تو رهبر خودت هستی. هیچ کس را راهبری گرانقدرتر از خِرد او نیست. عقل، رسول باطنی است و چنانکه از غلامی نفس غیر مهذب، بردگی دل ناپاک و زندان وساوس شیطانی خلاصیاش دهی، نیکوترین راهبری خواهد بود که هر کس بر خود تواند دید... «ادامه مطلب»...
تو رهبر خودت هستی
تو رهبر خودت هستی. هیچ کس را راهبری گرانقدرتر از خِرد او نیست.
عقل، رسول باطنی است و چنانکه از غلامی نفس غیر مهذب، بردگی دل ناپاک و زندان وساوس شیطانی خلاصیاش دهی، نیکوترین راهبری خواهد بود که هر کس بر خود تواند دید.
باور داشته باش هیچ رهبری غیر از خودت نیست. هیچ راهنمایی جز «تفکر» نمیتواند تو را از کروموزومهای ناهنجار، اضافی و ناقص فکری و عملی اجداد جاهل و جموداندیشت پاکسازی نموده و هدایتگر شود.
«وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَىٰ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ شَیْئًا وَلَا یَهْتَدُونَ»(مائده/104) و هنگامی که به آنان گویند: به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر آیید، گویند: روش و آیینی که پدرانمان را بر آن یافته ایم، ما را بس است. آیا هر چند پدرانشان چیزی نمیدانستند و هدایت نیافته باشند باز هم این تقلید جاهلانه و ناروا را بر خود می پسندند؟!
راهبری خود را با شک به انتخابها و اعتقادهای گذشته و گذشتگانت آغاز کن. شک به دانستهها و دانایانی که در خیال خویش محکم و پذیرفته میانگاشتی. شک به راهی که آمدهای و مسیری که قصد پیمودن آن را داری.
شک، اگر ریشه در پاکی و خلوص نیت تو داشته باشد، بیگمان بذر جستجوگریِ بیوقفه و حقیقتطلبیِ حقه را در نهاد تو خواهد کاشت و از درون پردههای تیره و تاریک جهل و پیرویهای کورکورانه بیرونت خواهد کشید و مقدمۀ سر بر کشیدن نهال آئینی در زندگانیات میگردد که درخت تنومند شکوفایی و سربلندی دنیا و سعادت ابدیتت را نوید میدهد.
راهبر درونت چنانچه آزادانه روش آزادمنشان را در آزاداندیشی برگزیند، آزادی از ناراستیها و نادرستیها در پندار و گفتار و کردار، کمترین جایزهایاست که مبارزان راه مقدس سلوک حقگرایی را قسمت و روزی خواهد شد.
راه بردن یا رهنمون شدن به حقیقت، امری جبری و قهری نبوده و هرگز نمی توان با تسلط بر مبنای تحکم و ترس، تاریکی را از تارک تدین زدود و افق روشنی برای دین و دینداری ترسیم کرد.
متاسفانه برخی جاهلانه یا عامدانه، وجوب اجرای برخی حدود در آیات کلام الله مجید را مساوی با «هدایت ولو به اجبار» انگاشته و لذا تحلیلهایی ناصواب و نتایجی نادرست از آن استخراج و عنوان مینمایند و در نهایت میخواهند به زور و ارعاب هم که شده، همگان را به بهشت مورد تصور خود ببرند!
این در حالی است که مساله حدود، یکی از مسائل جزایی اسلام است نه روشی برای هدایت قلوب افراد به افکار و اعمال الهی و محقق ساختن خیالین بهشت اجباری!
چراکه روشن است، ایمان قلبی با استدلالات و مشاهدات و ادراکات قلبی حاصل میشود و جایگاهی درونی و باطنی می یابد نه با جبر و اکراه!
تعبیه تنبیهات، در تعالیم وحی، صرفا جنبه بازدارنگی از تجاوز به حقوق بنیادین انسانها به یکدیگر، اجرای عدالت و نشان دادن جزای عمل متجاوزانهای است که احتمال دارد خَلق نسبت به هم روا دارند.
«فَاجْلِدُوا... مِائَةَ جَلدَة»(نور/2) درباره زناکار، «فَاجلِدوهُم ثَمانینَ جَلدَة»( نور/4) درباره نسبت زنا دادن به کسی، «فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا»(مائده/38) درباره انجام دزدی با داشتن شرایط خوب اقتصادی، «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصَاصُ فِی الْقَتْلَى... مَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ»(بقره/178) درباره قتل عمد یا دریافت خون بها و رضایت، و «أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ»(مائده/33) درباره آنهاست که آغازگر جنگ و تجاوز به جان و مال و ناموس مردم هستند.
