اشعار درباره همسایه


 

خدا رحمت کند همسایه ای را

که در همسایگی کارش درست است

که ایمان را نشان، اخلاق نیکوست

و مومن، اهل احسان از نخست است

بلا خیزد ز بد کرداری اما

ز خوبی، بوته‌های عشق رُست است

*

ای که بر مرکب رهوار سواری هشدار 

خر هیزم کش همسایه تپیده به گِل است

آتش از خانه همسایه درویش مخواه 

کانچه بر روزن او می‌گذرد، دودِ دل است

*

همجواری قوی ترین پایه است

دل همسایه پیش همسایه است

تا جهان است رسم یاری باد!

دوستی باد و دوستداری باد

*

من و تو همدل و هم آوازیم

ز آن که همسایه ایم و همرازیم

دل ما باشد آشیانه تو

خانه ما بود چو خانه تو

*

چو همسایه است با جان تو جانان

بده جان و حق همسایه بگذار

تو را سرمایه هستی بلایی است

زیانت سود کن سرمایه بگذار

*

اینجا دل سفره ها پُر از نان و زر است

آنجا جگر گرسنه ها شعله ور است

ای وای بر این شهر که در غربت آن

همسایه ز همسایۀ خود بی خبر است

*

برای خانۀ همسایه ات هم،

چراغ آرزو کن

قطعا حوالی خانه ات

روشن تر خواهد شد

*

این خانه زیبا و بزرگ است

یک عالمه مستاجر اینجاست

همسایه‌هایی خوب داریم

یک گوشه از آن خانه ماست

این خانه خوب و قدیمی

هم حوض و هم گلخانه دارد

هرکس برای خود اتاقی

دور حیاط خانه دارد

*

از مکافات عمل غافل مشو

گندم از گندم بروید، جو ز جو

(صامت)

*

چو بد کردی مباش ایمن ز آفات

که واجب شد طبیعت را مکافات

(نظامی)

*

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروّت، با دشمنان مدارا

(حافظ)

*

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد

(حافظ)

*

هرچه کنی به خود کنی

گر همه نیک و بد کنی

*

از محبت خارها گل می شود

وز محبت سرکه ها مل می شود

از محبت دار تختی می شود

وز محبت بار بختی می شود

از محبت سجن گلشن می شود

بی محبت روضه گلخن می شود

از محبت نار نوری می شود

وز محبت دیو حوری می شود

از محبت سنگ روغن می شود

بی محبت موم آهن می شود

از محبت حزن شادی می شود

وز محبت غول هادی می شود

از محبت نیش نوشی می شود

وز محبت شیر موشی می شود

از محبت سُقم صحت می شود

وز محبت قهر رحمت می شود

از محبت مرده، زنده می شود

وز محبت شاه بنده می شود

(مولوی)

*

دوست مشمار آن که در نعمت زند

لاف یاری و برادر خواندگی

دوست آن دانم که گیرد دست دوست

در پریشان حالی و درماندگی

)سعدی(

*

«خانه دوست کجاست؟»

در فلق بود که پرسید سوار

آسمان مکثی کرد

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن‌ها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

نرسیده به درخت

کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است

می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می‌آ رد

پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،

دو قدم مانده به گل،

پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی

و تو را ترسی شفاف فرا می‌گیرد

در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می‌شنوی:

کودکی می‌بینی

رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور

و از او می‌پرسی

خانه دوست کجاست؟

(سهراب سپهری)

*

من دلم می‌خواهد

خانه‌ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش

دوستانم بنشینند آرام

گل بگو، گل بشنو

هر کسی می‌خواهد

داخل خانه پر مهر و صفا مان گردد

یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه کند

شرط وارد گشتن

شستشوی دل‌ها

شرط آن

داشتن یک دل بی رنگ و ریاست

به درش برگ گلی می‌کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می‌نویسم:

ای یار

خانه دوستی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر

خانه دوست کجاست

)عاکفیان(

*





بازگشت به صفحه اصلی مطلب «حقوق همسایه»