راه راست

دغدغه چگونگی رهیافت به هدایت، در ذهن هر مومن دینداری موج می زند و هر شخص و فرقه و نحله فکری، به نحوی می کوشد تا به این مساله پاسخ دهد. اگرچه در میان ادیان و مذاهب، جریانهای گوناگونی داعیه این معنی را دارند، اما هر فرد عاقل جویای حقیقتی می تواند با آگاهی از اصول، اهداف، گفته ها، روشها و تحلیل برونداد و نتایج هر یک، به شناخت و انتخابی برسد... «ادامه مطلب»...


ارکان هدایت

 

دغدغه چگونگی رهیافت به هدایت، در ذهن هر مومن دینداری موج می زند و هر شخص و فرقه و نحله فکری، به نحوی می کوشد تا به این مساله پاسخ دهد. اگرچه در میان ادیان و مذاهب، جریانهای گوناگونی داعیه این معنی را دارند، اما هر فرد عاقل جویای حقیقتی می تواند با آگاهی از اصول، اهداف، گفته ها، روشها و تحلیل برونداد و نتایج هر یک، به شناخت و انتخابی برسد.

در دین اسلام، دو مذهب اصلی تسنن و تشیع، خود به فرقه های کثیری تقسیم می شوند و هر یک، راههایی با اصولی مشابه و حتی متفاوت و متناقض از یکدیگر را، صراط هدایت معرفی می نمایند.

در میان فرقه های مختلف تشیع، فرقه شیعه دوازده امامی نیز نحله های فکری متفاوتی از اخباریون و کلامی ها گرفته تا اصولیون و قرآن بسندگان دارد که در عین تشابه، افتراقات فکری و استنباطی و عملی فراوان در میان آنان دیده می شود.

عده ای، قرآن را بر حدیث، جمعی حدیث را بر قرآن حجت و رجحان می گیرند. اما به صورت کلی می توان گفت قرآن، حدیث، اجماع و عقل، چهار اصل استنباط در اصولیون می باشد. قرآن به عنوان ثقل اکبر و میزان بزرگتر، روایات به عنوان ثقل اصغر و میزان کوچکتر، اجماع نظر و تفسیر صاحبنظران پیشین تا به امروز در خصوص یک موضوع و در نهایت عقلی که با در نظر داشتن موارد پیش گفته، به استنباط و استخراج دستورات شریعت و اصول هدایت می پردازد.

از آنجایی که قرنها از نزول قرآن و حتی زمانه زیست پیامبر و اوصیایش می گذرد و اصول زندگی امروز و اندیشه های انسان معاصر، تفاوتی شگرف با قرون پیشین داشته و الزامات خود را می طلبد، کفایت به روایت و نگاه کلامی و اخباری داشتن به دستورات دینی، عقلا و نقلا غیر ممکن و نادرست می باشد؛ و از این روی، بنظر می رسد دیدگاه اصولی و استنباطی، دیدگاهی قابل دفاع تر از روشهای دیگر بوده و راه را برای انعطاف و انطباق بیشتر شریعت با اقتضائات انسان امروز و جهان پُر گونۀ انسانیِ امروزی باز می کند.

حال با این مقدمه، می توان به طرح دیدگاهی ملموس تر و مقبول تر با جامعه جهانی معاصر که از سویی، موحد و خداجوست، از سویی دیگر، دغدغه دینداری و زندگی دینی دارد و در ضمن، با تفاوت شگرف و گسترده ای نسبت به پیشینیان خود همراه است، پرداخت.

در این دیدگاه، شیعه یا پیرو حقیقی پیامبران، پیامبر اسلام و اوصیا و امامان علیهم السلام، کسانی خواهند بود که ارکان هدایت را در این چهار اصل اساسی جستجو نموده و اینگونه، از سُبُل و راههای گوناگون به صراط مستقیم هدایت، گام می نهند و به رستگاری و سعادت ابدی می رسند.

این چهار رکن، عبارتند از: وحی(سخن خدا)، اقوال منطبق بر وحی و نامتضاد با اصول اساسی آن(روایات پیامبران و امامان و گفته‌ها و نوشته‌های صاحبان نظر و اندیشه)، عقل سلیم(عقل فارغ از تعصبات و نفسانیات)، زمانه(اقتضائات و الزامات زمان و مکان)؛ که در ادامه به تشریح مستند و مستدل چیستی و چرایی و چگونگی این دیدگاه پرداخته می شود.

 

1) وحی

در اینجا سخن از اثبات وحی نیست که بحثی جداگانه می طلبد. چیستی وحی یعنی همه آنچه از سوی خداوند به وسیله افراد منتخبش یعنی پیامبران پیش و پس از ابراهیم(ع) بر انسانها عرضه شده است و رفته رفته کامل تر شده و شکل انطباق‌پذیرتری با درک و توان و نیاز مردم هر عصر و زمان یافته است.

رکن اساسی وحی، دعوت به توحید، قبول یگانگی و پرستش خداوند بی شریک است. پس از آن، آیات وحی عموما عبارات و سخنانی است که سعی در اعتلای اخلاقی انسان دارد، بطوری که می توان گفت شمار کثیری از آیات الهی، آیات اخلاقی است. در نهایت، بخش بسیار کوچکی از وحی نیز، به آیات الاحکام یا قوانین شریعت که خود با قیود بسیاری همراه است، می باشد.

ارکان وحی و هدف نهایی احکام، حفاظت از سعادت دنیوی و ابدی آدمی و نظارت بر تحقق حقوق و وظایف انسانهاست؛ برای مراقبت از حدود دین خدا و آنچه سخن، خواست و امر الهی محسوب می شود؛ برای در امان نگاه داشتن اجزای اجتماع و زیست اجتماعی از ظلم، تجاوز، تعدی، انحراف و دیگر رذایل و خطاها؛ برای حراست از اموری که به زندگی بر مبنای اخلاق انسانی و احکام عبادی در سایه یکتاپرستی و باور به یگانگی آفریدگار عالم و آدم، معنا و ارج می‌بخشد.

بیگمان، خالق و خلق، دو رکن اساسی در آموزه‌های وحیانی است، و اتصال انتخابگرانه و رسیدن راهوار مردم به خدا، هدف نهایی احکام به شمار می رود. دو اصلی که در آیات و روایات متعددی مورد تاکید و توجه قرار دارد:

الف) تنها دین نزد خدا اسلام است: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ»(آل‌عمران/19)؛ «وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ»(آل‌عمران/85) و هر کس جز اسلام و تسلیم در برابر خدا، روشی برای خود انتخاب کند، از او پذیرفته نخواهد شد، و او در آخرت، از زیانکاران است. «مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَفِی هَٰذَا»(حج/78) از آیین پدرتان ابراهیم پیروی کنید؛ خداوند، شما بندگان خود را در کتابهای پیشین و در این کتاب آسمانی «مسلمان» نامید. «مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلَا نَصْرَانِیًّا وَلَٰکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»(آل‌عمران/67) ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی؛ بلکه موحّدی خالص و مسلمان بود؛ و هرگز از مشرکان نبود.

مهمترین رکن اسلام که همه ادیان و مذاهب و فرق الهی از مسیحیت و یهودیت و اسلام و... را در بر می‌گیرد، استقرار توحید یا ایمان به یکتایی خداوند است: «وَمَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(آل‌عمران/101) هرکس به خدا تمسک جُست قطعا به راه راست هدایت شده است. پس به فرموده پیامبر اسلام(ص): «یَا أَیُّهَا النَّاسُ قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، تُفْلِحُوا» ای مردم بگویید معبودى جز خدا نیست تا رستگار شوید.(مناقب آل ابی طالب،ج۱، ص۵۶)

که خداوند رحمان و رحیم، هر گناه و عمل ناپسندی را جز شرک و کفر به خویش می بخشد: «إِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ»(نساء/48و116)؛ «مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ»(مائده/72) هرکس به خدا شرک ورزد، بی‌تردید خدا بهشت را بر او حرام کند، و جایگاهش آتش است، و برای ظالمان هیچ یاوری نیست.

ب) «وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ»(هود/85) و حقوق مردم را بجا آورید و در چیزهایی که مربوط به حق الناس است کوتاهی نکنید و کم نگذارید. که امام علی(ع) فرمودند: «جَعَلَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ حُقُوقَ عِبَادِهِ مُقَدِّمَةً لِحُقُوقِهِ فَمَنْ قَامَ بِحُقُوقِ عِبَادِ اَللَّهِ کَانَ ذَلِکَ مُؤَدِّیاً إِلَى اَلْقِیَامِ بِحُقُوقِ اَللَّهِ» خداوند متعال، حقوق بندگانش را مقدمه و زمینه‌ساز حقوق خود قرار داده است، پس آنکه حقوق بندگان خدا را ادا نماید، حقوق الهى را نیز ادا خواهد کرد.(غررالحکم، ج۱، ص۳۴۰)

امام باقر(ع) در خصوص انواع گناه و ظلم و ستم می‌فرمایند: «اَلظُّلْمُ ثَلاَثَةٌ ظُلْمٌ یَغْفِرُهُ اَللَّهُ وَ ظُلْمٌ لاَ یَغْفِرُهُ اَللَّهُ وَ ظُلْمٌ لاَ یَدَعُهُ اَللَّهُ فَأَمَّا اَلظُّلْمُ اَلَّذِی لاَ یَغْفِرُهُ فَالشِّرْکُ وَ أَمَّا اَلظُّلْمُ اَلَّذِی یَغْفِرُهُ فَظُلْمُ اَلرَّجُلِ نَفْسَهُ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اَللَّهِ وَ أَمَّا اَلظُّلْمُ اَلَّذِی لاَ یَدَعُهُ فَالْمُدَایَنَةُ بَیْنَ اَلْعِبَادِ» ظلم بر سه گونه است، ظلمی که خدا بیامرزد، ظلمی که خدا نیامرزد، و ظلمی که خدا از آن صرف نظر نکند. اما ظلمی که خدا نیامرزد شرک است، و ظلمی که خدا بیامرزد ظلم به نفس و گناه شخص نسبت به خداست، و آن ظلمی که از آن صرف نظر نکند، حق الناس و حقوقی است که بنده‌ها نسبت به یکدیگر دارند.(الکافی، ج۲، ص۳۳۰)

از آنچه به اختصار عنوان شد و همچنین آیات و روایات بیشمار مؤیّد آن، سه اصل اساسی استنتاج می شود که همواره باید در استخراج و عنوان احکام دین و وضع و اجرا و پیگیری قوانین مد نظر باشد:

اول اینکه هیچ‌چیز مهم‌تر از توحید نیست و هیچ‌چیز نباید موجب خدشه‌دار شدن آن شود و پرداختن به هر چیز تا جایی صحیح است که به دوری یا ضدیت با این رکن رکین نیانجامد.