بجز مواردی محدود و معدودی از این دست، که ابدا جنبه «هدایت به جبر» نداشته و صرفا جزای روشنی است نسبت به از بین رفتن حقوق اساسی مردم و مانعی است در برابر پایمال شدن موارد اساسی حق الناس، اتفاقا روش تربیتی وحیانی، روشی مبتنی بر محترم شمردن همهجانبه اختیار در انتخاب است.
اختیارِ انتخابی که بدون زیر پا نهادن حقوقی که عرفا، عقلا و شرعا، حق طبیعی همگی انسانهاست، به هر فرد این اجازه را می دهد تا به شیوه ای کاملا مختار و آزاد، دین یا روش زندگی و بندگی خود را برگزیند و بر پایه هر آئین و راهی که به درستی آن رسیده است، بازه زیست دنیوی خویش را رهبری و مدیریت نموده و به اتمام رساند.
در کتاب وحی آمده است: «لا اکراه فی الدین قد تبیـن الرشد من الغی فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی»(بقره/256) در دین هیچ اجباری نیست. هدایت از گمراهی مشخص شده است. پس هر کس که به طاغوت کفر ورزد و به خدای ایمان آورد، به چنان رشته استواری چنگ زده که گسستنش نباشد. خدا شنوا و داناست.
طبق شأن نزول آیه، مقصود از «لا اکراه» اکراه بردار نبودن دین است؛ زیرا دین از امور قلبی است و اکراه در امور قلبی امکان پذیر نیست. مراد از «دین» در این آیه شریفه «دین حقیقی» است نه دین ظاهری و خانوادگی که با شهادتین حاصل میشود. «دین حقیقی» همانی است که قلب و باور انسان آن را آزادانه و جستجوگرانه انتخاب، تصدیق و عمل کرده باشد:
«المراد لیس فی الدین إکراه من الله، ولکن العبد مخیر فیه، لأن ما هو دین فی الحقیقة، هو من أفعال القلوب، إذا فعل لوجه وجوبه. فأما ما یکره علیه من إظهار الشهادتین، فلیس بدین حقیقة، کما أن من أکره على کلمة الکفر، لم یکن کافرا... قد تبین الرشد من الغی: قد ظهر الإیمان من الکفر، والحق من الباطل بکثرة الحجج، والآیات الدالة، عقلا وسمعا، والمعجزات التی ظهرت على ید النبی...»(طبرسی، مجمع البیان، ج۲، ص۱۶۳)
مرحوم شیخ طبرسی میگوید: در دین که یک مسئله اعتقادی و قلبی است، اکراه و اجبار نمیباشد و بنده، آزاد و مخیر است و اگر کسی را به گفتن شهادتین مجبور نمایند و او هم بگوید این گفتن، دین نیست و متقابلا کسی را مجبور کنند و کلمه کفر آمیز بگوید، کافر نخواهد بود زیرا ایمان و کفر مربوط بزبان نیست و به قلب و باطن بستگی دارد.قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ، ایمان از کفر و حق از باطل بوسیله دلیلها و آیات زیاد که دلالت عقلی و نقلی دارند و نیز به سبب معجزات که بدست رسول اکرم آشکار شد واضح و روشن گردید.
