سلام حضرت دلبر

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب ها بر کفِ اتاق می خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده است... «ادامه مطلب»...

 

 

من و کامو؛ دو راه متضاد!

 

«آلبر کامو» که به عنوان یکی از پیشگامان فلسفه پوچ انگاری یا ابزوردیسم شناخته شده‌است و ادعا می‌کند که انسان‌ها اساساً بی‌معنی و غیر منطقی هستند در «سقوط» می نویسد:

*برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب ها بر کفِ اتاق می خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده است. چه کسی؟! چه کسی برای ما بر زمین خواهد خوابید؟!

*من رؤیای این را در سر می پرواندم که مرد کاملی باشم، مردی که می خواهد دیگران را وادارد که او را چه از جهت شخص خودش و چه از جهت حرفه اش محترم بدارند…خلاصه میخواستم در همه چیز تسلط داشته باشم… ولی بعد از آنکه در ملا عام سیلی خوردم و عکس العملی نشان ندادم دیگر برایم امکان نداشت که این تصویر زیبا را از خودم در ذهن بپرورم

 

و «من» در «راه مقدس» می نگارم:

ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب ها بر کفِ اتاق می خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده است.

چه کسی؟! چه کسی برای او که در زندان غیبت و عصیان ما محبوس است، بر کف اتاق می خوابد و خود را محروم از لذتها و آسایش دنیا می نماید؟!

چه کسی؟! چه کسی برای عشق آسمان و زمین، و علت هستی و وجود عالم، خود را به رنج و سختی روز افزون مجاهده فی سبیل الله خواهد انداخت؟!

چه کسی؟! چه کسی برای آنکه همه آرزویش، رهایی انسانها از درد و رنج و غمهاست، بی تاب و بی قرار می شود؟!

چه کسی؟! چه کسی برای آن بیابان گرد غریب، شوریده و شیدا و سرگردان می شود؟!

چه کسی؟! چه کسی برای آن گریان مظلوم تنها، بی تاب و مضطر می گردد؟!

چه کسی؟! چه کسی، کسی که ما را برای خودمان می خواهد، برای خودش، برای کم شدن دردهایش، برای تمام شدن غربت و تنهایی اش می خواهد؟!

چه کسی؟! چه کسی، انسان کاملی که والاترین حجت پوچ و عبس نبودن آفرینش است را هماره و در همه حال، تشنه و بی قرار است؟!

*من رؤیای این را در سر می پرورانم که مرد کاملی را بیابم، مردی که می خواهد دیگران را دعوت کند که او را نه از جهت شخص خودش، بلکه از جهت رسالت الهی، نهضت انبیایی، و مسئولیت خاتم الاوصیائی اش محترم بدارند…او که ما را برای ما میخواهد و ما او را برای او نمی خواهیم... او که میخواهد ما بر نفسمان و بر عالم مادی و عالم معنا در همه چیز تسلط داشته باشیم… وجود نازنینی که با اعمالمان بارها و بارها حرمتش را شکستیم، زخمی اش کردیم، دلشکسته و رنجورش نمودیم، و لبخند را از چهره ماهتابش ربودیم... ولی او با اینکه در ملأ عام با اعمالمان سیلی اش می زنیم، عکس العملی نشان نمی دهد، نفرینمان نمی کند، بلکه بالعکس، دعایمان می کند، برای ما و جهالت و انحرافمان اشک میریزد، غربت می کشد، تنها و بی یاور و صحرانشین می گردد... آن بهتر از پدر و مادر برای من و امثال من، چنین رنجور و مضطر می شود... ای به فدای محبت و بزرگواری ات، آقا جااااااانم... ای دلسوزتر از من برای من، اگرچه بدم اما به دعای خیرت، برایم امکان ندارد که این تصویر زیبا را از وجود پر خیر و رحمتت در ذهن نپرورم...

 

مولای من! سید و صاحب ما! خدا را شاکریم که به عنایت شما بر این باور امیدبخش و مقدسیم که:

اگر «کامو» و هم کیشانش با نفسانیت و دوری از تعالیم الهی به پوچ انگاری و بیهودگی رسیدند،

«من» و هم مذهبانم با عبودیت و نزدیکی به معارف شما به حقیقت انگاری و ارزشمندی رسیده ایم...

ما را چه به مسلک سیاه هیچ انگاران عالم... ما اگرچه هیچیم اما در راه هیچ و برای هیچ خلق نشده ایم... مائیم و جلوه پر نور مهربانت، محبت دلنشین بی پایانت، حقیقت هدایتگر جاودانت و لطف فزاینده بی حسابت که به همه عالم می ارزد... ما را برای خودت و به راه مقدس و الهی ات زنده بدار و حرکت و تعالی عنایت فرما، ای جان به فدای نگاه پر مهر و وجود امیدبخش و کمال آفرینت؛ اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر وجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه



لینک کوتاه این مطلب:

https://b2n.ir/35668