دوم اینکه حقوق مادی و معنوی، و جسمی و روحی مردم با هر گرایش، فکر، مذهب، قبیله، جایگاه، سن و جنسیتی نباید به هیچ عنوان نادید انگاشته شده و پایمال شود، و ورود به هر مقوله به مقداری درست و قابل دفاع می باشد که به خواست عمومی و ارادۀ شخصیِ غیرمتجاوزانۀ افراد لطمه نزند.

سوم اینکه همه‌چیز می تواند فدای بقای گرایش به توحید و حفاظت از حقوق مردم شود و هر چیزی می تواند در راستای بقای این ارکان اساسی تخفیف، بَدَل، یا تعطیلی بیابد.

از آنجا که اظهار نظر و صدور حکم در خصوص هر موضوعی باید از علم و آگاهی درست و دقیق سرچشمه بگیرد تا سیلاب ویرانگری نگردد به جان و جسم  و روح انسانها؛ و به هم ریختگی، خرابی و تباهی بر جای نگذارد و آنها را از حقوق حقه دنیوی و اخروی محروم ننماید، پس چرایی لزوم وحی روشن می شود، چراکه از سوی خالق و سازنده انسان، یعنی وجودی که از هر کس، بهتر و بیشتر با نیازهای دنیوی و اخروی آدمیان آشناست، صادر گردیده؛ خدایی که انسان را بیهوده نیافریده و در بیهودگی نخواسته  و به سوی بیهودگی و بیهوده ها هدایت نمی کند: «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلًا»(ص/27) «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ»(ذاریات/56)

پیامبر اعظم(ص) می‌فرمایند: «مَن أفتَى الناسَ بغیرِ عِلمٍ کانَ ما یُفسِدُهُ مِن الدِّینِ أکثَرَ مِمّا یُصلِحُهُ» کسى که بدون داشتن علم لازم، براى مردم نظر و فتوایی دهد، آنچه را از دین خراب می‌کند بیشتر از آن چیزى است که درست می‌کند. (بحارالأنوار: 2/121/35)

امام باقر(ع) فرمودند: «مَن أفتَى الناسَ بغیرِ عِلمٍ و لا هُدىً، لَعَنَتهُ ملائکةُ الرَّحمَةِ و ملائکةُ العذابِ، و لَحِقَهُ وِزرُ مَن عَمِلَ بِفُتیاهُ» هرکس بدون علم به مردم فتوا و نظر دهد، فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب بر او لعنت فرستند و گناه آنکه به نظر و فتواى او عمل کند دامنگیرش شود.(الکافی:1/42/3)

و از باقرالعلوم(ع) است که فرمودند: «لاتَذْهَبُ بِکُمُ المَذاهِبُ! فَوَالله، ما شیعَتُنا اِلاّ مَنْ أطاعَ‌الله» مذاهب و راههای گوناگون، شما را گمراه نکند! به خدا قسم، شیعه و پیرو حقیقی ما نیست، مگر کسی‌که فقط خدا را اطاعت کند.(کافى، ج۲، ص۷۳، ح۱)

خداوند حکیم در قرآن کریم، خود را صاحب فتوا و تشریع عنوان می‌نماید و پیامبران را صرفا ابلاغ کنندگان وحی معرفی می‌نماید:

«یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ»(نساء/127و176) ای پیغمبر! از تو فتوا می‌خواهند، بگو: خدا فتوا می‌دهد.

«وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِکُلِّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَىٰ لِلْمُسْلِمِینَ»(نحل/89) و ما قرآن را بر تو نازل کردیم که هر چیزی را بیانگر و روشنگر همه چیز، و مایه هدایت و رحمت و بشارت برای پذیرنگان آن است!

«وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ»(عنکبوت/18) وظیفه فرستاده خدا جز ابلاغ آشکار وحی نیست.

«فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ»(مائده/48) پس بر طبق احکامی که خدا نازل کرده، در میان آنها حکم کن.

«إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَىٰ إِلَیَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ»(احقاف/9) منِ پیامبر تنها از آنچه بر من وحی می‌شود پیروی می‌کنم و جز آنکه با بیان روشن، خلق را آگاه کنم و از معصیت خدا بیمناک نمایم وظیفه‌ای ندارم.

حلال و حرام را خداوند متعال در کتاب خود روشن کرده است، پس نباید بدون شاخص قرار دادن وحی، بر آن چیزی افزود و از آن چیزی کاست:

«وَلَا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هَٰذَا حَلَالٌ وَهَٰذَا حَرَامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لَا یُفْلِحُونَ»(نحل/116) و شما نباید از پیش خود به دروغ چیزی را حلال و چیزی را حرام گویید و به خدا نسبت دهید تا بر خدا دروغ بندید، که آنان که بر خدا دروغ بندند هرگز روی رستگاری نخواهند دید.

«یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ»(تحریم/1) ای پیامبر! چرا بر خود حرام می‌کنی آنچه را که خدا بر تو حلال شمرده است.

«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ»(اعراف/32) بگو: چه کسی زینت‌های خدا را که برای بندگان خود آفریده حرام کرده و از رزق حلال و پاکیزه منع کرده؟

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ» ای اهل ایمان، بر خود حرام نکنید چیزهای پاکیزه‌ای که خدا بر شما حلال نموده است و از حدود و احکام خدا تجاوز نکنید، که خدا تجاوزکنندگان را دوست نمی‌دارد.

«فَیُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ»(توبه/37) گناه بودنِ حلال شمردنِ بدون علمِ آنچه خداوند حرام نموده است.

مسأله مهم دیگر این است که نسبت دادن هر چیزی به خدا باید با استدلال به مستندات وحیانی باشد:

«أَفَمَنْ کَانَ عَلَىٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ»(هود/17) آیا کسانی که از سوی پروردگارشان بر دلیلی روشن متکی هستند و شاهد مویدی بر آن از قرآن تلاوت و عنوان می نمایند مانند کسانی می باشند که چنین نیستند.

پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: «أَیُّهَا اَلنَّاسُ مَا جَاءَکُمْ عَنِّی یُوَافِقُ کِتَابَ اَللَّهِ فَأَنَا قُلْتُهُ وَ مَا جَاءَکُمْ یُخَالِفُ کِتَابَ اَللَّهِ فَلَمْ أَقُلْهُ» ای مردم! آنچه از جانب من به شما رسید و موافق قرآن بود، آن را من گفته‌ام و آنچه به شما رسید و موافق قرآن نبود، من آن را نگفته‌ام.(الکافی، ج۱، ص۶۹)

و از امام صادق(ع) نقل است: «کُلُّ حَدِیثٍ لاَ یُوَافِقُ کِتَابَ اَللَّهِ فَهُوَ زُخْرُفٌ» هر حدیثى که موافق قرآن نباشد دروغی‌است خوش‌نما و آراسته!(الکافی، ج۱، ص۶۹)

و از امام رضا(ع) روایت است: «فَلَا تَقْبَلُوا عَلَیْنَا خِلَافَ الْقُرْآنِ» از ما آنچه را بر خلاف قرآن است، قبول نکنید.(رجالِ کَشّی، ج۱، ص۲۲۴، ش۴۰۱)

و امام باقر(ع) نیز فرمودند: «إِذَا حَدَّثْتُکُمْ بِشَیْ‌ءٍ فَاسْأَلُونِی مِنْ کِتَابِ اللَّهِ» وقتی به شما در مورد چیزی حکم و روایت کردم، استدلال قرآنی آن را بخواهید.(الکافی، ج1، ص۶۰)

پس حرامها و حلالها را باید بر مبنای کتاب خدا شناخت و تعیین و تفسیر و تبیین نمود، چراکه خداوند صاحب تشریع است و از هر کسی در قبال چگونگی امروز و فردای آدمیان غیورتر و حساس‌تر می‌باشد.

امام صادق(ع) فرمودند: إنَّ اللّه تَبارکَ وتَعالى غَیورٌ ولِغَیرَتِهِ حَرَّمَ الفَواحِشَ» خداوند متعال نسبت به انسان و سعادتش غیرت دارد و به همین دلیل گناهان کبیره را حرام کرده است.(الکافی: 5/535/1)

و فرمودند: «مَنِ ارتَکَبَ کَبیرَةً مِنَ الکَبائِرِ فَزَعَمَ أنَّها حَلالٌ أخرَجَهُ ذلِکَ مِنَ الإِسلامِ وعُذِّبَ أشَدَّ العَذابِ، وإن کانَ مُعتَرِفا أنَّهُ أذنَبَ وماتَ عَلَیهِ أخرَجَهُ مِنَ الإِیمانِ ولَم یُخرِجهُ مِنَ الإِسلامِ، وکانَ عَذابُهُ أهوَنَ مِن عَذابِ الأَوَّلِ.» هرکس گناه کبیره‌اى مرتکب شود و آن را با علم به گناه کبیره بودنش روا و جایز بداند، این او را از اسلام خارج مى کند و به سخت ترین عذاب، کیفر مى شود؛ ولى اگر معترف باشد که مرتکب گناه شده است و بمیرد و توبه نکند، این در ایمانش خللی وارد مى سازد امّا از اسلام بیرونش نمی‌برد و عذابش سبک‌تر از عذاب شخص اوّل است.(الکافی، ج۲، ص۲۸۵، ح۲۳ و ص۲۸۰، ح۱۰)

و فرمودند: «کُلُّ شَیْءٍ یَکُونُ فِیهِ حَلاَلٌ وَ حَرَامٌ فَهُوَ لَکَ حَلاَلٌ أَبَداً حَتَّى تَعْرِفَ اَلْحَرَامَ مِنْهُ بِعَیْنِهِ فَتَدَعَهُ» هرچیزی که در آن حلال و حرام بود، بر تو حلال است تا اینکه بصورت ویژه حرام را در آن ببینی و بشناسى و چون شناختى آن را کنار بگذار و رهایش کن.(من لا یحضره الفقیه، ج3، ص341)

اما «لا غَیرَةَ فی الحَلالِ»(امام صادق، الکافی: 5/537/1) در حلال خدا جای هیچ غیرت و تعصبی نیست.

پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: «اِنَّ اللّه یُحِبُّ اَنْ یُؤخَذَ بِرُخَصِهِ کَما یُحِبُّ اَنْ یُؤخَذَ بِعَزائِمِهِ» خداوند دوست دارد از امور مجاز و حلال نیز استفاده شود چنانکه دوست دارد به تکالیف عمل گردد.(وسائل الشیعه، ج1، ص81 ، ح1)

امیرالمومنین(ع) می فرمایند: «إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى حَدَّ حُدُوداً فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَ فَرَضَ فَرَائِضَ فَلاَ تَنْقُصُوهَا وَ سَکَتَ عَنْ أَشْیَاءَ لَمْ یَسْکُتْ عَنْهَا نِسْیَاناً لَهَا فَلاَ تُکَلَّفُوهَا رَحْمَةً مِنَ اَللَّهِ لَکُمْ فَاقْبَلُوهَا» همانا خداوند تبارک و تعالى حدود را مقرّر فرموده از آن تجاوز نکنید، و کارهائى را واجب کرده آن را ناقص و ناتمام نگذارید، و در خصوص امورى سکوت کرده و آنها را بدون حکم واگذاشته و اینکار خدا از روى فراموشى نیست، بلکه شما را در انجام آنها آزاد گذاشته است، پس شما در آن خود را بزحمت نیندازید و رحمتش را با آغوش باز بپذیرید.(من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۷۵)

در آیه 101 سوره مائده آمده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ» ای اهل ایمان! از احکام و معارفی که خدا از بیان آنها خودداری کرده و به خاطر آسان گرفتن بر بندگان، نهی و امری نسبت به آنها ندارد، مپرسید و آنگونه که می پسندید عمل کنید تا قانونی بر شما مقرر نگردد که خوش نمی‌دارید.

پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «فإنّما هَلَکَ مَن کانَ قَبلَکُم بکَثرَةِ سُؤالِهِم» همانا پیشینیان شما به سبب پرس و جوهاى زیاد و سوالات بیجایشان گرفتار سختی در دین شدند.(مجمع البیان: ۳/۳۸۶) چراکه «لکِنَّهُم لَمّا شَدَّدُوا على أنفُسِهِم شَدَّدَ اللّهُ علیهم» وقتى بر خودشان سخت گرفتند، خدا هم بر آنان سخت گرفت.(التبیان فی تفسیر القرآن: ۱/۲۹۹)

امام باقر(ع) می فرمایند: «إن الخوارج ضیقوا على أنفسهم بجهالتهم و إن الدین أوسع من ذلک.» خوارج از روی جهالتشان بر خود سخت گرفتند، وگرنه دین بسیار وسیعتر و سهل تر از آن چیزی است که امثال آنان می گویند.(الوافی، ج۶، ص۱۵۰)؛ که خداوند در دین، هیچ مشقت و سختی مقرر نکرده است: «وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ»(حج/78)

بر این اساس، انجام تمام یا مقداری از یک عمل تا جایی جایز است که اولا به ماهیت عمل، لطمه نزد و صورت عرفی و اصول قطعی شرعی آن را از بین نبرد، ثانیا به ارکان وحی، هدف نهایی اعمال و حقوق مردم، لطمه نزند یا اساسش را ویران نسازد؛ وإلا قطعا ترک اصل یا اندکِ لطمه‌زننده و مفسده‌آفرین بهتر از انجام آن است. یعنی اگر قرار باشد انجام عملی باعث دگرگونی هدف آن عمل، انزجار از آن عمل در نزد دیگران، وَهن شریعت، یا شکل‌گیری مفاسد شخصی و اجتماعی گردد، یا فرد و افراد و جمع و جوامعی را نه تنها از عمل به دین، دور و دورتر ساخته بلکه از اخلاق و انسانیت و دین و شریعت، و حتی خدا و توحید، بیزار و جدا نماید، حقوقی مادی و معنوی خلقی را زیر پا بگذارد، یا تصویری ناپسند از اسلام ایجاد کند، بیگمان اصل عمل ما، خود، منکری کبیره و گناهی نابخشودنی است.

ناگفته پیداست که هیچ معروفی را نمی توان به اکراه، عرفی کرد و هیچ منکری را نمی توان به اجبار از سر عرف انداخت. دین و باوری که به زور ارائه شود، عمر و عمق زیاد نمی یابد و دیر یا زود، کمرنگ و نابود می شود و اساسا فایده و ارزشی هم ندارد. «لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ»(بقره/۲۵۶﴾ در دین هیچ اجبارى نیست و راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است. که «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا»(انسان/3) ما راه را به او نشان دادیم حال خواهد سپاسگزار باشد و بپذیرد یا ناسپاس باشد و نپذیرد. آدمی صاحب اختیار است و می‌تواند بهشت یا جهنم و سعادت یا شقاوت خود را آنگونه که خود می پسندد فراهم سازد. تا آنجا که اصطلاحا حقِّ ناحق بودن دارد؛ یعنی حق دارد ناحق باشد، آن هم تا جایی که تجاوز درخور و غیر قابل انکار به حق دیگران نباشد.

اگر خدا می خواست به اجبار همگان هدایت شده و بهشتی باشند، بیگمان از هر کسی به انجام این امر، تواناتر است اما خواست باریتعالی بر این مساله تحقق نیافته و می خواهد تا انسانها بی هیچ جبر و اکراه، و به اراده و خواست خود، سعادت یا شقاوت ابدی خود را تعیین نمایند: «وَلَوْ شِئْنَا لَآتَیْنَا کُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا»﴿سجده/۱۳﴾ و اگر می خواستیم، هدایت هرکسی را [از روی اجبار] به او عطا می کردیم، [اما همه را آزاد و مختار آفریدیم تا راه هدایت یا گمراهی را خود انتخاب کنند]. «وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ‌ لَجَعَلَکُمْ‌ أُمَّةً وَاحِدَةً»(نحل/93) و اگر خدا می‌خواست، همه شما را امت واحدی قرارمی‌داد؛ (و همه را به اجبار وادار به ایمان می‌کرد؛ امّا ایمان اجباری فایده‌ای ندارد!). «إِنَّا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ»﴿زمر/۴۱﴾ ما قرآن را برای هدایت مردم بحق بر تو نازل کردیم؛ هرکس هدایت را پذیرد به نفع خود اوست؛ و هرکس گمراهی را برگزیند، تنها به زیان خود گمراه می‌گردد؛ و تو مأمور اجبار آنها به هدایت نیستی. «وَمَا جَعَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ»﴿انعام/۱۰۷﴾ اگر خدا می‌خواست، همه به اجبار ایمان می‌آوردند؛ و ما تو را مسؤول اعمال آنها قرار نداده‌ایم، و وظیفه نداری آنها را به چیزی مجبور سازی!

آری! تاریخ گواه این مدعاست که تلاش و تقلّاهای قهری، هیچ وقت در هیچ جامعه‌ای موجب گسترش و استقرار پایدار و ماندگار هیچ ارزشی از ارزش‌های الهی و انسانی نشده است.

اساسا اراده خدا بر بی‌ارادگی انسان نیست و اجبار، جایگاهی در جَنب پروردگار ایجاد نمی‌کند. پس حرکت بر خلاف خواست خداوندی یعنی کاسه داغ‌تر از آش شدن و بر مسیری حرکت نمودن که عزم عظیم عالی اعلا نبوده و نیست. بر این اساس، ادعای مجبور بودن انسان در افکار و افعال مردود است. چراکه دنیا ظرفی برای امتحان انسان است و کسی امتحان می‌شود که دارای اختیار باشد و به همین دلیل خداوند انسان را دارای اختیار آفریده است. هیچ کس نمی‌تواند دیگری را مجبور به پذیرش اعتقاد خود کند و وظیفه پیامبران نیز تنها تذکر و ارشاد بوده است.

پیامبر اعظم(ص) در خصوص عدم اجبار و اکراه و سختگیری در دین و احکام و عبادات می فرمایند: «ادعوا الناس و بشرا و لا تنفراً و یسراً و لا تعسر» مردم را دعوت به دین کرده و بشارت دهید و ایجاد نفرت نکنید، آسان بگیرید و سختگیری نداشته باشید.(صحیح مسلم، ج3، ص1358، ح6)؛ و فرمودند: «هَلَکَ المُتَنَطَّعون» کسانی که سختگیری به‌وجود می آورند هلاک می شوند.(صحیح مسلم، ح2670)؛ و فرمودند: «إن هذا الدین متین فاوغلوا فیه برفق و لا تکرهوا عباده‌الله إلی عبادالله فتکونوا کالراکب المنبت الذی لاسفرا قطع و لاظهرا ابقی» این دین، فرهیخته و اخلاق‌مدار است، پس با ملایمت، دوستی، رفق و مدارا در آن درآیید و عبادت و فرمانبری خدا را به بندگان خدا با اکراه و اجبار تحمیل نکنید، چرا که با توسل به کراهت و جبر، مانند سوار درمانده‌ای خواهید بود که نه مسافتی پیموده و نه مرکبی برایش باقی مانده است.(کافی، ج2، ص86)

همچنین، پیامبر رحمت(ص) وقتی مبلّغی را جهت تبلیغ بین قومش فرستاد به‌ او سفارش کرد: «علیک بالرفق و القول السدید لاتک فظاً و لاغلیظاً و لا مستکبراً و لا حسود» بر تو باد به رفق و مدارا و مهربانی و ملایمت، و گفتار مستند و مستدل، خشونت در گفتار نداشته باش، سنگدل و سختگیر مباش، مستکبر و حسود نیز مباش.(بحارالانوار، ج18، ص104، ح4)

