سلمان فارسی ع

راه مسلمانی از سلمان شدن می گذرد؛ اگر به دنبال داشتن اسلام انتخابی هستی و نه اسلام خانوادگی و اقلیمی، سلمان را بشناس و سلمان باش؛ مسلمانیِ سلمان یعنی تسلیم محض حق و حقیقت بودن؛ یعنی برگزیدن آئینی با تمام ویژگی های انسان ساز و سعادت آفرین؛ یعنی... «ادامه مطلب»...

 

 

مسلمانی سلمان

 

اینکه بدانیم بی برنامه خلق نشده ایم و هیچ چیز بی حساب و کتاب سر راهمان قرار نمی گیرد، یعنی به هدفمندی آفرینش ایمان داریم. آنکه به این نگاه والا دست یافته که برای هر چیزی، فلسفه ای قائل باشد و «خیر» را در پیش آمدی بنگرد که خالقش برای وی مقدر کرده است، هیچگاه چشمش را بر روی حقیقت وقایع نمی بندد و همواره در پی رسیدن به ماورای واقعیت های عالم است.

در باور انسانِ روشن‌ضمیر، همه چیز برای هدفی مقدس خلق شده اند و در خلقت، هر کس و هر چیز، مأموریتی ویژه دارد؛ مأموریتی که آدمی را از زندگی بر مبنای دور تسلسل خارج نموده و به طی طریق در راه راهوار رهیدن از حجابهای ظلمانی و نورانی می رساند.

روح جستجوگر، آرام و قرار ندارد تا به انکشاف حقیقت دست یابد. روانِ حق‌جو، سکون نمی یابد تا به سرچشمه آرامبخش کمال جاودانه برسد. وجود کمال گرا با کسب شناخت و معرفت از فلسفه خلقت خویش، مأموریت حقیقی اش را در پهنه گیتی دریافته و لحظه ای را برای حرکت با بصیرت بر مدار وظایف متعالی و اهداف آرمانی خود از دست نمی دهد. انسان بصیر، سرمایه حیاتش را به حراج بازار مشاطه دنیا نمی گذارد و گوهر گرانبهای زندگانی اش را خرج امور فانی و زودگذر نمی نماید.

قلبی که به نور عبودیت، آکنده از حقیقت‌طلبی و کمال‌خواهی شد، ثانیه ای بی تحرک و بی تفاوت نیست؛ چونان اسپند روی آتش است؛ شرق و غرب عالم را می پیماید تا به گنج مقدس هدایت و سرسرای استوار سعادت، دست یابد؛ همه عُمر، خدمت و نوکری کسی را می کند که واسطه دستیابی اش به حکمت گردد و بر عزت و اصالتش بیافزاید و دنیا و آخرتش را زیبا و آباد سازد؛ از خانه و خانواده و عشیره و آشنا، دل می کند و محنت غربت و سختی ها و رنج های بسیار را به جان می خرد تا سینه اش را خوان جاودان عرش برین نماید و کاشانه اش را مأمن جانفزای اعلی علیین؛ آنقدر می رود تا رفتن را به ستوه آورد و آنقدر گام بر می دارد که راه را پر آبله سازد؛ کم نمی آورد و کوتاه نمی آید، نمی شکند و بیراه نمی رود؛ آنچنان انسانیت می ورزد که آدم می گردد و چنان تسلیم و خدوم که مُسلِم و مخدوم می شود و تا جایی پیش می رود که تاج بزرگواری و کرامت «منا اهل البیت» را بر سرش می نهند؛ آری! او مسلمانی خواهد شد که با تمام وجود «سلمان» است؛ سالم و مبرّا از عیب و نقص و آفت و عصیان و انحراف...

 

سلمان فارسی(ع) شخصیتی چند بعدی اما یکپارچه است. جامعیت الهیِ سلمان، امتیاز بزرگ اوست. وجوه و جنبه های گوناگون شخصیّت سلمان نمایانگر جامعیّت شخصیت دینی اوست. تمام ابعاد شخصیتی وی بر ایمان به خدا و پیامبر و وصی آن حضرت و امامان معصوم استوار شده است. رفتارهای فردی و عبادی توأم با معنویت و اخلاق، رفتارهای اجتماعی و سیاسی، فرماندهی و مدیریت، معارف، اعتقادات و باورها، خلّاقیت ها و ابتکارها، سخنان و هشدارها و درگیری هایش با حاکمان، همه و همه، ریشۀ دینی و مذهبی داشت و مورد تأیید پیامبر(ص) و اهلبیت(ع) بود. بنابراین، می توان با قدرت عنوان نمود که سلمان، بر همگان حجتی الهی و الگویی مقدس و نمونه ای کاربردی و مثال‌زدنی است. در «سلمان شناسی»، درس های فراوان و بزرگ در حوزه های گوناگون زندگی فردی و اجتماعی، سیاسی و اخلاقی، فرهنگی و تربیتی نهفته است که بی اغراق می تواند سرلوحه هر سالک صادق و رهروی عاشقی باشد.

 

زندگینامه سلمان از زبان خودش

سلمان را بى واسطه از زبان خودش بشناسیم. در حدیثى طولانى، سلمان زندگى و تاریخچه حیات پیش از اسلام خود را اینگونه بیان کرده است:

در روستاى جى اصفهان، دهقان زاده اى بودم به نام «روزبه» که پدرم به من علاقه زیادى داشت. در آیین زرتشتی خیلى زحمت کشیدم، همیشه مواظب آتشى بودم که مى افروختیم و نمى گذاشتم خاموش شود.

پدرم باغى داشت و در زمین خود کشاورزى مى کرد. روزى مرا به آنجا فرستاد. در راه به کلیساى مسیحیان رسیدیم. صداى نماز و نیایش آنها، مرا مجذوب ساخت.

