روشن تر از خاموشی

از معراج حقیقت بالا برو تا به جایی برسی که تو را نه در آسمان مثل یابند و نه در زمین صفت دانند، و صفات تو در «غیبِ غایب» و «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر» باشد و چنانکه به امر الهی، «انی انا الله» از درختی پدید آمد، «حق» بر زبان و اعضا و جوارح و عقاید و اعمال تو جاری و جاودان گردد... «ادامه مطلب»...

 

 

معراج حقیقت

 

اگر چیزی را به درستی نمی بینیم بخاطر این است که فاصله مناسبی با آن نداریم؛ درست ندیدن، دو دلیل بیشتر ندارد، یا به آن خیلی نزدیکیم، یا خیلی دور!

کودکی که در رحم مادر به سر می برد، چه شناختی از مختصات بیرونی مادر می تواند داشته باشد!

فردی که برای سالیانی متمادی در سلولی محبوس شده باشد، چه بینشی از حجم تغییرات و تحولات خارج از زندان می تواند داشته باشد!

قناریِ قفسی که نسل اندر نسل، در قفس زاده شده و یا ماهی پرورشی که در استخری چشم به جهان گشوده، چه اطلاعی از جنگل و دریا می تواند داشته باشد!

انسانی که تمام علم و آگاهی اش خلاصه میشود به دنیا و جهان مادی، چه معرفتی از عالم معنا و حقیقت آفرینش می تواند داشته باشد!

اسیر، گیر است؛ گیرِ افکار و کرداری دست و پا گیر؛ دست او کوتاه است و خرما بر نخیل، پای او لنگ است و راه، طویل!

تا از اسارت جسم، بیرون نیاییم؛ تا از حصار ذلت بار من و منیت و خودخواهی و خواست نفس و نفوس، پای بیرون ننهیم، هرگز به درستی نمی بینیم و چشممان به جمال حق، روشن نخواهد شد و هرگز عطر دلکش آرامش پایدار و سعادت ابدی را نخواهیم چشید.

 

بت نحس نفسانیت را بشکن و بر قوانین خودخواهانه نفس، پا بگذار؛ بگذار خواست خودت یا دیگران، حجاب راهت نگردند؛ خود از میان خودخواهی ها برخیز که پروردگار تو، دستگیر زمین خوردگان نادم و تائب است.

از همه موجودات مستغنی و بی‌نیاز شو و به چشم یقین و از منظر اعتماد و حُسنِ نظر در حق بنگر تا تو را به نور ربوبی اش منور گرداند و عجایب و اسرار بر تو آشکار کند و عظمت و هویت خویش بر تو پیدا آوَرَد.

با دقت در خود و خدای هماره حاضر و ناظرت نگاه کن و در صفات خویش و خالقت تأمل نما؛ تا نیک بنگری اینجا همه کدورت است و آنجا همه صفا، اینجا همه اسارت است و آنجا همه رهایی، اینجا همه وحشت است و آنجا همه آرامش. نورت در جوار نور حق، ظلمت است، عظمتت در کنار عظمت حق، عین حقارت است و عزتت در جَنب عزت حق، ناپیداست.

با چشم حقیقت‌بین که نظر بیاندازی، بودِ خود در نور او می بینی، عزتِ خود در عزت و عظمت او خواهی دانست، و عمیقا لمس می‌نمایی که هر چه کنی به قدرت او توانی کرد.

اینگونه که باشی، نور او در قالبت خواهد تافت، و خواهی دید، دیدۀ قالبت هرچه یافت از او یافت. چون به چشم انصاف و حقیقت نظر کنی، ذکر و عبادت و پرستشت را از حق خواهی دید نه از خودت؛ در حالیکه می پنداشتی این تویی که می پرستی اش و به قدرت قادره خویش، عبادتش می کنی!

حال آنکه تو تنها مباشر افعالی؛ لکن مقدر و میسر تو اوست. تا توفیق الهی، روی ننماید، از بنده و طاعتش، کاری نیاید و چیزی حاصل نگردد؛ و تا کششی از جانب معشوق نباشد، کوشش عاشق بیچاره به حایی نرسد، که مشرق و مغرب اَر رَوی، وَر سوی آسمان شَوی، نیست نشان زندگی، تا نرسد نشان او...

