دل تنگم

جمعه باشد، بهار باشد، هوا بارانی هم باشد، بارانی که پیوسته و نرم بیاید و با ملودی مستی فزای بارشش هوائی ترت کند، فقط کافیست دل داشته باشی، تا پُر شود از هوای دلتنگی... «ادامه مطلب»...



دلتنگمــــ

 

جمعه باشد، بهار باشد، هوا بارانی هم باشد، بارانی که پیوسته و نرم بیاید و با ملودی مستی فزای بارشش هوائی ترت کند، فقط کافیست دل داشته باشی، تا پُر شود از هوای دلتنگی...

کافیست عاشق باشی که این حال و هوای عشقناک، بیچاره ترت کند...

کافیست فقط یکبار، فقط یکبار چشمت به معشوقت افتاده باشد و این لحظه های باران خیز بهاری، در جمعه ای عاشقانه، تو را هزاران هزار بار به یاد سیمای فریبای محبوب الهی دلت بیاندازد

کافیست قدم زدن به سوی عشق آسمانی ات را تجربه کرده باشی تا راه رفتن زیر این باران عاشق کُش، صورتت را خیس ابر خیال مقدسش نماید

کافیست صدایش به گوش جانت نشسته باشد تا روح و روانت درگیر اصوات پُر ترنّم مهرافزای باران شود و بیتاب و بیتاب تر گردی برای بودن در کنار او که باید باشد و نیست!

کافیست رقیق شده باشی، آنقدر رقیق که اشکت دَم مشکت باشد، تا وقتی اسم باران به لب آسمان می آید، تو نیز همراه قطره های عشق برانگیز بهاری بر زمین بباری و جاری گردی

کافیست از اهالی وادی درد مقدس باشی تا بفهمی چها می کشد آنکه در بهار، روزگار می گذراند و یار و دلدارش کنارش نیست!

او که نگاهش بهار را فریاد می زند

او که کلامش بهار را بیدار می کند

او که وجودش، چهار فصل زندگی ات را بهاران می نماید

او که فقط کافیست تا لبخند بر چهره نازنینش، نقش ببندد تا تو پَر بگیری و در اوج آسمان هفتم، ثانیه هایت را سپری کنی

او که هر تکه از قلب تکه تکه ات را به تاری از زلف لیلی وشش گره زده ای و مجنون وار در پی سرای سکنی گزیده اش می گردی...

او که نگاه پر محبتش نقشبند قلب عاشق و بیقرار توست و باران بهانه می شود تا تو نیز بباری و بباری و بیقرار تر شوی...

 

فدای تنهائی ات مهدی فاطمه!

اشک ریزان غربتت هستم و دلتنگ آغوش محبتت که کار مسیحائی می کند با قلب و روح فسرده ام...

آغوش لطف و رحمت تو شفاخانه بهشت است؛ تو همان شعبده ای هستی که غمها را مانند برگهای پاییز از درخت دلم می تکانی و در عوض، شکوفه های زیبای بهاران عشق و آرامش را می رویانی، حضرت باران، سلطان دلبرانه های بی پایان!

 

در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست

اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت

در انتظار تو میمیرم و در این دم آخر

دلم خوشست که دیدم به خواب گاه به گاهت

اگر به باغ تو گل بَر دمید و من به دل خاک

اجازتی که سری بَرکنم به جای گیاهت

«شعر: استاد شهریار»

 

اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب الکبری(س)



👇👇👇👇👇

«بهار دلتنگی» را «اینجــــــــــــــــــــا» مشاهده بفرمایید




لینک مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/220