براى کسب اطلاع بیشتر به درون صومعه رفتم. با دیدن مراسم نیایش آنان، با خود گفتم، این دین بهتر از آیین ماست. تا غروب همانجا ماندم و به باغ پدرم نرفتم تا اینکه کسى را به دنبال من فرستاد.

بدنبال این رغبت و علاقه، از مرکز دین آنان پرسیدم؛ گفتند: در شام است.

چون پیش پدرم برگشتم مشاهدات خود و علاقه خویش را نسبت به معبد و آیین آنان ابراز کردم. پدرم با من در این باره بحث کرد و گفتگوهایمان به مشاجره کشید تا اینکه مرا زندانى ساخت و بر پاهایم زنجیر بست.

به مسیحیان پیغام دادم که من دین آنان را برگزیده ام. و از آنان خواستم هرگاه قافله اى از شام بر آنان وارد شد مرا باخبر سازند تا همراهشان به شام بروم. و چنین کردم. از بند پدر گریخته و همراه کاروان به شام رفتم و به حضور اسقف، که رئیس کلیسا و عالم بزرگشان بود رفته، داستان خویش را برایش نقل کردم، پیش او بودم و به عبادت و درس مى پرداختم.

پس از فوت آن اسقف، جانشین وى را که به امور آخرت راغب تر و در دین کوشاتر بود، بیشتر دوست داشتم. با تمام وجود خدمتگزارش بودم و از او مطالب زیادی آموختم اما محبت شدید من نسبت به او، دیرى نپائید، زیرا مرگ او هم فرا رسید. قبل از فوتش از او راهنمائى خواستم و پرسیدم که پس از خود، مرا به خدمت چه کسى توصیه مى کنى؟ و او مرا به مردى در موصل راهنمائى کرد. پس از مدتى که در موصل بودم، با فوت او، براى آینده امور دین خود، سراغ عابدى در نصیبین رفتم و پس از وى هم، آهنگ سفر به عموریه –یکى از شهرهاى روم– کردم و برای استفاده از محضر اسقف آنجا، مشغول خدمت شدم.

به آن شخص گفتم: پس از خود، مرا به التزام و خدمت چه کسى سفارش مى کنى؟ گفت من کسى را که مثل خودم باشد سراغ ندارم. ولى تو در عصرى زندگى مى کنى که بعثت پیامبرى بر اساس آئین حق ابراهیم(ع) نزدیک است. آن پیامبر به سرزمینى داراى نخلستان که بین دو بیابان سنگلاخ واقع شده هجرت مى کند. اگر توانستى خود را به او برسان.

از نشانه هاى آن پیامبر اینست که صدقه نمى خورد، ولى هدیه قبول مى کند و میان دو کتف او نشانه نبوت نقش بسته است، اگر او را ببینى حتما مى شناسى.

روزى همراه قافله اى که از جزیره العرب بود به سوى آن دیار روان شدم. آنها به من خیانت کردند و ظالمانه مرا در وادى القرى به یک یهودى فروختند. مدتى به خیال اینکه این محل پر درخت، همان سرزمین موعود است بسر بردم؛ ولى آنجا نبود. روزى یک یهودى مرا از آن مرد خرید و بهمراه خود برد تا اینکه به شهر مدینه رسیدیم. در مدینه، در باغ خرماى آن شخص کار مى کردم.

مدتى گذشت. خداوند آن پیامبر را برانگیخت و… بالاخره پس از سالهائى چند که از بعثت مى گذشت به مدینه هجرت کرد و در قبا میان طایفه بنى عمروبن عوف سکنی گزید. از گفتگوى مالک خود با یکى از عموزادگانش پى بردم که آن پیامبر که در جستجویش هستم هموست. شبانه بصورت مخفى از خانه آن شخص بیرون آمده خود را به قبا رساندم. خدمت پیامبر رسیدم. چند نفر هم در حضورش بودند. گفتم: شما در اینجا غریب و مسافرید. من مقدارى غذا همراه دارم که نذر کرده ام صدقه بدهم و چه کسى از شما سزاوارتر… پیامبر به اصحاب خود فرمود: بخورید به نام خدا. ولى خودش دست به غذا نزد. پیش خود گفتم: این نخستین نشانه، که پیامبر صدقه نخورد.

فرداى آنروز، مجددا همراه با غذایى خدمتش رسیدم و از روى احترام، به عنوان هدیه تقدیمش کردم. به اصحابش فرمود: بخورید به نام خدا. و خودش نیز با آنان میل فرمود. گفتم: این نشانه دوم. او هدیه را پذیرفت.

در جستجوى نشانه سوم بودم. پس از چند روز او را همراه اصحابش در قبرستان بقیع دیدم. پشت سرش قرار گرفتم تا مهر نبوت را ببینم. همینکه متوجه مقصود من شد گوشه لباس را از دوش خود برداشت و من آن علامت و مهر نبوت را، آنگونه که توصیفش را شنیده بودم دیدم. خود را روى پایش انداخته و بر آن بوسه زدم و گریه کردم.

از من ماجرا را پرسید و من داستان و سرگذشت خویش را براى آن حضرت بازگو کردم. از آن پس، مسلمان شدم ولى چون برده بودم از شرکت در جنگ بدر و احد محروم ماندم.

ولى با پیگیری پیامبر و یارى و کمک مسلمین و عنایت خداوند آزاد گردیدم و اینک بعنوان یک مسلمان آزاد، زندگى مى کنم و در جنگ خندق و سایر جنگها شرکت کرده ام...

