رهایی

روحِ بیمار، کور و زمین گیر است بسان کرم خاکی؛ خاک می خورد و راه خاک می پوید، آرمان و آرزویش خاک است و در خاک طی طریق میکند، حیاتش به خاک وابسته است و عاقبت در خاک فرو میرود و میمیرد؛ از خاک برآمده و در خاک می شود و دیگر هیچ!... «ادامه مطلب»...

 

 

کِرمِ خاکی نباش!

 

انسان، مخلوق و مملوک خالقی مهربان و حکیم است. پروردگاری که سرچشمه زلال هدایت است و امدادگر هر جویندۀ کمال.

او را برای رسیدن به جایگاه قرب و نشستن بر مقام عرش وصال خویش آفریده است.

در طی طریق کمال، تنهایش نگذارده و به خود واننهاده است؛ خورشید مقصود را بر فکر و دلش نمایانده و راه را از چاه بازشناسانده و راهبری، راه-بلد را به سویش روانه داشته است.

در طی سالیان متمادی و قرنهای پیاپی، رسولانی از جنس خودش به ارشاد و راهنمایی اش قرارداده و با کلمات و سخنان خود در غالب کتابهای متعدد هدایت، تیره گی های جهل را از چراغ عقلش زدوده است.

او خواسته تا انسان بخواهد؛ او اراده کرده تا آدمی اراده کند؛ او امر کرده تا بشر به انتخاب خود، راه خیر و شر را بپیماید و سینه اش را برای دریافت حق و حقیقت گشاده یا تنگ سازد.

 

چه بُراق و مَرکبی نورانی تر و مطمئن تر از سمند وحی؛

چه فراقی جانکاه تر از هجران محبوب ازلی و ابدی؛

چه دردی کُشنده تر از درد دوستی با دشمنِ دوست؛

چه گمراهی و ضلالتی نامبارک تر از سخت-قلبی در برابر ذکر و یاد خدا؛

چه راهی دهشتناک تر از مسیری که آغازش بندگی نفسانیت است و پایانش زندگی در آتش معصیت...

 

به جبری حکیمانه از بلندای عرش به حضیض فرش رسیدیم تا به اختیاری مدبرانه دوباره به سوی مأمن امن الهی بازگردیم؛

آمدنمان به دنیا "تقدیر" است و اسیر دنیا شدنمان "تقصیر"

عقلمان اتقان سعادت می طلبد و دلمان اشواق خیانت دارد!

خود را در حصار زمین محبوس کرده ایم و افسوس آسمان را میخوریم!

شناسنامه روحمان در گرو یزید نفس است و از هویت حسینی دم می زنیم!

گوشمان را به پنبه جهل و عناد بسته ایم و در انتظار امداد و لطف پیوسته ایم!

زبانمان به دعای سلامتی صاحبمان منقول است و عملمان به رنج و درد و اندوهش مشغول!


باز نمی شود!

به خدا که نه آن درب، باز می شود، نه آن راه، هموار خواهد شد و نه آن سعادت ابدی و لذت بی پایان به دست می آید، مگر با ورود به سَرسَرای نورانی و مقدس اسلام، آن هم به مدد شاه‌کلید تسلیم؛

تسلیم در برابر حق و سرفرودآوردن در مقابل حقیقت.

اسب چموش، خستگی اش دوچندان است و از تیمار صاحبش، محروم!

روحِ بیمار، کور و زمین گیر است بسان کرم خاکی؛ خاک می خورد و راه خاک می پوید، آرمان و آرزویش خاک است و در خاک طی طریق میکند، حیاتش به خاک وابسته است و عاقبت در خاک فرو میرود و میمیرد؛ از خاک برآمده و در خاک می شود و دیگر هیچ!

 

کرم خاکی نباش؛

تو را برای آسمان آفریده اند؛

جایگاه تو همنشینیِ با خدا و اولیای خداست؛

ارزان نیستی، خودت را ارزان نفروش؛

ایمان بیاور که کرم خاکی با پرنده عرش پیما برابر نیست؛

تا دیر نشده ایمان بیاور...

 

«أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ ۚ فَوَیْلٌ لِلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ ۚ أُولَٰئِکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ»(زمر/22)

آیا کسى که خدا (به واسطه اعمالش) سینه ‏اش را براى اسلام گشاده است و بر فراز مرکبى از نور الهى قرار گرفته (همچون کوردلان گمراه است؟!) واى بر آنان که قلبهایى سخت در برابر ذکر خدا دارند! آنها دانسته در گمراهى آشکارى هستند!



لینک کوتاه این مطلب:
https://b2n.ir/34377