لا دین الا عشق

لا دینَ إِلّا عشق

این سروده را در «ادامه» مشاهده بفرمائید...




لا دینَ إِلّا عشق

 

دیدم، ندیدی دیدگانِ دردمندم

دادم، ندادی دل بدین دریای دردم

 

گفتم نگفتی گفته ای، گفتی که گفتم

سودم، نسودی سَر، سَراپا سَردِ سَردم

 

زنجیرِ زندانم به زندانم زدی زار

زردم، زِ زردی، زینتی بی مثل و فردم

 

بابِ بهارِ بی دلی بر باورم باش

بیمارِ بیمارم، ببین این بُغضِ زردم

 

لیلایی و خطِّ لبِ لعلت لجامم

مجنونم و مغلوبِ این میلی که کردم

 

خارم، خموش از خواهشِ لمسِ مُدامم

گر گاهگاهی گرمی ات گیرم، چه گردم!

 

پندارِ پویاییست پیغامِ پَرَندَت

پایانِ پایاییست در پروازِ هر دم

 

شد ژاله گون ژرفای این ژولیده بی تو

کوچیده از خویشم، کی ام من، کوچه گردم

 

مِهرِ تو شد دینم، چه غم تکفیرها را

« لا دینَ إِلّا عشق » ، من مَردِ نَبَردم...!