 

سلمان، که الگوى یک مسلمان حقیقت طلب، کمال جو، پاک نیت، وارسته و خود ساخته است، ارزشهاى متعالى بسیارى را در وجود خویش پرورانده و فضیلت هاى گوناگونى را دارا بود. در ادامه، برخی از فضایل نورانی آن مرد راستین حق، به اجمال عنوان می گردد:

 

نزدیکی به رسول خدا(ص)

سلمان، پس از پذیرفتن اسلام، چنان در راه ایمان و معرفت اسلامی پیش رفت که نزد رسول خدا جایگاهی والا یافت و مورد ستایش معصومان(ع) قرار گرفت. بخشی از سخنان آن بزرگان درباره سلمان چنین است:

الف) در ماجرای جنگ خندق، که در سال پنجم هجری رخ داد و به پیشنهاد سلمان پیرامون شهر خندق کندند. هر گروهی می‏خواست‏ سلمان با آنها باشد؛ مهاجران می‏گفتند: سلمان از ما است. انصار می‏گفتند: او از ما است. پیامبر(ص) فرمود: «سلمان منا اهل البیت‏»(مجمع‏ البیان، ج2، ص‏427) سلمان از اهل بیت ما است.

ب) جابر نقل می‏کند که رسول خدا(ص) فرمود: «همانا اشتیاق بهشت‏ به سلمان بیش از اشتیاق سلمان به بهشت است؛ و بهشت‏ به دیدار سلمان عاشق‏تر از دیدار سلمان به بهشت است.»(بحار، ج 22، ص 341)

ج) پیامبر اکرم(ص) فرمود: «هر که می‏خواهد به مردی بنگرد که خداوند قلبش را به ایمان درخشان کرده، به سلمان بنگرد.»(احتجاج طبرسی، ج 1، ص 150)

د) آن بزرگوار همچنین فرمود: «سلمان از من است، کسی که به او ستم کند به من ستم کرده است و کسی که او را بیازارد مرا آزرده است.»

و) امام صادق(ع) فرمود: «سلمان علم الاسم الاعظم‏» (اعیان الشیعه، ج‏7، ص‏287) سلمان اسم اعظم را می‏دانست.

این سخن بدان معناست که سلمان از نظر عرفان، به مقامی رسیده بود که حاصل اسم اعظم الهی بود. اگر کسی چنین لیاقتی داشته باشد، دعایش به اجابت می‏رسد و کرامات عظیمی از او سر می‏زند.

 

ماجرای «دشت ارژن»

در برخی منابع تاریخی آمده است، پیامبر(ص) و امام علی(ع) در جایی نشسته و مشغول خوردن خرما بودند، و سلمان نیز در آنجا حضور داشت. امام علی(ع) از باب مزاح، هسته خرمایی را، به طرف سلمان انداخت. سلمان، خطاب به رسول خدا(ص) گفت: ملاحظه می کنی، علی(ع) در حالی که جوان است، با من پیرمرد شوخی می کند؟

علی(ع) که در آن زمان بیست و هفت ساله بود، فرمودند: ای سلمان مرا از نظر سن و سال کوچک و خودت را خیلی بزرگ خیال کرده ای؟ آیا قصه «دشت ارژن» - دشت وسیعی در مغرب شیراز از مناطق ییلاقی شهرستان «کازرون» - را فراموش کرده ای؟ در آن بیابان که گرفتار شیر درنده شدی چه کسی تو را نجات داد؟ سلمان با شنیدن این کلمات از امیرالمومنین به تعجب افتاد و عرض کرد: از کیفیت آن جریان برایم بگو!

علی(ع) فرمود: تو در وسط آب ایستاده بودی می ترسیدی، دستها را به دعا بلند کردی و از خداوند نجات خود را طلبیدی، خداوند هم دعایت را اجابت فرمود و مرا بفریاد تو رساند. من همان اسب سواری هستم که زره او بر روی شانه و شمشیرش به دستش بود. شمشیر کشیدم و ضربه ای بر آن شیر وارد کردم که او را دو نیم کرد و تو خلاص شدی!

سلمان عرض کرد: نشانه ی دیگری که در آنجا بود برایم بگو؟ امیرالمومنین(ع) دست خود را دراز کرد و از آستین یک شاخه گل تازه بیرون آورد و فرمود: این همان هدیه تو است که به آن اسب سوار دادی... (نفس الرحمن، ص118 - احسن الکبائر قشیری)

 

حضرت فاطمه(س) و سلمان

«عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ عَنْ‌ أَبِیهِ قَالَ: خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِی یَوْماً بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ـ صلی‌الله‌علیه‌وآله ـ بِعَشَرَةِ أَیَّامٍ... فَقَالَ ـ علیه‌السلام ـ یَا سَلْمَانُ ائْتِ مَنْزِلَ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ـ صلی‌الله‌علیه‌وآله ـ فَإِنَّهَا إِلَیْکَ مُشْتَاقَةٌ تُرِیدُ أَنْ تُتْحِفَکَ بِتُحْفَةٍ قَدْ أُتْحِفَتْ بِهَا مِنَ الْجَنَّةِ... قَالَ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ فَهَرْوَلْتُ إِلَی مَنْزِلِ فَاطِمَةَ ـ علیه‌السلام ـ بِنْتِ مُحَمَّدٍ ـ صلی‌الله‌علیه‌وآله ـ فَإِذَا هِیَ جَالِسَةٌ وَ عَلَیْهَا قِطْعَةُ عَبَاءٍ إِذَا خَمَّرَتْ رَأْسَهَا انْجَلَی سَاقُهَا وَ إِذَا غَطَّتْ سَاقَهَا انْکَشَفَ رَأْسُهَا فَلَمَّا نَظَرَتْ إِلَیَّ اعْتَجَرَتْ ثُمَّ قَالَ یَا سَلْمَانُ جَفَوْتَنِی بَعْدَ وَفَاةِ أَبِی ـ صلی‌الله‌علیه‌وآله ـ قُلْتُ حَبِیبَتِی أ أجفاکم (لَمْ أَجْفُکُمْ‌) قَالَتْ فَمَهْ اجْلِسْ وَ اعْقِلْ مَا أَقُولُ لَکَ... فَقَالَتْ لِی یَا سَلْمَانُ أَفْطِرْ عَلَیْهِ عَشِیَّتَکَ فَإِذَا کَانَ غَداً فَجِئْنِی بِنَوَاهُ...»(ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص5و6)