«لا اکراه فی الدین، نفى الدین الاجباری، لما أن الدین وهو سلسلة من المعارف العلمیة التی تتبعها أخرى عملیة یجمعها أنها اعتقادات، والاعتقاد والایمان من الامور القلبیة التی لا یحکم فیها الاکراه والاجبار، فإن الاکراه انما یؤثر فی الاعمال الظاهریة والافعال والحرکات البدنیة المادیة، وأما الاعتقاد القلبی فله علل وأسباب اخرى قلبیة من سنخ الاعتقاد والادراک، ومن المحال أن ینتج الجهل علما، أو تولد المقدمات غیر العلمیة تصدیقا علمیا، فقوله: لا اکراه فی الدین، ان کان قضیة اخباریة حاکیة عن حال التکوین أنتج حکما دینیا بنفی الاکراه على الدین والاعتقاد، وان کان حکما انشائیا تشریعیا کما یشهد به ما عقبه تعالى من قوله: قد تبین الرشد من الغی، کان نهیا عن الحمل على الاعتقاد والایمان کرها، وهو نهی متک على حقیقة تکوینیة... للانسان أن یختار لنفسه ما شاء من طرفی الفعل وعاقبتی الثواب والعقاب...»(طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۳۴۲و343)
مرحوم علامه طباطبایی میگوید: در جمله لا اکراه فى الدین، دین اجبارى نفى شده است، چون دین عبارت است از یک سلسله معارف علمى که معارفى عملى به دنبال دارد، و جامع همه آن معارف، یک کلمه است و آن عبارت است از اعتقادات، و اعتقاد و ایمان هم از امور قلبى است که اکراه و اجبار در آن راه ندارد، چون کاربرد اکراه تنها در اعمال ظاهرى است، که عبارت است از حرکاتى مادى و بدنى (مکانیکى)، و اما اعتقاد قلبى براى خود، علل و اسباب دیگرى از سنخ خود اعتقاد و ادراک دارد و محال است که مثلا جهل، علم را نتیجه دهد، و یا مقدمات غیر علمى، تصدیقى علمى را بزاید، و در اینکه فرمود: لا اکراه فى الدین، دو احتمال هست، یکى اینکه جمله خبرى باشد و بخواهد از حال تکوین خبر دهد، و بفرماید خداوند در دین اکراه قرار نداده و نتیجه اش حکم شرعى مى شود که: اکراه در دین نفى شده و اکراه بر دین و اعتقاد جایز نیست و اگر جمله اى باشد انشائى و بخواهد بفرماید که نباید مردم را بر اعتقاد و ایمان مجبور کنید، در این صورت نیز نهى مذکور متکى بر یک حقیقت تکوینى است... انسان مختار است یکى از دو طرف خیر و شر را انتخاب کرده و عاقبت آن را هم چه خوب و چه بد پذیرا باشد.
در اینجا ذکر این نکته ضروری است که وقتی سخن از اجباری نبودن دین و احکام دینی به میان می آید، این بدان معناست که هیچ قدرت بیرونی، مجاز به قبولاندن و پیاده سازی اجباری دین بر هیچ فرد و افرادی نیست. حتی حاکمیت حق ندارد امری را ولو دینی، بر خلاف خواست و رای اکثریت بر ایشان تحمیل نماید و یا در قالب تصویب قوانین و مقررات به اجرا درآورد.
عاقلانه، عادلانه، خداپسندانه و اخلاق مدارانه نیست اینکه رهبران، تصمیمسازان و بزرگترهای هر جمع و جامعهای، به تعیین خط قرمزها و تصویب قوانینی روی آورند که خود به خوبی میدانند ولو به فرض درست و حتی شرعی بودن، با خیل کثیری از مخالفتها، نارضایتیها و بیتوجهیها روبرو خواهد شد.
قانونی که با توجه به رفتار و انتخاب اکثریت تنظیم نشده باشد و پیش از همراه نمودن قلوب قشرهای گوناگون مردم و پذیرفتن مواهب آن از سوی عموم جامعه، به تصویب درآمده و بر اجرای آن اصرار شود، قطعا غلط است. قانون غلط، قانون نیست، بلکه زور است! و قانون زور و غلط، نه تنها بهتر از بیقانونی نیست بلکه خود بطور فزاینده ای قانونشکنی را به عملی عادی تبدیل نموده، قبح آن را از بین برده، حرمت قانون و قانونگذار را پایمال مینماید و به عمیقتر شدن شکاف میان مردم و حاکمیت و افزایش تنفر از حاکمان میانجامد.
کاربردی بودن قوانین و همراهی اکثریت مردم در اجرای آن، راز ماندگاری آن قانون؛ و بالعکس، غیر کاربردی بودن و عدم توجه عموم جامعه به یک قانون، مقوله ای است که باید قانونگذاران را به تغییر آن قانون وادارد.
همه مقررات، خصوصا آنچه ریشه در احکام شریعت داشته و به خدا و پیامبران و اولیای الهی نسبت داده می شوند، برای اجرا، نیاز به همراهی قلبی و اختیاری اکثریت دارند و الا، پذیرش خلافت بر حق امیرالمومنین(ع) که از اکثر احکام دین واجبتر و مهمتر است را نیز نمیتوان به زور و اجبار بر مردم تحمیل کرد، چه رسد به قواعد و استنباطات فقهی!