با فهم عمیق این مطلب است که دیده ات از «من» و «منیت» چشم بر خواهد دوخت. و نگریستن به اصل کار و هویت خویش، در خواهی آموخت، و از بودِ خود، ناچیز گردیده و با پیوند خوردن به ذات ازلی و ابدی رب الارباب عالم، باقی و عزیز خواهی شد.

آنگاه خداوند، خود را، بی مزاحمتِ وجود نفس، به تو می نمایاند. تو را حقیقت، بیفزاید تا جایی که خواهی توانست از حق به حق، نگاه کنی و او را که نزدیکتر از رگ گردن به توست، به حقیقت ببینی و در دامان رحمتش، مقام و آرام گیری و به هرچه خواست اوست، مشغول شوی و از هرچه غیر رضایت اوست، پرهیز نمایی.

زحمت نفس اماره از میان بَردار و بی دلبستگی های غیر الهی، لحظه های عمر را سپری کن و خود را از اضافات دروغین و شاخه و برگ فروع شعارین و عرف ظاهر بین، رهایی بده تا راه اصول دین را بی کم و کاست بپیمایی. تا حق را بر تو بخشایش آید و تو را علم ازلی داده و زبانی از لطف خود در کام تو نهد. و چشمت از نور خود بیافریند، تا بتوانی همه موجودات را به دیدۀ حق، بنگری و مُدرِک گردی.

 

چون به زبان لطف و محبت با حق مناجات کردی و از علم حق و حکمت الهی بهره جُستی و به نورِ او، بدو نگریستی، بی همه، با همه خواهی شد و بی‌چیز، صاحب همه چیز!

اما بدین مغرور نشو، چراکه تو به بودِ خود، از خالقت مستغنی نگردی. او بی تو، تو را باشد، بِه ز آن که تو بی او، خود را باشی. و چون به او با او سخن گویی، بهتر که بی او با نفس خود در کوی او مشغول خویشتن گردی.

در همه حال، تابع محض حقیقت باش و به شریعت، گوش‌دار و پای از حد امر و نهی خدا در مگذار تا سعیت نزد او مشکور باشد. و یقین بدان، او اگر به شکر خود مشغول شود، بهتر از هر کسی شاکر است. و اگر به مذمت خویش اراده کند، از هر عیب و نقصانی منزه است؛ که هم عاشق است و هم معشوق، هم مراد است و هم مرید، و هم مجاب است و هم مجیب.

مطمئن باش، یزدانت چون صفای نهانت بیند، دلت ندای رضای حق شنیده و رقم خشنودی اش بر تو کشیده و تو را منور گردانیده و از ظلمت نفسانیت و کدورات بشریت خارج می سازد.

 

تو بدو زنده ای و او از فضل خود بساط شادی در دلت خواهد افکند. هر چه خواهی، از او بخواه؛ او را بخواه که از فضل، فاضل ترست واز کَرَم، بزرگتر. و حقیقتا از او، به او قانع باش.

چون او تو را باشد، منشور فضل و کَرَم در دست توست. خودت را از او باز مدار و همواره از پیشگاهش بخواه تا آنچه مادون اوست در پیشت نیاوَرَد. همیشه حقگو باش و حقیقت جو و بدین راه، استقامت و اصرار و استمرار بورز تا تاج کرامت بر فرقت نهد و ببینی به او، و بشنوی به او.

تنها ثناگوی او باش تا از کبریا، تو را پر دهد و در میادین عز و جلال او پریدن کنی و عجایب صنع او بنگری. تو را به قوّت خود قوی گردانیده و به زینت خود بیاراید و افسر بزرگی بر سرت نهاده و دربِ سرای توحید بر تو بگشاید.

در آن زمان، صفات تو را با صفات خود، یکی نموده و دویی از وجودت برخاسته و یکتایی و وحدت با خودش را برای تو پدید می آورَد؛ و به نجوای اهورایی اش در گوش دلت خواهد گفت: «رضای تو آن است که رضای ماست و رضای ما آن است که رضای توست»

تو از کوره امتحانات، خالص بیرون آی تا بشنوی: «لِمَنِ المُلک؟» و بگویی: «تو را»؛ بشنوی: «لِمَنِ الحُکم؟» و بگویی: «تو را»؛ بشنوی: «لِمَنِ الاختیار؟» و بگویی: «تو را»...

 

بدان که اگر رحمتش بر غضبش سبقت نداشت، خلق هرگز رنگ آسایش به خود نمی گرفت و اگر محبتش نبود، قدرتش دمار از روزگار همه در می آورد.