«سلمان فارسی می‌گوید: ده روز پس از رحلت رسول خدا(ص) از منزل خود خارج و با حضرت امام على(ع) مواجه شدم،  على به من گفت: اى سلمان! تو بعد از پیامبر خدا بر ما جفا کردى. گفتم: حبیب من اى ابو الحسن! درباره شما جفا نشده است، بلکه حزن و اندوه شدید من در رحلت رسول خدا(ص) مانع زیارت شما شد. حضرت علی به من گفت: اى سلمان! به منزل فاطمه دختر رسول خدا برو؛ زیرا او مشتاق دیدار تو است و می‌خواهد از تحفه‌اى که از بهشت برایش آورده‌اند به تو بدهد... سلمان می‌گوید: من به سوى خانه فاطمه رفتم، پس از ورودم به خانه دیدم که فاطمه نشسته و یک قطعه پارچه ای در بر گرفته است، وقتی آن‌را روى سرش می‌کشد ساق پایش دیده می شود و چون پاهایش را می‌پوشاند سرش نمایان میگردد. وقتى چشم ایشان به من افتاد آن را به سمت سرش کشید و گفت: اى سلمان! تو بعد از رحلت پدرم به ما جفا کردى؟ گفتم: اى دختر رسول خدا! آیا امکان دارد که من بتوانم به شما جفا کنم؟ فاطمه(س) فرمود: پس بنشین و درباره آنچه که به تو می‌گویم خوب بیندیش...»

پس از آن، حضرت فاطمه(س) دعای معروف «نور» که در مفاتیح الجنان نیز آمده است به سلمان می آموزد و ظرفی از خرما را که فرشتگان برای سلمان آورده بودند را به وی می دهد.

آری! زهرای اطهری که حتی حاضر نمی شود با مرد نامحرم کور مادرزادی مجالست نماید و یا در غائله غصب خلافت امیرالمؤمنین(ع) در کمال پوشش و در میان جمعی از زنان هم کیشش، در مقام یگانه فرزند و جگرگوشه رسول خدا(ص) به مسجد رفته و در پشت پرده برای احقاق حق امام خویش و در دفاع از شریعت بی دفاع پس از پیامبر، به ناچار سخنرانی موجز و موثری می کند، اینگونه مشتاق سلمانی است که اگرچه معصوم نیست اما در زهد و تقوا، جایگاهی بس رفیع و والا دارد، بنحوی که ام‌ابیها را دلتنگ همنشینی و هم‌صحبتی خویش می سازد.

این رفتار صدیقه کبری(س) که حکایت از دو گونه واکنش حضرت در مسائل رابطه و پوشش دارد، در بر گیرنده مضامین بسیار آموزنده ای است. نکاتی که یادآور می شود، میزان پوشش و حدود رابطه، وابستگی شدیدی به تقوای طرف مقابل دارد. یقینا فردی که عمیقا از حیای الهی برخوردار است و همواره خود را در محضر خداوند حاضر و ناظر می بیند و از هرگونه تجاوز و تعدی عفاف و خودداری می ورزد با عموم مردم تفاوتی فاحش داشته و ابدا با آنان قابل مقایسه نیست.

 

علم سلمان

علم الهی سلمان که در اثر ازدیاد ایمان قلبی و عملی آن انسان شریف و نیک سرشت است تا جایی است که می توان گفت در میان صحابه پیامبر، کسى در علم و دانش به پاى سلمان نرسیده است.

پیامبر اسلام(ص) فرموده است: «اگر دین در ثریا بود، سلمان به آن دسترسی پیدا می‏کرد.»(شرح نهج‏ البلاغه ابن ابی‏ الحدید، ج 18، ص‏36)

وسعت و عمق آگاهی های سلمان به حدی بود که برای هر کس قابل هضم نیست. امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) و علی(ع) اسراری را که دیگران قدرت تحمل آن را نداشتند به سلمان می‏گفتند و او را لایق نگهداری علم مخزون و اسرار می‏دانستند؛ از این رو یکی از القاب سلمان، «محدث‏» است.(بحار، ج22، ص331)

سلمان دارای علم بلایا و منایا (حوادث آینده) بود و همچنین از متولمان(قیافه ‏شناسان) و محدثان به شمار می‏رفت. جایگاه علمی سلمان چنان بود که امام صادق(ع) در باره‏ اش فرمود: «در اسلام، مردی که فقیه ‏تر از همه مردم باشد، همچون سلمان، آفریده نشده است.»(تنقیح المقال، ج 2، ص‏47)

پیامبر اسلام(ص) فرمود: «سلمان دریای علم است که نمی‏توان به عمق آن رسید.»(اختصاص شیخ مفید، ص 222)

رسول خدا(ص) در روایتی تکان دهنده می فرمایند: ابوذر اگر از دل سلمان خبر داشت او را می کشت؟! «لَوْ عَلِمَ أبوذر مَا فِی قَلْبِ سَلْمَان لَقَتَلَهُ»(بحارالأنوار/ج ۲۲/ص۳۴۴)

جناب سلمان(ع) در خطبه ای که در آن ماجرای مسلمان شدنشان را توضیح داده اند، اینگونه می فرمایند: «ای مردم، سخن مرا بشنوید و آن را دریابید که دانشی سترگ به من داده شده است. اگر شما را از همه آنچه می دانم با خبر کنم، گروهی خواهند گفت: دیوانه ام و گروهی دیگر می گویند: خدایا قاتل سلمان را بیامرز.»(رجال الکشّی،ج۱،ص۷۵،ح ۴۷)