امیرالمومنین(ع) در حکمت 78 نهج البلاغه درباره دلایل باطل بودن جبر فرمودند: «وَیْحَکَ، لَعَلَّکَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لَازِماً وَ قَدَراً حَاتِماً! لَوْ کَانَ ذَلِکَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ وَ سَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِیدُ. إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْیِیراً وَ نَهَاهُمْ تَحْذِیراً، وَ کَلَّفَ یَسِیراً وَ لَمْ یُکَلِّفْ عَسِیراً، وَ أَعْطَى عَلَى الْقَلِیلِ کَثِیراً، وَ لَمْ یُعْصَ مَغْلُوباً وَ لَمْ یُطَعْ مُکْرِهاً» واى بر تو شاید گمان کردى منظورم قضاى لازم و قدَر حتمى است و مردم در کارهایشان مجبورند و اختیارى از خود ندارند! اگر چنین بود، ثواب و عقاب الهى به یقین باطل می‌شد و وعده و وعید ساقط می‌گشت. خداوند سبحان، بندگانش را امر کرده، و آنها را اختیار بخشیده، و نهى کرده و برحذر داشته، تکالیف آسانى بر دوش آنان نهاده و هرگز تکلیف سنگینى بر کسى وضع نکرده. در برابرِ اطاعت اندک، پاداش کثیرى قرار داده، و هرگز کسى از روى اجبار، او را معصیت نکرده، و از روى اکراه اطاعت ننموده است.

امام علی(ع) حتی آنگاه که خود به فعلی راضی نیست – بطور مثال در جریان حکمیت - و مردم را با خود هم نظر نمی بیند، لحاظ خواست اکثریت را واجب می شمارد و می فرمایند: «لَیْسَ لِی أَنْ أَحْمِلَکُمْ عَلَى مَا تَکْرَهُون» من نمی توانم شما را به چیزی که دوست ندارید، اجبار کنم. (نهج البلاغه، خطبه 208)؛ چراکه در منطق امیرموحدان، کارگزاری وظیفه حاکمان است نه مردم‌آزاری، و مسلط را اجازه استبداد و اجبار نیست و از این روی در عهدنامه مالک اشتر نیز چنین می نویسند: «وَ لَا تَقُولَنَّ إِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ، فَإِنَّ ذَلِکَ إِدْغَالٌ فِی الْقَلْبِ وَ مَنْهَکَةٌ لِلدِّینِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِیَرِ» مبادا بگویی که من بر شما مسلطم و مرا بر شما امیر ساخته‏ اند و باید فرمان من اطاعت شود. زیرا، چنین کاری سبب فساد دل و خرابی دین و نزدیک شدن دگرگونی ها در نعمتهاست و زمینه‌ساز تغییر در قدرت است.) نهج البلاغه، نامه 53)

حقیقتا «اگر ممکن بود پیامبران طریق خیر و سعادت را به مردم به طور دیگر نشان بدهند، مى‌دادند، به موجب وسعت رحمت؛ و اگر ممکن بود اکراهاً مردم را به سعادت برسانند می‌رساندند؛ لکن هیهات! راه آخرت راهى است که جز با قدم اختیار نمى توان آن را پیمود؛ سعادت با زور حاصل نشود؛ فضیلت و عمل صالح بدون اختیار فضیلت نیست و عمل صالح نمی‌باشد؛ و شاید معنى آیه شریفه لا اکْراه فى الدین نیز همین باشد.»(آداب‌الصلاة، فصل۸)

از آنچه عنوان شد، روشن می گردد که خاستگاه شریعت، کلام خداست و استنباط از وحی باید با حفظ اصول اساسی و اهداف کلان دین صورت پذیرد، دینی بدون اجبار، سهل و زمان‌پسند عرضه نماید و سبب دوستی و نزدیکی خلق با خدا و افزودن به خیل موحدین و دینداران باشد.

 

2) اقوال

حرف حق، هرجا که باشد، عزیز و والاست؛ چه از خدا باشد چه خلق، چه از دوست باشد چه دشمن، چه از مومن باشد چه کافر، چه از بزرگ باشد چه کوچک؛ حرف حق، حق است و برای حق‌جویان و حقیقت‌طلبان، همواره مطاع و در جایگاه تبعیت.

بیگمان یکی از ارکان هدایت، اقوال منطبق بر وحی و نامتضاد با اصول اساسی آن است که در روایات پیامبران و امامان و گفته‌ها و نوشته‌های صاحبان نظر و اندیشه می توان یافت.

قطعا هر امر و گفته ای که آدمی را به حق نزدیک نموده و از باطل دور سازد، قابل اعتناست. فارغ از رجال، تواتر، مستندات و هر قاعده دیگری از این دست که در رد و تایید یک سخن و اندیشه، مطرح می گردد، کاربردی بودن و اساسا متضاد نبودن آن با اصول اساسی وحی و تعالیم الهی، می تواند آن فکر و شیوه و توصیه را به امری قابل تبعیت و پیروی بدل نماید.

به فرموده امام بر حق امیرالمومنین(ع)، انسان آزاده، خردمند بینایی‌است که در همه‌حال، تابع حق است و حق را می‌جوید و می‌بیند و می‌شناسد و می‌پذیرد، و افکار و افعال و افراد را با آن می‌سنجد: «إِنَّ الحَقَّ لا یعرَفُ بِالرِّجَالِ؛ اِعرِفِ الحَقَّ، تَعرِف أهلَهُ» حق با شخصیت‌ها شناخته نمی‌شود، حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی.(مجمع البیان، ج1، ص211)

امام على(ع) در بیانی دیگر می‌فرمایند ببین چه می‌گوید، نبین که می‌گوید: «اُنظُر إلى ما قالَ و لاتَنظُر إلى مَن قالَ» به گفته بنگر نه به گوینده آن.(غررالحکم، ح5048)

عقل و شرع حکم می کند که اگر ما، جهل به مطالبی داریم، درباره ابعاد گوناگون موافقان و مخالفان آن به درستی کنکاش و جستجو کنیم و از بهترین و نیکوترینش پیروی نماییم: «الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُۚ أُولَٰئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُۖ وَأُولَٰئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ»(زمر/18) آنانکه به سخنان گوناگون گوش می‌سپارند و از نیکوترینش پیروی می‌کنند، همان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و اینان خردمندانند.

صاحبان خِرَد اهل یستمعون، استماع، گوش سپردن، عمیق شدن در کلام، تفکر و تدبر نمودن در متن و ابعاد و نتایج هر نظر و دیدگاه و برداشت هستند و نه صرفا سمع و شنیدن حرفها، گذر بی تأمل از کنار آنها، و گوشی را درب ورود و گوشی را دروازه خروجشان نمودن!

صاحبان خِرَد چنانچه چیزی مورد قبولشان نبود، آن را حتما در حکم باطل و حرام و نادرست و منکر قلمداد نمی‌نمایند‌، چراکه عقل والااندیش باور دارد، شاید آنها که ظاهر عملشان با آنچه من می پندارم و می پسندم در تضاد است، بر اساس باوری رفتار می نمایند که اتفاقا خدا و خِرد پسندانه است اما برخاسته از فتوا و استفتاء مشروع، و فهم و استنباط معقولی می‌باشد که یا من از آن بی‌اطلاعم، یا اینکه مطلوب و مقبول من و طیف همفکرا‌نم نیست.

از امام علی(ع) نقل است: «حَقٌّ عَلَی الْعاقِلِ انْ یضیفَ الی رَأیهِ رَأْی الْعُقَلاءِ و یضُمَّ الی عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکماءِ»(غررالحکم، ج۱، ص۳۵۱) لازم است که عاقل، آراء عقلا را به رأی خود اضافه نماید و علوم حکماء را به علم خویش بیفزاید. چراکه «مَا اسْتُنْبِطَ الصَّوابُ بِمِثْلِ المُشاوَرَةِ»(غررالحکم، ص۶۸۷) راه حق و درست با هیچ چیز مثل مشورت کردن و در نظر گرفتن آرای مختلف به دست نمی‌آید. و «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأیهِ زَلَّ»(غررالحکم، ج۱، ص۵۸۱) کسی که تک رأی و مستبد باشد، خواهد لغزید. و «العاقلُ مَن وعَظَتْهُ التَّجارِبُ»(تحف‌العقول: ۸۵) خردمند کسى است که از تجربه‌ها، پند گیرد. و با مشورت با عقلا و صاحبنظران گوناگون، به‌وسیله نور عقل‌های آنان روشنایی اخذ نماید: «مَنْ شاوَرَ ذَوَی الْعُقُولِ اسْتَضاءَ بِانْوارِ الْعُقُولِ»(غررالحکم، ج۱، ص۶۲۷) که «اَلْعَقْلُ حِفْظُ التَّجارِبِ وَ خَیْرُ ما جَرَّبْتَ ما وَعَظَکَ»(نهج‌البلاغه، نامه۳۱) عقل، اندوختن تجربه‌ها و عمل به آن است و بهترین تجربه، آن است که پندت داده و راهگشایت باشد.

پس توجه به اقوال گوناگون، خصوصا از سوی آنان که به خدا نزدیکتر بوده و راههای آسمان را بهتر می شناسند و قادرند آدمی را سریعتر و سالم تر به مقصد برسانند، تا آنجا که خلاف قرآن نبوده، بار و تکلیفی گران و تازه بر احکام الهی نمی افزاید، عقل آن را می پذیرد و بر جذاب و کاربردی بودنش صحه می‌گذارد، انطباق بر زمانه و اقتضای زمان و طاقت مردمان هر عصر و جامعه دارد، قطعا امری واجب و موجب هدایت و تعالی است.

 

3) عقل

عقل، رسول باطنی و موهبت عظیم الهی به انسان است. عقل سلیم، محک سنجش حق از باطل است. عقل فارغ از تعصبات و نفسانیات، ضامن دریافت حقیقت و رهیافت هدایت است.

