آفتابگردانها خورشید پرستند

آفتابگردانها عاشقان صادقی هستند که به خوبی دریافته اند برای پخته تر شدن و رسیدن، نیازمند چشم و دل دوختن به سیمای منوّر و سیرتِ ذرّه‌پرور خورشیدند...  «ادامه مطلب»...

 

 

آفتابگردانها خورشید پرستند!

 

بیشتر از آنکه از نور بگویی، خورشید باش، آفتابگردانها چهره به چهره ات می شوند؛ بیشتر از آنکه بدگوی تاریکی باشی، شمع باش، پروانه ها دورت می گردند؛ بیشتر از آنکه چمنها و سبزه ها را وصف کنی، چوپان باش، گوسفندان، رام و اهلی ات می شوند؛ بیشتر از آنکه به ترسیم راه مشغول باشی، راهبر باش، رهروان، همراهت خواهند شد...

 

خورشید بر همگان می تابد و هر کس بهره خود را از تابش آفتاب می برد. خورشید می تابد چون فلسفه وجودی‌اش تابیدن و گرمابخشیدن و روشن کردن است. خورشید می تابد تا کسی برای فرار از دست تاریکی، ناامید نباشد و برای بیرون نیامدن از ظلمت‌نشینی، بهانه نیاورد. خورشید می تابد که دلِ پر اشتیاقِ صادقی چون آفتابگردان، همواره وابسته به تابیدن اوست.

آفتابگردانها برای خورشید تعیین تکلیف نمی کنند؛ آفتابگردانها جهت چهرۀ خود را به خورشید تحمیل نمی کنند؛ آفتابگردانها خورشید پرستند! فقط او را می بینند و دنبال می کنند، و تنها چشم به او می دوزند و جان در گرو گردیدن به راه پر مِهر آفتاب دارند؛ آفتابگردانها لحظه ای روی از خورشید بر نمی گیرند و حتی ثانیه ای به هیچ سوی دیگر، صورت نمی چرخانند؛ آفتابگردانها آنقدر محو تماشای خورشیدند که می شود محل حضور خورشید در آسمان را از سمت و سوی رخسارشان تشخیص داد؛ آفتابگردانها عاشقان صادقی هستند که به خوبی دریافته اند برای پخته تر شدن و رسیدن، نیازمند چشم و دل دوختن به سیمای منوّر و سیرتِ ذرّه‌پرور خورشیدند...

 

خورشیدِ همیشه تابان، بی هیچ منت و انتظاری، نور و گرمایش را هدیه می کند؛ خورشیدِ همیشه تابان، می تابد تا با روشنایی، خانه های تاریک را زیبا ساخته و حرارت جانبخش را جایگزین سرمای جانگیر نماید.

اما همین خورشید که فلسفه وجودی اش تابیدن و گرمابخشیدن است، گاه خودش را در پس تابش ماه، پنهان می کند و او را واسطه روشنایی می گرداند؛ گاه در پشت ابرهای تیره می نشیند و سحاب باران‌زا را مهمان آسمان می کند؛ گاه آنقدر فاصله می گیرد تا قدری هم طعم سرمای سوزناک زمستان را به همگان بچشاند و برای دلها و ذهنهای اهل فهم، ارزنده تر گردد؛ گاه آنقدر نزدیک می شود که گرمای شعله ور تابستانش، دمدمی مزاجهای قدر نشناس را از وجودش زده و بریده کند...

 

یکی خورشید را برای خورشید می خواهد و دیگری برای ظرفِ گِلی‌اش که منتظر خشک شدن است! برای مزرعه گندمش که منتظر طلایی شدن است! برای غوره اش که منتظر انگور شدن است! برای نخلش که منتظر خرما پختن است! برای آفتابگردانش که منتظر تخمۀ رسیده داشتن است! برای چه و چه، اما نه برای خودِ خورشید!

گاهی کودکی هم که خود را بزرگ می پندارد و خامی که خویش را پخته قلمداد می نماید، سنگی به چهره دریایی آفتاب روانه می کند یا روی از وجود منوّرش می چرخاند! گاهی کسی که نه اساتید مجربی را تجربه کرده است و نه وقت قابل توجهی پای کتابها و اندیشه های ارزنده گذاشته و نه شاخص و میزان حساب شده و به درد بخوری دارد، کنایه ای به خورشید می زند و ناصح نابلد و خیرخواه کژ فهم و بد عملش می شود! گاهی فردی که سالها به بیراهه رفته، و بارها و بارها از یک سوراخ گزیده شده و سیاهی و نادرستی از سر و کول زندگانی اش می بارد، خود را در وزن و اندازه رویارویی با آفتابِ با حساب و کتاب، و ادب کردن خورشیدِ مؤدب به آداب الهی می بیند! گاهی شخصی که مدتهای مدید از وجود حمایتگر و همیشه حاضر خورشید زندگی اش بهره ها برده و پای ازخودگذشتگی ها و مهربانی های صادقانه اش رشد و نمو کرده و آرامش یافته است، همه لطفها را ندید گرفته و زبان به نکوهش و تقبیح می گشاید و به جای ابراز فروتنی و تواضع و بدهکاری، متکبرانه و زیاده خواهانه، طلبکارِ منبع گرمایش و نورِ بزنگاههای مختلف حیاتش می شود! گاهی یکی که بسیاری از داشته های فکری و عملی اش را مدیون خورشید است و اگر سجده بر غیر خالق، جایز می بود می بایست آفتاب را سجده می کرد، چنان زبان‌دراز و ناسپاسِ محضر درخشنده و پر فیض مِهر می شود که گویی هرگز از مهربانی و ادب و معرفت بویی نبرده است!