امام علی(ع) حتی آنگاه که خود به فعلی راضی نیست – بطور مثال در جریان حکمیت - و مردم را با خود هم نظر نمی بیند، لحاظ خواست اکثریت را واجب می شمارد و می فرمایند: «لَیْسَ لِی أَنْ أَحْمِلَکُمْ عَلَى مَا تَکْرَهُون» من نمی توانم شما را به چیزی که دوست ندارید، اجبار کنم. (نهج البلاغه، خطبه 208)؛ چراکه در منطق امیرموحدان، کارگزاری وظیفه حاکمان است نه مردمآزاری، و مسلط را اجازه استبداد و اجبار نیست و از این روی در عهدنامه مالک اشتر نیز چنین می نویسند: «وَ لَا تَقُولَنَّ إِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ، فَإِنَّ ذَلِکَ إِدْغَالٌ فِی الْقَلْبِ وَ مَنْهَکَةٌ لِلدِّینِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِیَرِ» مبادا بگویی که من بر شما مسلطم و مرا بر شما امیر ساخته اند و باید فرمان من اطاعت شود. زیرا، چنین کاری سبب فساد دل و خرابی دین و نزدیک شدن دگرگونی ها در نعمتهاست و زمینهساز تغییر در قدرت است.(نهج البلاغه، نامه 53)
پس نه دین اجباری را ارزشی است و نه اساسا شارع مقدس اجازه اجبار در پیاده سازی دین و گسترش دین و دینداری به وسیله جبر و اکراه را صادر کرده است. نه می توان کسی را مجبور به انجام واجبات و ترک محرمات کرد و نه از اساس آنچه به اجبار، ترک یا انجام می شود را ارزش و بهایی است.
اساسا شریعت خاستگاهی ماورایی داشته و تشریع، امری مافوق بشری و از ساحت خالق حکیم است. بنابراین پذیرش و یا عدم پذیرش قوانین آن مرتبط با ایمان و باور دینی فرد یا جامعه بوده و امری کاملا اختیاری تلقی می شود. چنانکه پیشتر نیز گفته شد، اجبار در دین، با اساس دین و هدف شرع، در تضاد بوده و هیچگاه درونی نشده و جز نفاق، تظاهر، تضاد، تنفر و تشنج ثمره ای نخواهد داشت.
بنابراین قیاس یک قانون حکومتی با قانون شرعی، مانند قیاسی که بین کمربند ایمنی و حجاب صورت می گیرد، قیاسی صرفا ظاهری است و هرگز نمیتوان عواقب عدم التزام قلبی و عملی به انجام این دو را با یکدیگر مورد مقایسه قرار داد. آنچه جبر به رعایت قوانین مدنی را که توسط مسئولین جامعه و منتخبین مردم وضع شده است با جبر به رعایت قوانین شریعت که منتسب به خداوند است در کنار یکدیگر قرار می دهد، قطعا غفلت و عدم آگاهی از جنس و محل صدور و نتیجه اکراه در انجام این دو حکم است. چراکه اعمال فشار برای اجرای یک قانون مدنی در صورت مخالفت مردم، به مخالفت با قانونگذاران، اصلاح قانون، و نهایتا مقابله با حاکمیت و تغییر یا تعویض آن خواهد انجامید، اما اعمال فشار برای اجرای یک قانون شرعی در صورت مخالفت هر شخص، به مخالفت با صاحبان فتاوی، عالمان دینی، شرع و در نهایت، خداوند می انجامد.
پس روشن است که اعمال فشار برای اجرای عمومی حکمی که به خدا نسبت داده می شود، کاری بسیار خطرناک و پلید است، چراکه نه تنها مرتبط به امر دین و باور و اعتقاد انسانهاست، بلکه در تعیین وضع ابدیت آدمی، نقش بسزایی دارد و میتواند با قرار دادن انسانها در مقابل خدا، آنها را به نگونبختی ابدی دچار سازد.
حقیقتا چه کسی می تواند پاسخگوی انحراف از اصول اساسی دین و حتی ستیز با اصل دین و خدا در فرد یا افراد و حتی نسل و جامعه ای باشد که به سبب اعمال زور و فشار، نسبت به انجام یا ترک یکی از به اصطلاح احکام الهی ایجاد شده است!