جابر از امام باقر(ع) درباره رابطه سلمان و ابوذر می فرمایند: ابوذر نزد سلمان رفت و دید دیگی را بر روی آتش گذاشته و چیزی می پزد. با هم مشغول صحبت شدند که ناگهان دیگ بر روی زمین، واژگون شد؛ امّا چیزی از خورش و چربی آن بر زمین نریخت. ابوذر سخت تعجّب کرد. سلمان دیگ را برداشت و دوباره به حالت اوّل برگرداند و به صحبت های خود ادامه دادند که بار دیگر، دیگ، برگشت و این بار نیز چیزی از خورش و چربی آن به زمین نریخت. ابوذر، وحشت زده از نزد سلمان، خارج شد و در حال فکر کردن بود که امیرمؤمنان(ع) را دید. امام(ع) فرمود: «ای ابوذر! چه شد که از خانه سلمان بیرون آمدی؟ و چرا هراسانی؟». ابوذر گفت: ای امیرمؤمنان! سلمان را دیدم که چنین و چنان کرد و من از کارهای او شگفت زده شدم. امیرمؤمنان(ع)فرمود: «ای ابوذر! اگر سلمان از چیزهایی که می داند، برایت بگوید، خواهی گفت: خدا رحمت کند قاتل سلمان را...! به راستی که سلمان، از ما اهل‌بیت است»(رجال الکشّی،ج۱،ص۷۵،ح۴۷)

ابوبصیر می گوید: شنیدم امام صادق(ع) می گفت: پیامبر خدا(ص) فرمود: «ای سلمان، اگر علم تو بر مقداد عرضه شود، کافر می گردد.»(رجال الکشّی،ج۱،ص۴۷،ح۲۳) [این احادیث در «الوافی،ج۱،ص۱۱»، «الکافی،ج۱،ص۴۰۱،ح۲» و «بصائر الدرجات،ص۲۵،ح۲۱» نیز آمده است]

البته دانش سلمان، به معارف فکری و عقیدتی محدود نمی‏شد و آگاهی های فنی او نیز در حد بالایی بود. در جنگ خندق، طرح کندن خندق را سلمان خدمت پیامبر(ص) پیشنهاد کرد و عملی شد. همچنین در جنگ طائف، طرح ساختن «منجنیق‏» برای درهم کوبیدن قلعه ‏های مشرکان از ابتکاراتی است که به سلمان نسبت داده شده است.

 

عبادت سلمان

چه بسا نمازگزار سجاده نشینی که بهره ای بیشتر از لفظ، نبرده و گوینده ذکری که فکر و عملش از زشتی و انحراف، لبریز باشد؛ آنچه به عبادت سلمان ارزش بیشتری می ‏دهد، علم و آگاهی اوست. چرا که عبادت آگاهانه و پرستش از روی بصیرت از عبادت سطحی و ظاهری بسیار ارزشمندتر است.

امام صادق(ع) فرمود: روزی پیامبر اسلام(ص) به یاران خود فرمود: کدام یک از شما تمام روزها را روزه می‏دارد. سلمان گفت: من، یا رسول الله.

پیامبر(ص) پرسید: کدام یک از شما تمام شبها را به عبادت می‏گذراند؟ سلمان گفت: من، یا رسول الله.

حضرت پرسید: آیا کسی از شما هست که روزی یک بار قرآن را ختم کند؟ سلمان گفت: من یا رسول الله.

یکی از حاضران که جوابهای سلمان را خودستایی و فخرفروشی می‏ پنداشت، گفت: اکثر روزها دیده‏ ام که سلمان روزه نیست، بیشتر شب را هم می‏خوابد و بیشتر روز را به سکوت می‏گذراند، پس چگونه همیشه روزه است و هر شب برای نیایش با خدا بیدار می‏ماند و روزی یک بار قرآن را ختم می‏کند؟!

پیامبر(ص) فرمود: ساکت‏ باش! تو را با همسان لقمان چه کار؟ اگر می‏خواهی چگونگی ‏اش را از خودش بپرس تا خبر دهد.

سلمان گفت: در ماه سه روز، روزه می‏گیرم و خداوند فرموده است: «هر کس عمل نیکی انجام دهد پاداش ده برابر دارد. از طرف دیگر، روز آخر شعبان را روزه گرفته و آن را به روزه ماه رمضان متصل می‏کنم و هر که چنین کند، پاداش روزه همیشه را دارد. از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: هر کس با طهارت بخوابد، در ثواب، چنان است که تمام شب را عبادت کرده باشد. اما ختم قرآن، رسول خدا(ص) فرمود: هر کس یک بار سوره «قل هوالله‏» را بخواند، پاداش یک سوم قرآن را دارد و هر که دو بار بخواند، دو ثلث قرآن را خوانده است و هر که سه بار بخواند، گویا قرآن را ختم کرده است.

و نیز شنیدم پیامبر(ص) فرمودند: یا علی، مثال تو مثال قرائت سوره توحید است، هر کس تو را با زبان دوست بدارد یک سوم ایمانش کامل شده، هر که با دل و زبان دوستت بدارد، دو ثلث ایمان او کامل شده؛ و هر که با دل و زبانش دوستت بدارد و با دست هم یاری‏ ات کند، تمام ایمان را به دست آورده است.»(بحارالانوار، ج 22، ص‏317)

 

زهد سلمان

زهد به معنای عدم دلبستگی به امور مادی و دل ندادن به دنیا و آنچه در آن است می باشد. یکی از مواردی که در تمام زوایای زندگی سلمان، از آغاز تا پایان عمر، دیده می‏شود زهد، پارسایی و بی ‏رغبتی او به دنیاست.

