یوسف عشق

یوســـف عشــــــق

این سروده را در «ادامه» مشاهده بفرمایید...


 

یوسف عشق

 

قسم به زلف سیاهت، که سخت بیمارم

گره گشا که پریشانم و گرفتارم

 

چه ناز می کنی ای نازنین-نگارِ بهشت

که هرچه ناز کنی بهر من، خریدارم

 

به چشمهای ترِ من، قدم گذار و ببین

که از فراق تو ای ماه، گریه ها دارم

 

بلای عشق تو بالاترین نیاز من است

منم که میل بلای تو کرده ام، یارم

 

در ابتدای تو تا انتها گمم، دریا

مرا به دامن مِهرت ببر که غمبارم

 

بخند، تا که غمم را به باد بسپاری

بخند تا که رُخت را به یاد بسپارم

 

فتاده ام به رهت، دستگیر قلبم باش

گدائی تو در این رهگذر شده کارم

 

بهانه می کنم و آخ و واخ می گویم

خوشم که لوس شوم تا شوی پرستارم

 

دوباره منتظرم، تیک تاک ثانیه ها،

خبر رسانده که آمد زمان دیدارم

 

دوباره گم شده این دست و پای عاشق من

دوباره می تپد این دل، ز شوق بسیارم

 

فروغ صبح دل انگیز وصل تو یعنی

تمام زندگی ام را غلام دربارم

 

فدای کرب و بلای غمت، ذبیح توأم

مرا که مَذبَحِ عشقت نمود، بیدارم

 

سلام تُنگ بلورم، سلام شَعشَع نور

سلام گلشن گلهای سرخِ بی خارم

 

سلام راز و نیازم، سلام سجدۀ وَتر

نزول سورۀ عشق تو کرد دیندارم

 

اگرچه ذره ام و میل آفتابم هست،

اگرچه با کنَفی، در میان بازارم،

 

قسم! به یوسفِ حُسنت قسم، عزیز خدا

که با تمام وجود، دوستت دارم...



لینک کوتاه این مطلب:

https://b2n.ir/76963