نکته دیگر اینکه اگرچه نمی توان و نباید هیچ امری را خصوصا آنچه ریشه در شریعت دارد بر جمع یا جامعه ای اجبار نمود – البته مگر آنکه از مقبولیت و همراهی و انتخاب مختارانه اکثریت برخوردار باشد – اما چنانچه فردی پس از شک و تحقیق و جستجو و انتخاب، به حقانیت راه و روشی رسید و دین و آئینی را به عنوان روش زندگی و بندگی خویش برگزید، دیگر در پیشگاه الهی از او پذیرفته نیست که جز بر مبنای شاخص خویش رفتار نماید؛ دیگر، «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ»(نساء/150) بودن و یافتن راه دررویی در میانه این بایدها و نبایدها، هرگز نمیتواند راهی روشن و نجاتبخش برای او باشد؛ چراکه باید به یاد داشت روزی را که هر یک از مردم را با پیشوا و شاخص اعمالشان فرا خوانده و سنجیده میشوند: «یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»(اسراء/71)
نتیجه اینکه از منظر عقل
و شرع، بر هیچ فرد یا افرادی جایز نیست هیچ امر و قانونی را ولو دینی، بر هیچ فرد
یا افرادی اجبار نمایند مگر آنکه مورد قبول اکثریت آن جمع و جامعه واقع شده باشد؛
اما چنانچه فرد یا افرادی عقلا و قلبا به حقانیت و راستی و درستی امر، قانون یا
دین، آئین و روشی رسیده باشند، اولا در پیشگاه الهی با آنچه حقیقتا به حق بودن آن
رسیده اند مورد سنجش و ارزیابی قرار میگیرند، ثانیا در محضر خداوند هیچ حجت قابل قبولی نسبت به
ترک یا بیتوجهی برخی یا بخشی از آن نداشته و همواره باید پایبند به اجرای کامل و
دقیقش باشند.
اما به هر حال، توجه به این موضوع که دین از امور قلبی بوده و کفر و ایمان به اصل شریعت یا احکام آن امری باطنی و اجبارناپذیر است، مسأله ای است که باید در حیطه مواجهه، مقررات، مدیریت و تربیت فردی، خانوادگی و اجتماعی، همواره به شدت مورد توجه فکری و عملی مربیان و متصدیان و مدیران هر جمع و جامعه ای قرار داشته باشد.
آزاد بودن همه انسانها در انتخاب دین، روش زندگی مومنانه و حتی کفرآلود، در آیات گوناگون قرآن مورد تاکید قرار گرفته است:
1. «فان حاجـوک فقل اسلمت وجهی لله و مناتـبعن و قل للذین اوتوا الکتـب و الامـین ءاسلمتم فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولـوا فانما علیک البلـغ»(آلعمران/20) اگر با تو به داوری برخیزند بگوی: من و پیروانم در دین خویش به خدا اخلاص ورزیدیم. به اهل کتاب و مشرکان بگو: آیا شما هم به خدا اخلاص ورزیدهاید؟ اگر اخلاص ورزیدهاند پس هدایت یافتهاند و اگر رویگردان شدهاند، بر تو تبلیغ است و بس، و خدا بندگان را میبیند.
حصر موجود در این آیه و امثال آن بر این دلالت میکند که رسالت پیامبر صلیاللهعلیهوآله در پیام الهی، فقط ابلاغ آن است و نه وادار کردن مردم به پذیرش آن.
2. «من یطع الرسول فقد اطاع الله و من تولـی فما ارسلنـک علیهم حفیظا»(نساء/80) هر که از پیامبر اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده است. و آنان که سرباز زنند، پس ما تو را به نگهبانی و اجبار آنها نفرستادهایم.
از جمله مصادیق «حفیظ»، مراقبت قهرآمیز برای وا داشتن مردم به پذیرش دین و احکام دینی است.
3. «و اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و احذروا فان تولـیتم فاعلموا انـما علی رسولنا البلـغ المبین»(مائده/92) و اطاعت خدا و اطاعت پیامبر کنید و از مخالفت بپرهیزید و اگر روی برگردانید، بدانید بر پیامبر ما جز ابلاغ آشکار، وظیفه دیگری نیست.
4. «ما علی الرسول الا البلـغ»(مائده/99) پیامبر وظیفه ای جز ابلاغ رسالت و آیات الهی ندارد و مسئول اعمال و انتخاب شما نیست.
