویش را پذیرای قطره های جانبخش ابر کرامت و محبت مولای مهربان نموده اند.
آنها که در زندان نفس خویش نشسته اند و چشم بر حقایق عالم بسته اند و مشغول پر کردن شکم باورهایشان از سفرهٔ هر کس و ناکس عنان گسسته اند، در حقیقت، یا کاسه های وارونه اند یا پیاله های شکسته!
پیاله های شکسته را شاید بشود بند زد، اما امیدی به کاسه های وارونه نیست؛ امام هم که باشی، نهایت محبت هم که باشی، خود باران هم که باشی، برای کاسه های وارونه، کاری نمی توان کرد؛ و بر جسم و روح آنها که به زیر چتر سیاه نفسانیت خویش چپیده اند، آب حیات پرطراوتی نمی توان افشاند؛ که خواب رفته را میتوان بیدار کرد، اما خواب زده را هرگز!
خدایا به عزت و عظمت وجودت؛ به جان جلیل منجی موعودت؛ ما را از خواب زدگان و وارونگان قرار مده و به جای خوش گمانی و غره شدن به خویش و قوم و نژاد و رفتار و کردار خود، به زشتی ها و پلیدی ها و انحرافات و نفسانیاتمان آگاه و شرمسار ساز که تا به دردهای مان واقف نشده و اقرار ننماییم؛ تا عمیقا نپذیریم که بیماریم؛ تا ایمان نیاوریم به وجود رذیله های دهشتناک نهفته در وجودمان؛ تا خود را خوب و نجات یافته و دیگران را بد و بدفرجام بپنداریم؛ تا تدبر نکنیم و با بی تدبیری و خودبینی، روزگار بگذرانیم؛ خبری از تغییر و تحول و دارو و درمان نخواهد بود و ما نیز خدای ناخواسته، چنان با امام زمانمان می کنیم که کوفیان با امام زمانشان کردند!
کوفیان هم عصر اباعبدالله، خود را پشتیبان امامشان و از بهترین نصرت دهندگان به منجی زمانشان می پنداشتند؛ برایش نامه ها نگاشتند و از فراقش مویه ها و ناله ها سر می دادند؛ هیچ مردمی را چونان خود، خدمتگزار و حامی مولای معصوم خویش، متصور نبودند اما چون امامشان عزم ایشان کرد، یا کمر به شهادت او بستند و یا به کنج عافیت خود خزیدند!
ما را چه شرف و اعتباری است نسبت به آن حافظان قرآن و پیشانی های پینه بسته از سجده های سحرگاهان و ضجه زنندگان مدام الغوث و الامان!
تا بیدار نشویم و اصلاح نگردیم و به جای غوطه خوردن در ظواهر دین و فرو رفتن در عادتها و شعارها، قدم در مسیر نورانی تزکیه و تهذیب نفس نگذاریم؛ تا این پوستین وارونهٔ دینداری جاهلانه را از اندام عقاید و اعمالمان بر نگیریم و به جای خودبینی و خود برتر بینی و جابه جا نمودن اصل و فرع، نسبت به پلیدی هایمان نگاهی واقع بین نیابیم، کاسهٔ دل و روحمان از وارونگی، به در نیامده و پذیرای باران نگاه تعالی بخش و روح فزا و کمال آفرین امام زمانمان نخواهیم شد.
تا دیر نشده؛ تا جانی هست و پای دل برای رفتن، پیر نشده؛ تا ماشین زندگی مان بیشتر از این، منحرف از مسیر نشده؛ به شاهراه خودشناسی و اصلاح خویش برگردیم که جواز سعادت همنشینی و بهره مندی از وجود بقیةالله را به هر تربیت نشدهٔ خودمحور ناپاکی نمی دهند: «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»(واقعه/۷۹)
ای دردانهٔ طاهر از خاندان طهارت؛ ای آخرین ولادت عصمت و خاتم کمال انسانیت؛ ای تولدت تبلور نور و تجلی ات تمام کنندهٔ ظلم و ظلمت دیجور؛
تو قدوم مبارک به کرهٔ خاکی نهادی تا امیدواری، افسانه نشود؛ تو طلوع کردی تا ظلمت، همیشگی نگردد؛ تو درخشیدی تا ستاره های هدایت در آسمان زندگانی بشریت، نورافشانی کنند؛ تو به دنیا آمدی تا تولدت، مبارک ترین موالید ابناء انسان باشد و نویدبخش عدالت، آزادی و صلح و آرامش؛
بیا که ظهورت آغاز تحقق آرزوهای رنگارنگ ماست، مهدی جان!
تو آمدی که مرا از خودم تهی سازی
تو آمدی که مرا غرق آگهی سازی
تو آمدی که عزیزم کنی، عزیز خدا
تو آمدی ز گدای خودت، شهی سازی...
لینک مطلب:
http://rahemoghaddas.blog.ir/post/345