پندار، گفتار و کردار عاقلانه، تهی از هرگونه نفسانیت و تعصب بوده و در برابر حق و حقیقت، تسلیم و منعطف است، ولو آنکه در باطن، از چیزی خشنود و راضی نباشد، اما خواست نفس و نفوس هم‌عقیده خویش را کنار زده و نگاهی عقلانی به واقعیت موجود می‌نماید و با مصلحت‌سنجی زمان‌شناسانه، به تغییر و تحول اصولمند تن می دهد و نمی‌گذارد چراغ عقل عاقبت‌اندیش به طوفان شور و احساسات برخاسته از تعصبات و تقیدات تاریخ مصرف‌دار، خاموش شود.

مرگ تعصب، تولد حقیقت است. حقیقت از هیچ چیز به اندازه تعصب، زیان ندیده و واقعیت با هیچ چیز به اندازه تعصب، نادید انگاشته نشده است. متعصب نمی‌خواهد به باورهایش شک کند، نادان نمی‌تواند و بَرده، می‌ترسد!

ذهن متعصب، مانند مردمک چشم است، هرچه نور بیشتری به آن بتابد، تنگتر می‌شود؛ هرچه با واقعیت بیشتری مواجه گردد، عصبی‌تر می‌شود؛ هرچه حقایق وسیع‌تری به رویَش گشوده شود، بسته‌تر می‌گردد.

در روایتی از رسول خدا(ص) آمده است: «من تعصب او تعصب له فقد خلع ربق الایمان من عنقه» هر کس تعصب بورزد، یا دیگران به خاطر او تعصب بورزند، رشته های ایمان را از گردن خود بازگردانده است.(کافی، ج2، ص308، ح2)

امام على(ع) نیز در نکوهش تعصب می‌فرمایند: «فعَدُوُّ اللّهِ إمامُ المُتَعَصِّبینَ، و سَلَفُ المُستَکبِرینَ، الّذی وَضَعَ أساسَ العَصَبِیَّةِ» شیطان، دشمن خدا، پیشواى متعصّبان و سر سلسله مستکبران و خود انگاران است و همو عصبیّت را پایه گذارى کرد.(نهج‌البلاغه، خطبه۱۹۲)

گاه برای شخص متعصب، برخی از افکار و افراد و افعال، به نماد و سمبلی بدل می شوند که وی به طرق گوناگون از فروریختن آنها ترس و واهمه دارد. گویی نمرودی در درونش تمام قوا در مقابل ابراهیم(ع) ایستاده است تا جلوی شکستن بت‌هایی را که خود برای خویش ساخته، بگیرد. انگار ضحاک نفسش نمی‌گذارد که صدای کاوه حقیقت را بشنود تا بر افعی‌های حق‌ستیز روییده بر شانه‌های جهالت ذهنش فائق آید.

تعصب، زندان است و متعصب در بند و اسیر قفس جهل و عناد خویش: «فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ»(فتح/26). تعصب، کور است و متعصب به درد کوری مبتلا؛ منتهی نه کوری چشم سر، بلکه کوری دیدۀ دل و نابینا از دیدن حقیقت. و آنها که در دنیا کورند در آخرت، کورترند: «وَمَنْ کَانَ فِی هَٰذِهِ أَعْمَىٰ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَىٰ وَأَضَلُّ سَبِیلًا»(اسراء/72)

بسیاری از متعصبان، سنگ دین را به سینه می زنند و عموما با رفتارهایی هیجانی به سرکوب گفتارها و رفتارهایی روی می‌آورند که در تعارض با باورهایشان قلمداد می نمایند. اینگونه افراد که البته کم هم نیستند، نه آنکه سینه سوخته مذهب خویش باشند و درد دین در دلشان شعله بکشد؛ نه! اینان نوایی از شریعت به گوششان رسیده که مُهر حلیت بر نفسانیت و عصبیتشان می زند! نوای وااسلاما سر می دهند برای آنچه آتشفشان نفسشان را به فوران وا داشته؛ رگ گردن کلفت می کنند برای تبرهایی که بتهای درونشان را نشانه رفته است؛ تسلیم محض حلال و حرام الهی در همه امور از جزئی‌ترین تا کلی‌ترین احکام‌ نیستند، بلکه حرمت و حلیت مشروع و معقول را تنها در آن می دانند که مقبول خود و همفکرانشان بیفتد و نظر و راهی جز این را بر نمی تابند و جهل و جرم و بیراهه و انحراف و الحاد می شمارند!

بیگمان تنها مومنانِ عاقلند که فارغ از وابستگی‌های تعصب‌آلود فردی و قومی و گرایش‌های جمعی و گروهی، تن به آئین‌های تظاهری و شعاری، عقاید متعصبانه، اندیشه‌های منسوخ یا غیر کاربردی، و افکار تقلیدی و کورکورانه نمی‌دهند، و باورها و اعتقاداتشان را بر بستر اقتضائات زمان و مکان، تفسیر و تبیین نموده و به دین، تازگی دلچسب و پویاییِ بی بدیل می‌بخشند.

تعقل و انتخاب، نقطه مقابل تعصب و تقلید است. «ایمان دو جور است: یک جور ایمان مقلدانه و متعصبانه. از بعضی‌ها اگر بپرسی، از کجا گفتی که پیغمبر اسلام حق است؟ هیچ نمی‌دانند. چون مردم کوچه و بازار و پدرها و معلم توی مدرسه می‌گویند پیغمبر حق است، این هم می‌گوید پیغمبر حق است. البته ایمان هم دارد. یعنی باورش آمده که پیغمبر حق است. اما این باور از روی تقلید و چشم‌بسته به‌دست آمده است. این ایمان مقلدانه است. ایمان متعصبانه هم مثل همین ایمان مقلدانه است؛ که بعضی‌ها حاضرند العیاذبالله به پیغمبرهای دیگر بی‌احترامی کنند، برای خاطر دلخوشی پیغمبر ما! چون فلان عمل را ما مسلمان‌ها انجام می‌دهیم درست است و چون دیگران فلان عمل دیگر را انجام می‌دهند، غلط است. یک ایمانی دارد، اما این ایمان متکی به دلیل نیست، فقط از روی تعصب است. ایمان مقلدانه و متعصبانه در اسلام، هیچ قیمتی ندارد. یکی از دلایل این بی‌ارزش بودن، این است که ایمان وقتی از روی تقلید و تعصب بود، زائل شدنش هم به‌آسانی کسبِ خودِ ایمان تقلیدی، آسان است. ایمان ارزشمند، ایمان آگاهانه است، ایمان توأم با درک و شعور است، ایمانی است که از روی بصیرت و چشم باز و بدون ترس از اشکال به‌وجود آمده باشد.»(طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن)

بدون انتخاب، تغییر عمیق و پایدار حاصل نمی‌شود و بدون تغییر، نابودی، حتمی است. امام کاظم(ع) می فرمایند: «مَن استَوى یَوماهُ فَهُوَ مَغبونٌ و مَن کانَ آخِرُ یَومَیهِ شَرَّهُما فَهُوَ مَلعونٌ و مَن لَم یَعرِفِ الزِّیادَةَ فی نَفسِهِ فَهُوَ فی نُقصانٍ و مَن کانَ إلَى النُّقصانِ فَالمَوتُ خَیرٌ لَهُ مِنَ الحَیاةِ» کسى که دو روزش با هم برابر و یکنواخت و بدون تغییر باشد، زیان‌کار است. کسى که امروزش بدتر از دیروزش باشد، از رحمت خدا به دور است. کسى که رشد و بالندگى و پیشرفت و روزآمدی در خود نیابد، به سوى کاستى‏‌ها مى‏‌رود و آنکه در راه کاستى و نقصان گام بر مى‏‌دارد مرگ برایش بهتر از زندگى است.(بحارالأنوار، ج78، ص327)

تغییر عاقلانه، اگرچه ریشه در گذشته غنی و کارآمد دارد اما با زمان‌شناسی و توجه به ملاحظات اکنون، محقق می‌گردد. حرکت در مسیر بازسازی و دگرگونیِ روزآمدِ خدا و خِردپسند، با رهایی از زنجیر قیود متعصبانه و کورکورانه آغاز می شود. اصولا انسان اهل علم و تدبیر، اهل نرمش و خضوع و حقیقت خواهی است و انسان‌نمای متعصب، از دیدن و شنیدن حرف حق و فعل راستین، کر و کور است.

تعصب، نتیجه هجوم ویروس جهل است. تعصب سرطانی بدخیم است که به وسیله گسترش تومور نادانی پدید می آید. جنون‌زدۀ جهل، زندانی جمود است، وی نه تنها هیچگاه به باورهای خویش شک نمی کند، بلکه معتقدان به هرآنچه جز پسند خود را دیوانگانی مخرب و آشوبگرانی معاند می پندارد که چنانچه تنبیه و تأدیب در آنان افاقه ننماید، باید حصر و حذف شوند. تعجبی هم ندارد که دیوانه، خویش را عقل کل، و دیگران را فاقد عقل و شعور قلمداد نماید و راه و روش خویش را تنها طریق خردمندانه و رهایی‌بخش به‌شمار آورد و با عصبیت و استبدادی سخت، جلوی چرخش گفتمان، تضارب آراء، طرح افکار و شنیده شدن نظرات گوناگون بایستد.

طریقه خروج از گستره جهل و تعصب، شک در دانسته های خویش و غور در اندیشه‌های صاحبان خرد و اندیشه است. پذیرش احتمال وجود بیماری است که آدمی را به سوی دانش وجود مرض و درمان آن سوق می دهد. هیمنه آتش هیجانات جهل‌آلود جز به آب خردورزی خاموش نمی شود و زخم تعصب، جز به مرهم آگاهی، التیام نمی یابد.

در بسیاری از آیات قرآن، خداوند انسان‌ها را به علت تعقل نکردن مؤاخذه کرده و با عباراتی مانند: «أَ فَلا تَعْقِلُون»، «أَ فَلا تَتَفَکَّرُون» و «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ» و...، آنها را دعوت به تفکر و تعقل در مباحث مختلف می‌کند.