5. «و ما نرسل المرسلین الا مبشرین و منذرین»(انعام/48) ما پیامبران را جز برای مژده دادن یا بیم کردن نمیفرستیم. پس هر کس که ایمان آورد و کار شایسته کرد، بیمناک و محزون نمیشود.
6. «و کذب به قومک و هو الحق قل لست علیکم بوکیل»(انعام/66) قوم تو قرآن را دروغ میشمردند در حالی که سخنی است بر حق. بگو: من کارساز شما نیستم.
«وکیل» به معنای متولی امر، حافظ و کفیل، و مقصود از آن، نفی اجبار مردم به پذیرفتن دین است.
7. «قد جاءکم بصائر من ربـکم فمن ابصر فلنفسه و من عمی فعلیها و ما انا علیکم بحفیظ»(انعام/104) از سوی پروردگارتان برای شما نشانههای روشن آمد. هر که از روی بصیرت مینگرد به سود اوست و هر که چشم بصیرت برهم نهد به زیان اوست. و من نگهدارنده شما نیستم.
8. «و لو شاء الله ما اشرکوا و ما جعلنـک علیهم حفیظا و ما انت علیهم بوکیل»(انعام/107) اگر خدا میخواست، آنان شرک نمیآوردند، و ما تو را نگهبانشان نساختهایم و تو کارسازشان نیستی.
9. «و لوشاء ربـک لامن من فی الارض کلـهم جمیعا افانت تکره الناس حتـی یکونوا مؤمنین»(یونس/99) اگر پروردگار تو بخواهد، همه کسانی که در روی زمینند ایمان میآورند. آیا تو مردم را به اجبار وا میداری که ایمان بیاورند؟
10. «قل یـایـها الناس قد جاءکم الحق من ربـکم فمن اهتدی فانـما یهتدی لنفسه و من ضل فانـما یضل علیها و ما انا علیکم بوکیل»(یونس/108) بگو: ای مردم، پیام راستین از جانب پروردگارتان برایتان فرا رسید. پس هر کس که به راه راست هدایت یابد، هدایت به سود اوست. و هر که گمراه گردد، به زیان خویش به گمراهی افتاده است. و من عهده دار شما نیستم.
11. «فلعلـک تارک بعض ما یوحی الیک و ضائق به صدرک ان یقولوا لولا انزل علیه کنز او جاء معه ملک انـما انت نذیر»(هود/12) مباد که برخی از چیزهایی را که بر تو وحی کردهایم واگذاری و بدان دلتنگ باشی که میگویند: چرا گنجی بر او افکنده نمیشود؟ و چرا فرشتهای همراه او نمیآید؟ جز این نیست که تو بیم دهندهای بیش نیستی و خداست که کارساز هر چیزی است.
12. «و ان ما نرینـک بعض الذی نعدهم او نتوفـینـک فانـما علیک البلـغ»(رعد/40) اگر پارهای از آنچه را که به آنها وعده کردهایم به تو بنمایانیم، یا تو را پیش از وقت بمیرانیم، در هر حال آنچه بر عهده توست صرفا تبلیغ است.
13. «و ما ارسلناک الا مبشرا و نذیرا»(اسراء/105) این قرآن را به حق نازل کردهایم و به حق نازل شده است و تو را نفرستادیم مگر آنکه بشارت دهی و بیم دهی.
14. «وقل الحق من ربکم فمن شآء فلیؤمن ومن شآء فلیکفر»(کهف/29) بگو: این سخن حق از جانب پروردگار شماست. هر که بخواهد ایمان بیاورد و هر که بخواهد کافر شود.
15. «و ما نرسل المرسلین الا مبشرین و منذرین»(کهف/56) و ما پیامبران را نفرستادیم جز آنکه به مردم مژده دهند یا بیمدهند.
16. «قل اطیعوا الله و اطیعوا الرسول فان تولـوا فانـما علیه ما حمـل و علیکم ما حمـلتم و ان تطیعوه تهتدوا و ما علی الرسول الا البلـغ المبین»(نور/54) بگو اطاعت خدا و اطاعت پیامبرش کنید، و اگر سرپیچی کنید پیامبر مسئول اعمال خویش است و شما مسئول اعمال خود، اما اگر از او اطاعت کنید هدایت خواهید شد، و بر پیامبر چیزی جز ابلاغ آشکار نیست.
