سلیمان عشق

این سروده را در «ادامه» مشاهده بفرمایید...

 

 

سلیمان عشق

 

گُلِ بی‌خارِ باغی پُر ثمر بود

شهیدِ زندۀ این بوم و بر بود

 

مرامی داشت ناب و ماورایی

عیارش برتر از هر سیم و زر بود

 

دلش غم‌خانۀ فرزند آدم

غمین از رنج ابناءِ بشر بود

 

برای اینکه جانداری نترسد

بلا را سینه ای صاف و سپر بود

 

سرش بی باک و روحش بی محابا

بری از وحشت و مرد خطر بود

 

اَنیسِ اَمن و آرام رفیقان

به خصم دون، چو شیری پُر شرر بود

 

چو رستم بود بر دیوانِ دوران

چو کاوه، گُرز بر اندام شر بود

 

غلامِ حیدر و اولادِ زهرا

امیر لشکر و میری قَدَر بود

 

نگاه نافذ و مردانه ای داشت

سخندانی حکیم و معتبر بود

 

عمل میکرد بیش از گفته هایش

خدیوِ فاتحِ مُلکِ ظفر بود

 

نشانِ ذولفقارِ رهبرش را

مریدی سربزیر و مفتخر بود

 

به پای هیبتش، شیران چو مورند

سلیمانی، سلیمانی دگر بود

 

شهادت، کمترین پاداش او بود

که عمری را بر این ره، منتظر بود

 

چه فضلی برتر از فیض شهادت

که مردان خدا را این هنر بود

 

نخواهد شد تمام این قصّه هرگز

مگر «قاسم» فقط این یک نفر بود!

 

حریم حق ز اهلش نیست خالی

حقیقت از ازل هم تاجوَر بود





لینک مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/326