سلمان، که پیرو راستین پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) بود، راه آنان را پیش گرفت و حتی وقتی فرماندار مدائن بود، ساده ‏زیستی را رها نکرد. زهد و وارستگی سلمان از ایمان عمیق او سرچشمه می‏گرفت؛ زیرا هر کس ایمان قویتر داشته باشد، از جاذبه ‏های دنیوی آزادتر است. امام صادق(ع) فرمود: «ایمان ده درجه دارد، مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم ایمان است.»(بحارالانوار، ج 22، ص 341)

سلمان، خانه نداشت و هرگز دل به خانه‏ سازی نمی‏داد. شخصی از او خواست تا برایش خانه‏ ای بسازد ولی سلمان راضی نشد. سرانجام به سبب اصرار شخص نیکوکار اجازه داد برایش خانه بسازد، ولی سفارش کرد خانه چنان باشد که هنگام ایستادن سر به سقف آن بخورد و هنگام خوابیدن پا به دیوار برسد. (شرح نهج‏البلاغه ابن ابی‏الحدید، ص‏36)

دو نفر از دوستان سلمان به خانه او رفتند. او براى پذیرائى، مقدارى نان و نمک بر سفره گذاشت و گفت: اگر نبود دستور پیامبر که از تکلف و خود را به زحمت افکندن براى مهمان نهى کرده است، براى شما غذاى بهترى تهیه مى کردم. یکى از آن دو نفر گفت: اگر با این نمک قدرى سبزى هم بود، بهتر مى شد. سلمان ، آفتابه خود را گرو گذاشت و مقدارى سبزى خرید. پس از صرف غذا، آن میهمان در مقام شکر خدا، گفت : خدا را حمد مى کنم که ما را به آنچه داده ، قانع گردانیده است. سلمان گفت: اگر قانع بودى آفتابه من به گرو نمى رفت!

سلمان پارسا، حتى حقوق اندک سالانه خود را هم از بیت المال (حدود ۴ تا ۶ هزار درهم در سال) به فقرا و نیازمندان مى داد و بسیار اندک، براى خود بر مى داشت. در مورد یک درهمى که برمى داشت، مى گفت: یک درهم مى دهم و برگ خرما مى خرم. با آن زنبیل درست کرده، به سه درهم مى فروشم. از این دو درهم سود، یک درهم براى همسر و خانواده ام خرج مى کنم و درهم دیگر را در راه خدا صدقه مى دهم…

 

سلمان و حکومت مدائن

مدائن، یکى از شهرهاى سرسبز و خرم و افسانه اى و پایتخت ساسانیان در ایران بود که بدست مسلمانان فتح شد. خلیفه دوم، با مشورت حضرت على(ع ) سلمان را – پس از حذیفه بن یمان – حاکم مدائن قرار داد. شاید دلیل این انتخاب ، همزبانى سلمان با مردم مدائن بود که مردم پارسى زبان آن شهر، با یک حاکم ایرانى الاصل و همزبان ، بهتر مى توانستند کار کنند.

نام سلمان، براى ایرانیان، تا اندازه اى آشنا بود. وقتى خبر یافتند که سلمان، به حکمرانى مدائن منصوب شده و قرار است به آن دیار بیاید، براى استقبال از والى جدید، در بیرون شهر تجمع کردند. مردم، بر اساس ذهنیت خود نسبت به حکمرانان و زمامداران، مى پنداشتند که على القاعده والى جدید، با همراهیانى بسیار و جلال و شکوه و دم و دستگاهى خواهد آمد و بر مرکبى آراسته خواهد نشست و با تشریفاتى خاص، به مقر حکومت خود وارد خواهد شد.

چشم ها به افق، در انتظار رسیدن سلمان، بعنوان حاکم جدید شهر، دوخته شده بود. دیدند: سوارى از دور مى آید. وقتى نزدیک شد دیدند پیرمردى است با محاسن سفید، سوار بر الاغى شده و سفره اى نان و کوزه اى آب به همراه، بطرف آنان مى آید.

از او سراغ سلمان را گرفتند. گفت: سلمان، من هستم. براى اهالى مدائن، تعجب آور و باور نکردنى بود، که چگونه این پیرمرد با چنین سادگی ظاهری، شهرى با عظمت همچون مدائن را با آن سابقه حکومت هاى قدرتمند و دستگاههاى عریض و طویل، اداره خواهد کرد؟! سلمان، نه بر اسب ویژه سوار شد و نه به کاخ سلطنتى رفت، بلکه یکسره به طرف خانه کوچکى در کنار مسجد رفت و آنجا را اقامتگاه خویش ساخت و به اداره امور پرداخت.

نقل شده است که یک بار که بر اثر طغیان رود دجله، سیل، خانه هاى اطراف دجله را فرا گرفته و بسیارى را ویران کرده بود، همین که آب به نزدیکى خانه سلمان رسید، سلمان پوستین و شمشیر و قلم خود را برداشت و روى تپه اى جاى گرفت. با این عمل، این درس بزرگ اخلاقى و سازنده را به مردم داد که در قیامت هم، که روز حساب و مؤاخذه و گرفتارى است، سبکباران، رستگارند...

سلمان در ایام حکومت خود، بیت المال را صرف مردم مى کرد و حتى حقوق شخصى خویش را نیز به نفع جامعه و نیازمندان خرج مى کرد. زندگى بسیار ساده و روش مردمى سلمان، بر محبوبیت او مى افزود و اینگونه رفتار، طبیعتا انتقادى غیر مستقیم از شیوه کسانى بود که در حکومت، به سود شخصى مى اندیشیدند و در سایه امکانات بدست آمده از بیت المال، به وضع خود سر و سامان بخشیده، و زندگى جدا از مردم براى خود فراهم مى کردند.

خلیفه دوم از این اعمال سلمان – که همان روش سادگى و مردمى او بود – ناراحت شد و به او نامه نوشت. سلمان، در پاسخ خواسته هاى خلیفه و اعتراض هایش، نامه اى به این مضمون نوشت، که گویاى بسیارى از حقایق است:

بنام خدا. از سلمان، آزاد شده پیامبر، به عمربن‌خطاب. نامه سرزنش کننده و ملامت بار تو، به من رسید.