17. «و یوم یعض الظالم علی یدیه یقول یــلیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا»(فرقان/27) روزی که کافر دستان خود را به دندان گزد و گوید: ای کاش راهی را که رسول در پیش گرفته بود، در پیش گرفته بودم.
این که ستمگران عمل پیمودن راه پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم را آرزو میکنند، باز هم تایید کننده ضرورت وجود اختیارِ انتخاب است.
18. «ارءیت من اتـخذ الـهه هویه افانت تکون علیه وکیلا»(فرقان/43) آیا آن کس را که هوای نفس را به خدایی گرفته بود دیدی؟ آیا تو ضامن او هستی؟
19. «و ما ارسلناک الا مبشرا و نذیرا»(فرقان/56) ما تو را نفرستادیم مگر برای آنکه مژده دهی و بترسانی.
20. «قل ما اسئلکم علیه من اجر الا من شاء ان یتـخذ الی ربـه سبیلا»(فرقان/57) بگو: من از شما هیچ مزدی نمیطلبم و این رسالت بدان میگزارم تا هر که خواهد به سوی پروردگارش راهی بیابد.
21. «و ان اتلوا القرءان فمن اهتدی فانـما یهتدی لنفسه و من ضل فقل انـما انا من المنذرین(نمل/92) و قرآن را تلاوت کنم. پس هر که هدایت یافت به سود خود هدایت یافته است و هر که گمراه شد، بگو: جز این نیست که من بیم دهندهای هستم.
22. «و ان تکذبوا فقد کذب امم من قبلکم و ما علی الرسول الا البلـغ المبین»(عنکبوت/18) اگر شما تکذیب میکنید، مردمانی هم که پیش از شما بودند تکذیب میکردند. و بر عهده پیامبر جز تبلیغی روشنگر، هیچ نیست.
23. «و ما ارسلناک الا کافة للناس بشیرا و نذیرا»(سبا/28) تو را به پیامبری نفرستادیم، مگر بر همه مردم مژده دهنده و بیم دهنده.
24. «انـا انزلنا علیک الکتـب للناس بالحق فمن اهتدی فلنفسه و من ضل فانـما یضل علیها و ما انت علیهم بوکیل»(زمر/41) ما این کتاب را به حق برای هدایت مردم بر تو نازل کردیم. پس هر کس که هدایت یافت به سود خود اوست، و هر که گمراه شد به زیان خود به گمراهی افتاده و تو وکیل آنها نیستی.
25. «و الذیناتـخذوا من دونه اولیاء الله حفیظ علیهم و ما انت علیهم بوکیل»(شوری/6) خدا مراقب اعمال کسانی است که جز او را به دوستی گرفتند، و تو وکیل آنها نیستی.
26. «فان اعرضوا فما ارسلنـک علیهم حفیظا ان علیک الا البلـغ»(شوری/48) اگر اعراض کنند، تو را نفرستادهایم که نگهبانشان باشی. بر تو جز تبلیغ رسالت، هیچ نیست.
27. «نحن اعلم بما یقولون و ما انت علیهم بجبـار فذکـر بالقرءان من یخاف وعید»(ق/45) ندیدهای که پروردگار تو چگونه سایه را میکشد؟ اگر میخواست در یک جا ساکنش میگرداند. آن گاه آفتاب را بر او دلیل گردانیدیم.
28. «و اطیعوا الله و اطیعوا الرسول فان تولـیتم فانـما علی رسولنا البلـغ المبین»(تغابن/12) خدا را اطاعت کنید، و پیامبر را اطاعت کنید. پس اگر شما اعراض کنید، بر فرستاده ما وظیفهای جز رسانیدن پیام آشکار نیست.
29. «فذکـر انـما انت مذکـر؛ لست علیهم بمصیطر»(غاشیه/21و22) پس پند ده، که تو پند دهندهای هستی. تو بر آنان فرمانروا نیستی.
30. «قل یـایـها الکـفرون... لکم دینکم ولی دین»(کافرون/1و6) بگو: ای کافران، شما را دین خود، و مرا دین خود.