در اصول کافی آمده است: «ذُکِرَ عِنْدَهُ أَصْحَابُنَا وَ ذُکِرَ اَلْعَقْلُ قَالَ فَقَالَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ لاَ یُعْبَأُ بِأَهْلِ اَلدِّینِ مِمَّنْ لاَ عَقْلَ لَهُ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ مِمَّنْ یَصِفُ هَذَا اَلْأَمْرَ قَوْماً لاَ بَأْسَ بِهِمْ عِنْدَنَا وَ لَیْسَتْ لَهُمْ تِلْکَ اَلْعُقُولُ فَقَالَ لَیْسَ هَؤُلاَءِ مِمَّنْ خَاطَبَ اَللَّهُ إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَ اَلْعَقْلَ فَقَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ وَ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ فَقَالَ وَ عِزَّتِی وَ جَلاَلِی مَا خَلَقْتُ شَیْئاً أَحْسَنَ مِنْکَ أَوْ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْکَ بِکَ آخُذُ وَ بِکَ أُعْطِی» جمعى از یاران، خدمت حضرت رضا علیه السلام سخن از عقل به میان آوردند. امام فرمود: دیندارى که عقل ندارد اعتنائى به او نباشد. گفتم: قربانت گردم. بعضى از مردمى که به امامت قائلند اگرچه ما نقصى مبنی بر جنون و دیوانگی در آنها نمى‌بینیم اما به اندازه عقلشان، خِرَد شایسته ندارند؛ امام فرمود: ایشان مورد توجه و نظر خدا نیستند و خدا با آنان سخن ندارد، زیرا خدا عقل را آفرید و به او فرمود: رو آور، رو آورد و به او فرمود: پشت کن، پشت کرد، خدا فرمود: به عزت و جلالم قسم، بهتر و یا محبوب‌تر از تو خلقى نیافریدم نسبت به خودم، به‌وسیلۀ تو مأخوذ دارم و به‌وسیلۀ تو عطا بخشم. (الکافی، ج۱، ص۲۷)

امام علی(ع) در خصوص عقل و توجه به آن، سخنان بسیاری دارند که برخی از آنان عبارتند از: «اَلا وَ اِنَّ اللَّبیبَ مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجوهَ الاْراءِ بِفِکْرٍ صائِبٍ وَ نَظَرٍ فِى‌الْعَواقِبِ» بدانید عاقل، کسى است که با فکر درست و شاخص‌مدار، به استقبال نظرات گوناگون برود و درعواقب امور بنگرد.(غررالحکم، ح۲۷۷۸) «لَیْسَ الْعاقِلُ مَنْ یَعْرِفُ الْخَیْرَ مِنَ الشَّرِّ وَ لکِنَّ الْعاقِلَ مَنْ یَعْرِفُ خَیْرَ الشَّرَّیْنِ» عاقل، آن نیست که صرفا خوب را از بد تشخیص دهد؛ عاقل، کسى است که از میان دو بد، آن را که ضررش کمتر است، بشناسد.(مطالب السئول، ص۲۵۰) «اَلْعاقِلُ مَنْ اَحْسَنَ صَنائِعَهُ وَ وَضَعَ سَعْیَهُ فى مَواضِعِهِ» عاقل کسى است که کارهایش را خوب و دقیق انجام دهد و تلاشى که مى کند، به جا و درست باشد.(غررالحکم، ح ۱۷۹۸) «العِلمُ سُلطانٌ، مَن وَجَدَهُ صالَ بِهِ، ومَن لَم یَجِدهُ صیلَ عَلَیهِ» علم، قدرت است؛ علم نیرو و سلطنتی است که هرکه آن را بیابد، با آن به اهدافش واصل و چیره شود و هرکه آن را از دست بدهد، بر او وصول یافته و چیره گردند.(شرح‏ نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص۳۱۹)

نگاه سختگیرانه به دین و احکام دین داشتن، می‌تواند سبب استخراج احکام سخت شود، و بالعکس، نگاه همراه با سهولت و انعطاف از دینی که به دنبال ایجاد سختی و زحمت بر دوش پیروان خود نیست، می تواند باعث استنباط قوانین سهلگیرانه‌تر و صد البته متفاوت‌تری شود که در نهایت، این دو دیدگاه، دو روش کلی کاملا متفاوت و طیفی از روشهای بین این دو طریقه را در فهم دین، پیش روی پیروان خود قرار می دهند.

بنابراین در فهم و ابلاغ دین و همچنین رفتار موحدان و دینداران، باید به این موضوع مهم توجه داشت که چیزی که ما به آن نرسیده‌ایم و برایش حجت شرعی قابل قبولی نداریم، لزوما خطا و تناقض نیست. الزاما عدم درک و نفهمیدن مضامین و افعال و احکام و حکمتهای مطالب نامأنوس برای ما و همفکرانمان، به معنای غلط بودن و نادرست بودن آن امور و آراء نیست. هرچه من نمی فهمم یا از آن بی اطلاعم، حتما غلط نیست و میزان درستی و غلط بودن یک اندیشه یا عمل، صرفا اعتقاد من و هم‌اندیشان دلخواهم نمی تواند باشد.

چنانچه عقل سلیم، وسیله تشخیص سِره از ناسره و شناخت حق، قرار گیرد، به خوبی در می یابد که به فرض اینکه قطعیت منکر بودن عملی، روشن شده باشد، باز هم نمی توان دو عمل منکر را بدون در نظر داشتن کبیره یا صغیره، مطلق یا مقید، رکن یا غیر رکن، اصل یا فرع، نص صریح و قطعی یا استنباط و عرفی، زیربنا یا روبنا، مصلحت زمان و مکان، و... مورد مقایسه قرار داد یا به یک چشم مورد ارزیابی قرار داد. به طور مثال، دروغ از کبائر قطعی و کلید همه زشتی ها و مفاسد است که اثرات سوء فردی و اجتماعی فراوانی دارد؛ یا ربا که در حکم جنگ با خدا قلمداد شده و صراحت نص کتاب وحی در خصوص آن دارای هیچ تردیدی نیست و سایه شوم تاثیرات بدشگون آن تا نسلها بر شخص و جامعه گسترانیده خواهد بود؛ یا دیگر اموری همچون ظلم، بی عدالتی، دزدی، تجاوز به عنف و...

تفکیک کبیره از صغیره، اَهَم از مهم، افسد از فاسد، اِفساد از فساد، جرم از تخلف، و درک تفاوتهای قطعی این دو و مقایسه ننمودن آنها با یکدیگر، و در عین حال مواجهه اصولمند، زمان‌شناسانه و ریشه‌ای با منکرات با لحاظ اولویتها و میزان غلظت و اهمیت منکر بودن آنان، مساله‌ای است که می تواند به قدرت عقل سلیم مورد توجه دقیق قرار گیرد. بگونه‌ای که می توان گفت، خیلی وقتها عقل حکم می کند برای حفظ اصل واجبتری باید از منکری اغماض کرد و چشم بر گناهی بست و از مقابله با آن گذشت تا اساس بنایی بنیادین ویران نگردد و امری کلی و به مراتب مهمتر، فدای مقوله ای جزئی‌تر نشود.

این قاعده در بسیاری از امور جریان دارد، مثلا در مسائل گوناگون اجتماعى، سیاسی، اخلاقی، شرعی و...، تزاحم و اصطکاک در منافع و خواست، یک امر اجتناب ناپذیر است؛ اگر چنانچه میان منافع و خواست اکثریّت و اقلیّت تزاحمى به وجود آید باید منافع و خواست اکثریّت را مقدّم داشت؛ زیرا رعایت حال اکثریّت، اهمّ از رعایت اقلیّت است. چراکه توجه به امور مهمتر و فدا ننمودن اَهَم به پای مُهم، حکم قطعی شرع و عقل است. چنانکه امام على(ع) در یک بیان جامع می‌فرمایند: «من اشتغل بغیر المهم، ضیع الاهم» کسى که به کارهاى غیر مهم مشغول شود، کارهاى مهم‌تر را ضایع خواهد کرد. (غررالحکم و دررالکلم، ح8607)

عملکرد امیرمؤمنان على(ع) چه بعد از پیامبر(ص)، و چه در ماجرای حکمیت، از مهمترینِ این مصادیق است. امام(ع) بر سر دو راهى حفظ خلافت یا اصل اسلام، بگونه‌ای خردمدار و خداپسند اقدام نمود که به حفاظت از دین و مصالح اساسی مسلمین بیانجامد و به این ترتیب، اسلام را فدای احکام و حتی اصول آن ننمود.

از حضرت(ع) در اینباره نقل است: «وَ قَدْ کانَ رَسُولُ اللهِ(ص)، عَهِدَ اِلَىَّ عَهْدَاً، فَقالَ: «یا بنَ أَبى طالِبْ! لَکَ وِلاءُ اُمَّتى. فَإنْ وَلُّوکَ فى عافیَة وَ اجْمَعُوا عَلَیْکَ بِالرِّضا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ وَ إِنِ اخْتَلَفُوا عَلَیْکَ فَدَعْهُمْ وَ ما هُمْ فیه فَاِنَّ اللهَ سَیَجْعَلُ لَکَ مَخْرَجَاً» پیامبر(ص) با من عهدى بسته است! او فرموده: «اى فرزند ابوطالب! تو سرپرست امّت من هستى. اگر مردم ولایت تو را به طور مسالمت آمیز پذیرفتند و همگى به آن رضایت دادند، امور آنان را بدست بگیر! ولى اگر درباره تو اختلاف کردند، آنها را به حال خود واگذار که خداوند راه چاره و نجاتى براى تو قرار خواهد داد.(مستدرک الوسائل، ج11، ص78)

پس واضح شد که عقل، قطعا موهبتی الهی برای دستیابی به حقایقی است که آدمی را به حق سوق داده و هدایت را سهل الوصول تر می‌سازد.