اینکه از حصیر بافى و نان جو خوردن من، ایراد گرفته بودى، این چیزى نیست که یک مؤمن، بخاطر آن ملامت شود. سوگند به خدا، نان جو خوردن و حصیر بافتن و از مردم بى نیاز بودن و چشم به سفره دیگران ندوختن، نزد خداوند محبوب تر و به تقوا نزدیکتر است؛ من پیامبر را دیدم که وقتى نان جوین مى یافت، مى خورد و ناراحت هم نبود.

اما اینکه از عطاى من نوشته بودى، من براى روز نیاز و تهیدستى ام (آخرت) آنرا از پیش مى فرستم. به خدا سوگند، آنچه را که دندانم بتواند نرم کند تا از گلو فرو رود، از نظر من یکسان است که نان گندم و مغز گوسفند باشد یا آرد جو.

اما اینکه گفته اى: با رفتارم حکومت را ضعیف و خوار کرده و خود را زبون ساخته ام تا آنجا که اهل مدائن از فرمانروائى من بى خبرند و مرا همچون پلى براى عبور، یا باربرى براى کشیدن بارهاشان قرار داده اند و این موجب سستى و خوارى حکومت الهى است، پس بدان که: خوارى در مسیر طاعت خدا، محبوب تر از عزت در نافرمانى خداست. میدانى که پیامبر هم با مردم نزدیک بود و با آنان انس و الفت داشت و در عین حال که پیامبر و زمامدار بود مردم با او بسیار نزدیک بودند. مگر نه اینکه پیامبر غذاى ساده مى خورد و لباس خشن مى پوشید و همه طبقات مردم نزد او از مساوات دینى برخوردار بودند؟

اى عمر! مگر پیامبر نفرموده است که: هر کس سرپرست هفت نفر از مسلمانان شود و عدالت نکند با خشم خدا روبرو خواهد شد. کاش من، با این خوارى و ضعفى که تو گفته اى، از حکومت مدائن بسلامت بگذرم. من که از حکومت بر یک شهر ترسانم حال آنکس که پس از پیامبر بر تمام امت حکومت مى کند چگونه خواهد بود؟! خداوند فرموده است: خانه آخرت از آن کسانى است که در روى زمین، قصد سرکشى و فساد ندارند و عاقبت براى متقیان است. بدان که حکومت من براى اقامه حدود خدا در میان مردم است و این به راهنمائى یک دانا و راهنماست - على علیه السلام - و من بر اساس شیوه و روش او عمل مى کنم…(نفس الرحمن، ص 528 - بحار الانوار، ج 22، ص 360 - فتاوى صحابى کبیر سلمان، ص‏83 - الاحتجاج،ج‏1، ص 185)

 

دفاع از حریم ولایت

آنچه در زندگی سلمان، بسیار چشمگیر و جالب است عدم بی‌‏تفاوتی اوست. او با هوشیاری و جدیت کامل در صحنه‏ های مختلف حضور داشت و در پیروی از امام‏ حق لحظه‏ ای تردید نکرد. او همواره، از هر فرصتی، برای گفتن حق بهره می‏برد و مسلمانان را به امامت حضرت علی(ع) فرا می‏خواند. آن بزرگوار پیوسته این سخن رسول خدا را برای مردم تکرار می‏کرد: «همانا علی(ع) دری است که خداوند گشوده است. هر کس در آن وارد شود، مؤمن است و هر کس که از آن خارج گردد، کافر است.»(کتاب سلیم بن‏قیس، ص 251) - «بهترین فرد این امت، علی(ع) است.»(اعیان الشیعه، ج‏7، ص‏287)

بعد از رحلت جانسوز رسول خدا(ص)، غصب خلافت و مظلومیت ‏حضرت علی(ع)، سلمان در خطبه ‏ای بسیار فصیح، که می‏توان آن را «کوبنده و افشاگرانه‏» خواند، چنین گفت: «ای مردم! هر گاه فتنه‏ ها و آشوبها را همچون پاره ظلمانی شب دیدید که برجستگان در آن به هلاکت می‏رسند، بر شما باد به آل‌محمد(ص) چرا که آنها راهنمایان به سوی بهشتند، و بر شما باد علی(ع). ای مردم! ولایت را در میان خود همانند سر قرار دهید.» یعنی اگر ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را نداشته باشید، مسلمان حقیقی نیستید و دین شما سودی ندارد.(بهجة‏الآمال، ج 4، ص 418)

 

نقش سلمان در تشیع ایرانیان

یکی از کارهای بسیار مهم سلمان، که بخش اعظم زندگی او را فرا گرفته بود، تلاش پیگیر او در معرفی اسلام ناب و تشیع راستین بعد از رحلت رسول خدا(ص) است. او در این راستا در مدینه جهاد کرد و از هر فرصتی بهره برد. وقتی به مدائن آمد، همین عقیده را دنبال کرد و نقش بسیاری در تشیع ایرانیان داشت. می‏پرسند: با اینکه اسلام در عصر خلافت‏ خلیفه دوم وارد ایران شد، چرا اکثریت قاطع مردم ایران، شیعه حضرت علی(ع) هستند؟

در پاسخ باید گفت: عوامل متعددی سبب این گرایش است. از نخستین عوامل این گرایش، وجود سلمان در مدائن و رفت و آمد او به کوفه و حوالی آن و حتی اصفهان و ... بود. سلمان پیام ‏آور اسلام ناب، منادی تشیع و نویدبخش مذهب اهل بیت(علیهم السلام) بود و اکثر ایرانیان این ندا و نوید را شنیدند و پذیرفتند. (کتاب ایرانیان مسلمان در صدر اسلام، ص 201.22- بحار، ج 22، ص 391 - 392)

 

وفات ظاهری و حیات ابدی سلمان(ع)