31. «قال یـقوم ارءیتم ان کنت علی بیـنة من ربـی و ءاتـینی رحمة من عنده فعمـیت علیکم انلزمکموها و انتم لها کـرهون»(هود/28) گفت: ای قوم من، چه میگویید اگر از پروردگارم حجتی به همراه داشته باشم و او مرا رحمت خویش ارزانی کرده باشد و شما از دیدن آن ناتوان باشید. آیا در حالی که خود نمیخواهید، شما را به اکراه به قبول آن واداریم؟
32. «فان تولـوا فقد ابلغتکم ما ارسلت به الیکم«(هود/57) اگر هم رویگردان شوید، من رسالت خویش را به شما رسانیدم.
و...!
پیامبران الهی، اولیای حق و صاحبان اندیشه و قلم، آنان که ابر مقدس آزادگی و آزاداندیشی بر سر و روی پندار و گفتار و کردارشان باریدن گرفت، در طی قرنها فعالیت مذهبی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خود تلاش کردند این مفهوم رحمانی و محوری را برای مردم و خصوصاً عالمان و صاحبنظران جا بیاندازند که هر انسانی حقِّ برگزیدن حق یا ناحق بودن دارد، هر انسانی حق دارد ایمان یا کفر را برگزیند و چنانچه از سر اختیار، با عقل و دل خود، ایمان به خداوند یکتا را جستجو و انتخاب نماید و این ایمانِ منتخبِ مختار را در قالب اعمال پاک و خداپسندی که حقیقتا فارغ از اراده و القای نفس و نفوس به آن رسیده است متجلی سازد، بنابر تعریف وحی، موحد، مسلمان، رستگار و جایش در بهشت پروردگار است؛ حال فرقی ندارد که آئینی که حقیقتا به حقانیت آن رسیده در قالب کدامیک از ادیان توحیدی اسلام، مسیحیت، یهودیت، زرتشتی و... باشد؛ که دین در نزد پروردگار جز پذیرش یکتایی خداوند و تسلیم حق و حقیقت بودن نیست: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ؛ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ»(آلعمران/19) در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام و تسلیم است. و ادیان گوناگونی که کتاب وحی به آنان داده شده، با یکدیگر به اختلاف نپرداختند مگر پس از آنکه در نزد خود به علم و آگاهی دست یافته و باور خویش را برتر یافتند!
این در حالیست که موحدان همواره به عدم غلو در دین خود و برتربینی مذهب خویش دعوت شده اند: «لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ»(مائده/77) در دین خود به ناحق غلو نکنید و از القائات نفسانی نفوس پیروی ننمایید.
اما افسوس و هزاران افسوس که چوب تکفیر هنوز در خلق به اصطلاح مومن و مسلمان اما مقلد کور، خشونتزده و ظاهربین چنان فعال است، که هیچ بعید نیست فردی را به رغم عمری نماز اول وقت خواندن، عمری نصف روزهای سال را روزه گرفتن و عمری ذکر و فکر وحی و اهل بیت(ع) سر دادن را به راحتی آب خوردن، بیدین، لامذهب و نامسلمان بخوانند!
مگر نه آنکه امیرالمومنین، امیر موحدان، امام علی(ع) را با عمری زهد و وارستگی و عبودیت و خدمت، جمع کثیری از مردمان زمانش لعن میکردند و اهل نماز نمیدانستند و از گلگون فتادن ابوتراب بر خاک محراب، انگشت حیرت بر دهان گزیدند و گفتند مگر علی نماز میخواند؟! و حتی پسرانش، امام حسن مجتبی(ع) را مُذِل المومنین و امام حسین(ع) را خارجی و خروج یافته از دین شمردند!
اما با اینهمه، و در میان این خیل عظیم حقایق پر درد و رنجوارههای تمامنشدنی، تو بیآنکه تجاوزی به حقوق حقه خَلق نمایی، راه خودت را برو و رهبر راستین و دانا و دلسوز و عاقبتاندیش خودت باش که خدای تو، صدق نیت و صفای عمل تو را میبیند و ثبت میکند و تنها همان شاخصی که به مدد جستجو و انتخاب آزادانه و حقطلبانه برگزیدی را سنگ محک راستی و درستی گفتار و کردار فرصت محدود حیات دنیاییات قرار خواهد داد.
تو خود جهانِ خودی، جادۀ نهانِ خودی
امیر قافلۀ خویش و ساربانِ خودی
تو رهبر خودی و رهنمای تو عقل است
تو خود جهنّم خویشی، تو خود جنانِ خودی...
لینک این مطلب:
http://rahemoghaddas.blog.ir/post/415