چنانچه قدرت عقل، بدرستی بکار گرفته شود و هنگام ورود به تحلیل هر موضوع، حکم و مساله ای، تعصبات و خواهش های نفسانی کنار گذاشته شده و با سلامت در داده های وحیانی، گزاره های کاربردی اولیا و اندیشمندان، اقتضائات زمانه و الزامات هر عصر، نظر انداخته گردد، قطعا می تواند راهگشا و مثمر ثمر باشد.

 

4) زمانه

اساسا وحی برای مردم هر زمان نازل می شود و از این روی، شناخت اقتضائات زمان و لحاظ وحی بر اساس الزامات زمانه، امری واجب و اجتناب ناپذیر است.

همواره عرف در حال تغییر بوده و زمانه در حال نو شدن و تازگی است؛ در این بین، آن قوانین و امور و باورهایی که نتوانند خود را با صورت جدید اجتماع هماهنگ سازند، دیر یا زود محکوم به فنا خواهند بود. نابودی یک فکر و فرهنگ با غیر کاربردی و غیر جذاب بودن آن پیوندی ناگسستنی دارد و این امر با نگاهی به سیر ادیان و مذاهب، تحول جوامع، دگرگونی فرهنگها و سنتها و باورها در طی قرنها و حتی دهه های اخیر قابل درک بوده و حقیقتی غیر قابل انکار است.

زن و مرد امروز، دیگر مانند گذشته لباس نمی پوشند و به کثیری از آداب و رسوم گذشتگان خویش، تعلق و باور ندارند؛ بسیاری از قوانین و مقررات اجتماعی و مدنی نیز دستخوش تغییرات شگرف شده اند و اساسا روابط و نحوه زندگی امروز، هیچ تناسبی با شیوه حیات و سلوک پیشینیان‌مان ندارد؛ بنابراین هر قانونی با حفظ چارچوب اساسی و روح کلی اخلاق و وحی، نیازمند تغییر است و باید با اقتضائات زمان و مکان، انطباق یابد و گزیر و گریزی از این تحول همواره و تکرار شونده نیست که پروردگار عالم نیز هر روز و هر لحظه مشغول امری تازه بوده و روزآمدی، از صفات قطعی اوست: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»﴿الرحمن/۲۹﴾ خداوند هر زمان در کارى تازه است. و از امیرالمومنین علی(ع) روایت است: «مِنْ أَحْدَاثٍ بَدِیعٍ لَمْ یَکُنْ» خداوند هر روز امر جدیدى ایجاد مى‌کند که قبلًا نبوده است.(الکافی، ج۱، ص۱۴۱)

استطاعت فهم افراد و پذیرش عرف و زمانه انسانها در هر دوره و نسل، متفاوت است و به فرمایش امام علی(ع): «اَلنّاسُ بِزَمانِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبائِهِمْ» شباهت مردم به مقتضیات زمان خود، بیشتر از شباهت آنان به پدرانشان است.(خصائص‌الائمه، ص۱۱۵)، که هر فرد و جمع و جامعه‌ای از ملزومات، استعداد و توانایی خاص خود برخوردار است و نباید آنان را به اموری خارج از اقتضا و توانشان فراخواند؛ چنانکه خداوند متعال می‌فرماید: «لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»(بقره/286) خداوند هیچ‌کس را جز به‌قدر توانایى‏‌اش تکلیف نمى‏کند، «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ»(تغابن/16) پس به قدر توانایی از خدا پروا بدارید.

امام علی(ع) می‌فرمایند: «لا تقسِروا اولادکم عَلی‌ آدابکم، فانَّهم مَخْلُوقونَ لِزَمانٍ غیر زمانکم‌« فرزندان خویش را بر آداب و عقاید خود مجبور مسازید که آنها برای زمانی غیر زمان شما آفریده شده‌اند.(شرح نهج‌البلاغه، ابن‌ابی‌الحدید، ج20، ص267)

در قران کریم آمده است: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ»﴿حجرات/13﴾ اى گروههای مختلف مردم، ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید و با وجود عرفهای گوناگون، در کنار هم سلوکی متعارف و شایسته داشته باشید. هیچ‌کس بر دیگری برتری ندارد و ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست. بى‏ تردید خداوند، داناى آگاه به افکار و اعمال شما و مصالح دنیا و آخرتتان است.

در ترتیب مقاییس اللغه آمده است: «المعروف و سمی بذلک لأنّ النفوس تسکن إلیه» معروف را معروف نامیده اند چون دلها به آن آرامش می‌یابد.(ص638)؛ و در اقرب الموارد نیز عنوان گردیده است: «المعروف ضد المنکر و هو کل ما تعرف النفس من الخیر و تطمئن إلیه» معروف ضد منکر است و هر چیزی است که نفس انسان آن را خیر می شناسد و با آن اطمینان و آرامش می یابد. (ج2، ص768)

بنابراین، عرف و معروف چیزی است که در تلقی گروههای مختلف مردم، سبب آرامش باشد نه ناآرامی! هر امر غیر متجاوزانه‌ای که عموم جامعه ای آن را خیر پنداشته و قائل بر صحت، کارآمدی و مفیدبودن آن باشند و بر اساس آن رفتار نمایند، معروفی پذیرفته شده از سوی عرف است که می تواند در هر زمانه، با زمانه دیگر، متفاوت باشد.

کسی که با زمان آشنا نیست و شرایط زمانی را نمی‌داند، نمی تواند حکم درستی بدهد و قانون درستی وضع نماید؛ و همچنین آشنای با زمان و اوضاع زمانی است که می‌تواند حکم واقعی و الهی را دریابد و گرنه آنکه شرایط را نمی‌شناسد، موضوع‌ها و تغییرات جاری در جامعه را نشناخته، حکمی صادر می‌کند که درست و مقبول و اجرایی نیست.

امام صادق(ع) درباره لزوم آگاهی از واقعیتهای موجود در ظاهر و باطن هر روز و روزگار و تفاوتهای مردم هر عصر و زمان، می‌فرمایند: «العالِم بِزَمانه لا تَهجُم عَلیهِ اللَّوابِس» کسى که به اوضاع زمانش آگاه باشد اشتباهات بر او هجوم نیاورد.(کافی، ج1، ص26)

توجه به اقتضائات زمانه تا آنجاست که در کتاب وحی تاکید شده است: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ»﴿ابراهیم/۴﴾ و ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم تا [بتواند به وسیله آن زبان، پیام وحی را به روشنی] برای آنان تبیین کند. و با در نظر داشتن ظرفیتهای زبان و توان و مکان هر قوم و جامعه ای، حقیقت واحد ادیان یعنی استقرار توحید را ابراز و پیگیری نماید و گذشت را شیوه کار خود قرار داده و بر اساس عرف آنان حکم نماید: «خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ»﴿اعراف/۱۹۹﴾ سهل‌گیر باش و بر اساس عرف فرمان ده.

در اینجاست که مقوله ای به عنوان «توان عرفی» مطرح می گردد. توانی که با توجه به نوع فهم و عمل عرف هر زمان از یک حکم می تواند مورد سنجش قرار گیرد، که بر این اساس، یک حکم با نبود توان عرفی، جای خود را به بَدَلش واگذار می کند، یا ساده شده و به حد مقدور تخفیف می یابد، یا کلا ساقط شده و معاف می شود.

امام علی(ع) می‌فرمایند: «وَقَدْ سَأَلْتُ رَسُولَ اللهِ(ص) حِینَ وَجَّهَنِی إِلَى الْیَمَنِ کَیْفَ أُصَلِّی بِهِمْ؟ فَقَالَ: صَلِّ بِهِمْ کَصَلاَةِ أَضْعَفِهِمْ وَکُنْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً.» آنگاه که پیامبر(ص) مرا به یمن می‌فرستاد از او پرسیدم، با مردم چگونه نماز بخوانم، فرمود: در حد توان ناتوان‌ترینشان نماز بگذار و بر خداباوران، اهل رحم و مهربانی باش.(نهج‌البلاغه، نامه53)

لزوم حکمرانی و وضع قوانین با در نظر داشتن اقتضائات عرف، مقوله‌ای است که با دقت و توجه تمام، مورد تأکید امام علی(ع) نیز بوده است.

امیرالمومنین(ع) حاکم حکیم و مدیر مدبر و میانه‌رو و مردم‌داری که نسبت به عموم مردم با مدارا و آسان‌گیری عمل می‌کرد، در نامه‌ای بسیار ارزشمند، خطاب به مالک اشتر به عنوان والی مصر، او را امر به حکومت با توجه به عرف آن منطقه نموده و می‌فرمایند: «وَلاَ تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هَذِهِ الاْمَّةِ، وَاجْتَمَعَتْ بِهَا الاْلْفَةُ، وَصَلَحَتْ عَلَیْهَا الرَّعِیَّةُ. وَلاَ تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَیْء مِنْ مَاضِی تِلْکَ السُّنَنِ، فَیَکُونَ الاْجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا، وَالْوِزْرُ عَلَیْکَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا. وَأَکْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ، وَمُنَاقَشَةَ الْحُکَمَاءِ، فِی تَثْبِیتِ مَا صَلَحَ عَلَیْهِ أَمْرُ بِلاَدِکَ، وَإِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَکَ» عرف پسندیده آن قوم را که مردم بر اساس آن عمل می‌کنند و امور جماعت به‌آن منوال است تغییر نده، و قانونی را وضع‌ مکن که به سنت‌های درست گذشته زیان رساند، تا پاداش نیک، بهرۀ کسانی شود که آن سنت‌ها و عرف را بنانهاده‌اند و در عوض، گناه بر تو ماند که آنها را شکسته‌ای. که کار کشورت به مقابله‌نکردن با اعمال و عرف نیکویی که مردم دارند سامان‌یافته و برقرار بماند. با صاحب‌نظران، فراوان گفتگو کن در تثبیت آنچه امور بلاد تو را بر اساس آن نظم و روشی که مردم، پیش از تو بر پای‌داشته‌اند، به صلح و آرامش و آبادانی می‌آورد.(نهج‌البلاغه، نامه53)

درک و لحاظ الزامات زمان در باورها و عقاید، و پذیرش لزوم بازگشت، بازنگری، اصلاح و تحول در تصمیمات و قوانین، نتیجه عدم سکون و توقف در ظواهر فقه، و نگاه عمیق و دقیق به باطن اصول پایدار و محوری دین است که با نگاهی بلندنظرانه و فارغ از نفسانیات و تعصبات و ملاحظات دست و پاگیر امکان پذیر است.