 

اما با این همه، خورشید می تابد، چه به واسطه مهتاب، چه از پشت ابرهای تیره، چه از راه دور و نزدیک؛ او که همه داشته هایش را از خالقش دارد و هماره ذلیل درگاه خداوند خویش است و بلطفش جز در مسیر فلسفه خلقت خود گام بر نمی دارد، به تابیدنش ادامه می دهد و کاری به فهمیده شدن یا درک نشدن توسط مخاطبانش ندارد؛ او از نور و گرما می گوید و روشنایی و حرارت می تراود؛ نور را با تابیدن پیوسته خویش، تقریر می کند و محبت را با فاصله گرفتنهای حکیمانه و نزدیک شدن های رحیمانه، تفسیر و تحریر می نماید.

 

اگرچه ظرفیتها و توانایی هایِ خورشیدیِ آفتاب، بسیار حائز اهمیت است و در میزان اثرگذاری و نقش آفرینی اش تاثیر بسزایی دارد اما استعدادها و اراده های مخاطبینش نیز در دریافت هرچه بیشتر و بهتر و اثرگذارترِ گرما و نور، بی اندازه مهم و حیاتی است.

آفتابگردانی که کراراً نورانیت خورشید را می بیند و باز به دلخواه خویش عمل می کند و به حقیقتِ پُر مِهرِ آفتاب، ایمان نمی آورد و از وی روی برمی تابد، چه بهره ای از تابش پر خیر و برکت وجود خورشید خواهد برد! پروانه ای که از ظلمت انتخابهای نادرست و کردارهای سیاه خود درس نگرفته و وقعی به تلالؤ پیوسته شمع نمی نهد، چه بهره ای از روشنگری های راهگشای وجود شمع خواهد برد! گوسفندی که مدام به این سو و آن سو می رود و از دریده شدنهای پی در پی توسط گرگ اعمال و برگزیده های منحوسانه و جاهلانه و مغرورانه و متعصبانه خویش، ترسیده و ادب نشده و توجهی به تذکرهای مشفقانه و دوستانه چوپان کاربلد و روشن‌ضمیر ندارد، چه بهره ای از فریادهای ناصحانه و پیگیری های خیرخواهانۀ شبان خواهد برد! رهرو، مخاطب و مستمعی که می‌نگرد و نمی‌بیند، می‌شنود و گوش نمی‌سپارد، راه را نشانش می دهند و اصرار به رفتن در چاه دارد، مسیر دو سر بُرد را جلوی پایش می گذارند و طریق باخت را برمیگزیند، حرف، حرفِ خودش است و رأی و نظری را قبول می کند که مقبول طبع تجربه ناپذیر و کوته نظرش بیافتد، رهروی راهِ دلخواه خویش است و دلباختۀ اوهامات و تصورات بی ریشه و انفصال‌آفرینش، و افسار دل و جان و فکر و توان خود را به دست راهنمای راه‌بلد و صدیق و بابرنامه و دلسوزش نمی سپارد، چه بهره ای از رهبری های فکر شده و با اصول و هدفمند راهبر خواهد برد!

آری! ناصح و واعظ و مربی، بی تاثیر نیست اما اگر مستمع در پی حقیقت و آماده پذیرش حق نباشد، اگر پیامبر خدا هم خطابه بگوید و موعظه کند، هیچ اثری در شنوندگان نخواهد گذاشت؛ چنانچه به گواه تاریخ، آنها که جلوی امیرالمومنین امام علی(ع) ایستادند و حضرت را اسیر غربت کرده و به شهادت رساندند، پای منبر رسول خدا(ص) بزرگ شده بودند!

 

مراقب باشیم، با دست خودمان، خودمان را از نعمت الهی خورشید زندگی مان محروم نسازیم و به جای زندانی نمودن خویشتن در حجاب ظلمانیِ سایه های نفسانی، ایمان بیاوریم به نور، ایمان بیاوریم به آفتاب، ایمان بیاوریم به حقیقت نجاتبخش و ناب؛ ایمان بیاوریم به خورشید عالمتاب مهدی صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و هر سوسوی نوری که در واسطۀ نظریافته ای بصیر و بهره‌مند، و مشعلی ریشه دار و درخشیده از مِهرِ مشعشعِ وجودِ بقیه الله الاعظم روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء می نگریم...




لینک مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/305