سلمان سرانجام، پس از عمری طولانی و بابرکت – حدود 250 تا 350 سال - در اواخر خلافت عثمان در سال 35ه.ق وفات یافت. حضرت علی(ع) پیکرش را غسل داد، کفن کرد و بر آن نماز گزارد. همراه آن حضرت، جعفر بن‏ ابی‏طالب و حضرت خضر، در حالی که با هر یک از آن دو، هفتاد صف از فرشتگان بودند بر پیکر سلمان نماز گزاردند. (بحار، ج 22، ص ‏373) بعضی از راویان چنین نقل کرده‏ اند که حضرت علی(ع) بر کفن سلمان شعری نوشت که معنای آن چنین است: «بر شخص کریم و بزرگواری وارد شدم، بی‏ آنکه توشه نیک و قلب پاک داشته باشم; ولی بردن توشه نزد شخص کریم و بزرگوار، زشت‏ترین کار است.»(طرائف الحقائق، ج 2، ص 5)

مقام والا و روح بلند سلمان، همچنانکه در حال حیات، آموزنده و الهام بخش بود، پس از وفات هم براى پویندگان طریقت قرب و شهود، و پرواز در عالم معنا، و جویندگان حقیقت و راستى، راهبر و درس آموز است. بسیاری از این درس ها را میتوان در سایه الگو قراردادن آن مؤمن متعبد و به برکت زیارت و توسل به آن بندۀ پاک خدا آموخت.

مرقد شریف حضرت سلمان(س)، در مدائن، در کرانه شرقى رود دجله، و در پنج فرسخی بغداد، نزدیک تاق کسری قرار دارد و مرحوم محدث قمى در مفاتیح الجنان، براى سلمان زیارتى نقل مى کند که متن این زیارتنامه، نشان دهنده جایگاه با عظمت آن بزرگ بزرگوار نزد اهلبیت(ع) و اولیای الهی است.

 

زیارت سلمان، پیوند روحى و معنوى با سلمان و ارزش گذارى به فضیلت هاى اوست، اما والاتر آنکه انسان معاصر با الهام گرفتن از علم و تقوا و انسانیت و کمالات این مرد بزرگ، که در مقام و رتبه به جائى رسید که از خاندان نبوت محسوب شد و به سلمان محمدى معروف گشت، خواهد توانست، راه مقدس انسانیت و عبودیت را به درستی بپیماید و کشتی وجود را در تلاطم دریای پر زرق و برق دنیای سرشار از جاهلیت مدرن، به ساحل امن و آرام سعادت برساند و به سلم و امنیت جاودانۀ سلمانی واقعی و مسلمانی حقیقی دست یابد.

همان سلمانی که با آنکه قبل از مرگ، از نفسانیت و نفوس، مرده بود، در مقام مجاهده با نفس و تهذیب خود، همواره نفس خویش را مورد خطاب قرار مى داد و مى گفت: سلمان! بمیر. (طبقات ابن سعد، ج 4، ص 90)

همچو سلمان در مسلمانى بکوش

اى مسلمان، تا که سلمانت کنند

راه مسلمانی از سلمان شدن می گذرد؛ اگر به دنبال داشتن اسلام انتخابی هستی و نه اسلام خانوادگی و اقلیمی، سلمان را بشناس و سلمان باش؛ مسلمانیِ سلمان یعنی تسلیم محض حق و حقیقت بودن؛ یعنی برگزیدن آئینی با تمام ویژگی های انسان ساز و سعادت آفرین؛ یعنی گرویدن به دین حیات بخش اسلام کتاب و عترت، اسلام جهاد و شهادت، اسلام تعبد و تعقل، اسلام دنیا و آخرت، اسلام علم و معرفت، اسلام دیانت و بصیرت، اسلام تربیت و انسانیت، اسلام قیام و عمل، اسلام پویا و زمان شناس و حرکت آفرین، اسلام فرد و جامعه، اسلام شعور و عبودیت، اسلام صداقت و شفافیت، اسلام دردمندی و نجات‌بخش محرومین، اسلام عزت و شرافت، و خلاصه اسلام ناب محمّدی(صلّی الله علیه و آله و سلّم)؛ و رهیدن و برائت جستن از اسلام خرافه و بدعت، اسلام قعود و اسارت، اسلام ذلت و حقارت، اسلام التقاط و دروغ و جهالت، اسلام دنیاپرستی یا رهبانیت، اسلام تحجر و تعصب و غفلت، اسلام سرمایه داری و مصرف گرایی، اسلام بی‌بندوباری و بی‌تفاوتی و بی دردی، اسلام بی‌حالی و افسردگی، اسلام سکوت و سکون، اسلام تشریفاتی و بی‌خاصیت، اسلام شعار و نفاق و نفسانیت، اسلام ریا و تظاهر، اسلام بازیچه‌ی دست قدرت‌ها و مرفهین، اسلام ملعبه سیاست، اسلام اموی، عباسی و آمریکایی...

 

 

کتابشناسی

1) سلمان فارسی/ سید جعفر مرتضی عاملی، سلمان فارسی، ترجمه ی سید محمد حسینی، قم، جامعه مدرسین، 1370.

2) سلمان فارسی/ عبدالله سبیتی، ترجمه ی اسماعیل عبادی، اصفهان، محبان، 1385.

3) سلمان فارسی در ترازوی ادب و تحقیق/ حسین مجیب مصری، ترجمه ی حسین یوسفی آملی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1373.

4) سلمان فارسی، استاندار مدائن/ احمد صادقی اردستانی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1376.

5) سیمای سلمان فارسی/ محمدرضا ماهرویی، قم، معارف، 1382.

6) آشنایی با اسوه ها، سلمان فارسی/ جواد محدثی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1385.

7) مهاجر حقیقت، پژوهشی در زندگانی سلمان فارسی/ حسین جعفری، قم، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، 1385.

8) اسوه های ایثار، نگاهی به زندگانی سلمان فارسی/ عباس قدیانی، تهران، فردابه، 1381.

9) سلمان فارسی/ غلامحسین زرگری نژاد، تهران، همراه، 1375.




لینک این مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/277