پس امیدوار به رحمت و محبتش، خود را به وادی رضای او درانداز و به آتش قدسی غیرت مقدس، جان و تن را به بوته ابتلائات الهی گداخته کن و اسب طلب در فضای حقیقت بتازان تا با تمام ذرات موجودیت و وجودیتت ادراک کنی که بهتر از نیاز، صیدی نیست و بهتر از عجز، عزتی نیست و روشن تر از خاموشی، چراغی نیست و سخنی بهتر از بی سخنی.

ساکن سرای سکوت شو و صدرۀ صابری در پوش تا کار تو به غایتی رسد که ظاهر و باطنت از کدورات بشریت خالی شود. و روزنه ای در سینه ظلمانی گشوده گردیده و تو را از تجرید و توحید، زبانی دهد. تا زبانت از لطف صمدانی و دلت از نور ربانی و چشمت از صنع یزدانی گردد. به مدد او، خواست او را بگویی و به قوّت او، قوّت گیری. چون بدو زنده ای، هرگز نمیری؛ که هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق، ثبت است بر جریده عالم دوام او...

چون بدین مقام رسیدی اشارتت ازلی است و عبادتت ابدی؛ زبانت زبان توحید است و روانت روان تجرید؛ دیگر نه از خود می گویی و نه بی خود!

زبان را او می گرداند به آنچه ذات اقدسش می خواهد و تو در میان، تنها ترجمانی بیش نیستی. گوینده، در حقیقت اوست، نه تو؛ که اینهمه آوازه ها از شه بُوَد، گرچه از حلقوم عبدالله بُوَد...

 

در همه حال، مشغول خدای خلق و فارغ از مخلوقات باش و از او بخواه تا تو را چنان به وحدانیت خود بیاراید، تا خلق چون به تو نظر می افکنند، خالق را نظاره گر باشند و چون در صنع او نگرند، صانع را دیده باشند و تو در میان نباشی.

چنان باش که دَمی بی او نتوانی باشی و جز به سوی او راهی ندانی و به غیر توحید، نبینی و نشنوی. مرغی باش، چشم او از یگانگی، پَرِ او از همیشگی. در هوای چگونگی، پریدن بگیر. تا از مخلوقات، غایب شوی و به خالق برسی. تا سر از وادی ربوبیت برآوری. تا جامی بیاشامی که هرگز، تا ابد، از تشنگی او سیراب نشوی. تا در فضای وحدانیتِ او پریدن کنی و در الوهیت او بال بگشایی و در فردانیت او به صیرورت و پرواز مشغول باشی.

پس چندان در آن بی نهایت برو تا به جایی برسی که سَرِ خود را بر کف پای نبی(ص) نگری و معلومت شود که نهایت حال اولیا، بدایت حال انبیاست، و نهایت انبیا را غایت نیست.

آن هنگام، روحت بر ملکوت خواهد گذشت و بهشت و دوزخ بر تو نمایان خواهد شد و بر ارواح پیامبران الهی وارد شده، و امامان معصوم را در جایگاه والایشان درک خواهی کرد که هر کس به قدر خود به خدای تعالی تواند رسید و واسطه های فیض او را در خواهد یافت.

 

ای عزیز! بدان که تو را با تمام منیتت به وحدانیتش راه است و این راه تا آخرین لحظه حیاتت بسته و مسدود نیست؛ ما اگر گمگشته راهیم عیب از جاده نیست، جاده ها جا می گذارند آنکه را آماده نیست...

تنها راه آماده شدن برای رفتن به سوی سکنی گزیدن بر قله یقین و نشستن بر اریکه عرش برینِ خداوند بی‌قرین، گذر از نفس و نفوس است با تبعیت محض و مدام از کتاب هدایت آخرین و خاتم النبیین و امامان معصومین.

خلاص تو، از توییِ تو، در متابعت همیشگی از خداست؛ پس جز به قرآن و روایات منطبق بر آن عمل نکن و مسیر خودخواهی و خودبینی واگذار؛ از معراج حقیقت بالا برو تا به جایی برسی که تو را نه در آسمان مثل یابند و نه در زمین صفت دانند، و صفات تو در «غیبِ غایب» و «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر» باشد و چنانکه به امر الهی، «إنی أنا الله» از درختی پدید آمد، «حق» بر زبان و اعضا و جوارح و عقاید و اعمال تو جاری و جاودان گردد.




لینک مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/331