اصرار به پیمودن راههای بارها رفتۀ بی نتیجه و بدفرجام، نشانه کوری چشم عقل از دیدن حقایق و پذیرش شکستها و اشتباهات است.

تا اختاپوس تعصب به هر عنوانی از عناوین زشت یا زیبا بر تارک افکار آدمی، چنبره زده باشد، کردار را رنگ و بویی جز سیاهی پلید جمود و تعفن اشمئزاز آور جنایت نخواهد بود.

«اندیشه‌ورزی انسان و انتخابگری او به مقاومت یا انعطاف‌پذیری او در حرکت جاری زمان سنجیده می شود. اینکه چرا و در چه مواردی باید با تغییر همراه بود و تعصبات و خواستهای نفسانی را کنار گذاشت، و در چه مواردی باید در برابر تغییر، مقاومت کرد و غیرتمندانه به دفاع از اصول قطعی الهی پرداخت. گاهی تشخیص نادرست این دو مقوله سرنوشتهای اسفباری را برای اقوام و ملتها رقم زده است. شناخت مقتضیات زمان، چه در حوزه شخصی و چه از جنبه اجتماعی، قطعا راز ماندگاری و سعادت پایدار است.»

نباید این نکته را از یاد ببریم که جماعت، بطور مطلق، ملاک و معیار حق نیست. همرنگی و همراهی با جماعت تا جایی که بر خلاف شاخص اساسی حق نباشد، صحیح و در غیر اینصورت باطل و نادرست است. و شاخص حق در اموری از این دست، بر اساس عرف غالب هر جمع و جامعه، و هر زمان و زمانه تعریف و تعیین می گردد.

انسان مومن متعبد، الزامات شرعی و غیر حرامِ عرف و جامعه خویش را شناخته و رعایت می کند اما هرگز اجازه نمی دهد که مردم جامعه برای احکامِ انعطاف‌ناپذیر، صریح و بی قید و شرط دینی اش تعیین تکلیف کنند؛ او بنده مطیع پروردگار خویش است و تنها ملاک و معیارش برای یک زندگی متعبدانه، کلام خداست: «وَإِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ»(انعام/116) و اگر پیروی [کورکورانه] از اکثر مردم روی زمین کنی تو را از راه خدا گمراه خواهند کرد، که اینان [شاخصی خدا و خِردپرسند نداشته]، جز از پی گمان و هوا و هوس نمی‌روند و جز اندیشه باطل و غیر الهی چیزی در دست ندارند.

قطعا در هیچ عملی که نص صریح قرآن، حکم قطعی بی بحث و تردید بر حرام یا حلال بودن چیزی داده باشد، آدمی نباید از عرف جامعه اش تبعیت نماید و حتی اگر در انجام آن عمل، کم تعداد یا تنها باشد، باید راه حق و شریعت مقدس را در پیش گیرد.

امام هادی(ع) می فرمایند: «لو سَلَکَ النّاسُ وادِیا و شِعْبا لسَلَکْتُ وادیَ رجُلٍ عَبَدَ اللّه وحْدَهُ خالِصا» اگر همه مردم به راههای گوناگون روند، من در وادی فردی قدم می گذارم که خدای یگانه را خالصانه بندگی کند.(تنبیه الخواطر: 2/109)

«فرزند زمان خویش بودن، امری خردمندانه و لازمه حیات شخصی و اجتماعی است و این به معنی لجاجت بی ثمر یا سر تسلیم فرود آوردن در برابر شرایط یا هر نوع نوگرایی کورکورانه نیست»، بلکه به معنای پای نهادن در مسیر نوگرایی انتخاب‌گرانه و روشنفکری دین‌مدارانه است که با حفظ اصول اساسی آموزه‌های وحیانی، و درک ملزومات عصر و عرف، به پویایی و بِروزآوری اهمیت می دهد و از دایره قواعد بنیادین وحی خارج نشده و در عین حال، آدمی را بر مدار اقتضائات زمان و مکان به زندگی مومنانه رهنمون می گردد.

ناگفته پیداست که اگر کوشش‌هاى فقیهان و عالمان سَلَف نبود، امروز از اسلام چیزى جز نام باقى نمى‌ماند، اما این دیدگاه که نباید از آرا و نظریات پیشینیان تخلف ورزید، به معناى درک نکردن روح شریعت و اقتضائات هر زمان است و منافات با تشریع اصل اجتهاد دارد. احکام قطعی اسلام هرچند ثابت بوده و در طول زمان تغییر نمی‌یابند: «حلالُ محمّد حلالٌ إلى یوم القیامة، و حرامه حرامٌ إلى یوم القیامة»(بصائر الدرجات، ص۱۴۸، ح۷)، اما اکثر احکام پنج‌گانه که وجوب، حرمت، استحباب، کراهت و اباحه را شامل می‌شوند دارای قیودات و موضوعاتی هستند که از طرف شارع به حسب خصوصیت هر موضوع و قید، یکی از آن احکام وضع شده است و خداوند هرگاه که بخواهد هر امر و موضوعی را تغییر می دهد و زمینه های تحول آن را پدید می آورد: «یَمْحُو اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ»(رعد/39) خدا هرچه را بخواهد (از احکام، قیود یا حوادث و اجزای عالم) محو و نابود، و هرچه را بخواهد اثبات کرده و ثابت نگه می‌دارد.

پس چنانچه در طول زمان و نسبت به هر مکان برای موضوعی، تغییر حاصل نشود و قید تازه‌ای ایجاد نگردد، احکام ثابت و تغیرناپذیر باقی می‌مانند، اما اگر موضوع و قید تغییر نماید، حکم نیز با توجه به تغییر موضوع و قید، عوض خواهد شد. پس باید بر توجه به تحولات زمان تأکید ورزید و براى استخراج احکام و قوانین، باید حکمى را که می‌توان با در نظر داشتن عقل سلیم زمان‌شناس به پشتوانه آیات و روایات به آن دست یافت، بیان نمود؛ حتی اگر برخلاف دیدگاه پیشینیان باشد.

امام صادق(ع) فرمودند: «انما علینا ان نلقی الیکم الاصول و علیکم ان تفرّعوا» بر ماست که اصول را برای شما بیان کنیم و بر شماست که فروعات را استنباط کنید.(وسائل الشیعه، ج27، ص61)

زمان‌شناسی و لحاظ اقتضائات زمان، امری است که در روایات بسیاری مورد تاکید قرار گرفته است.

راوى گوید امام صادق(ع) به من فرمود: «أَ رَأَیْتَکَ لَوْ حَدّثْتُکَ بِحَدِیثٍ الْعَامَ ثُمّ جِئْتَنِی مِنْ قَابِلٍ فَحَدّثْتُکَ بِخِلَافِهِ بِأَیّهِمَا کُنْتَ تَأْخُذُ قَالَ قُلْتُ کُنْتُ آخُذُ بِالْأَخِیرِ فَقَالَ لِی رَحِمَکَ اللّهُ» بگو بدانم. اگر من امسال حدیثى به تو گویم و سال آینده که نزد من آیی خلاف آنرا به تو گویم به کدام یک از دو حدیث عمل مى‏‌کنى! عرض کردم به دومى؛ فرمود خدایت بیامرزد.(کافى، ج1، ص85، ح8)

همچنین راوی گوید به امام صادق(ع) عرض کردم: «إِذَا جَاءَ حَدِیثٌ عَنْ أَوّلِکُمْ وَ حَدِیثٌ عَنْ آخِرِکُمْ بِأَیّهِمَا نَأْخُذُ فَقَالَ خُذُوا بِالْأَحْدَثِ» اگر حدیثى از امام سابق رسد و حدیثى بر خلاف، از امام پس از آن رسد، به کدامیک عمل کنیم. فرمود: به حدیث تازه‌تر عمل کنید.(کافى، ج1، ص86، ح9)

در روایتی از امام رضا(ع) آمده است: «القرآن کَلاَمُ اَللَّهِ لاَ تَتَجَاوَزُوهُ وَ لاَ تَطْلُبُوا اَلْهُدَى فِی غَیْرِهِ فَتَضِلُّوا» قرآن سخن خداست، فقط از قرآن هدایت بجویید و سراغ چیز دیگر نروید که گمراه می شوید.(الأمالی للصدوق، ج۱، ص۵۴۶)؛ که قرآن برای هر عصر و زمان، حرف و سخنی منطبق بر همان عصر و زمان دارد: «إنَّ رَجُلاً سَأَلَ أبا عَبدِ اللَّهِ علیه السلام: ما بالُ القُرآنِ لا یَزدادُ عِندَ النَّشرِ وَالدِّراسَةِ إلّا غَضاضَةً؟ فَقالَ: لِأَنَّ اللَّهَ لَم یُنزِلهُ لِزَمانٍ دونَ زَمانٍ، ولا لِناسٍ دونَ ناسٍ، فَهُوَ فی کُلِّ زَمانٍ جَدیدٌ، وعِندَ کُلِّ قَومٍ غَضٌّ، إلى‏ یَومِ القیامَةِ» امام رضا(ع) می فرماید، فردى از امام صادق(ع) پرسید: چرا قرآن، هرچه بیشتر منتشر و مطالعه می ‏شود، بر تازگى و طراوت آن، افزوده می‌گردد؟ فرمود: چون خداوند، آن را براى زمانى خاص و مردمى خاص، فرو نفرستاد. پس، قرآن، در هر زمانى، نو و براى هر مردمى، تا روز قیامت، با طراوت است و حرف تازه ای منطبق اقتضائات هر قوم و زمان دارد.(عیون أخبار الرضا، ج‏2، ص‏87، ح‏32)

بنابراین، تنها تفاوت یک مومن زمان‌شناس با مومن فاقد خصلت زمان‌شناسی در این است که او با توجه به مقتضیات زمان، تفسیرها و اجتهادهای پویا و به روزتری از قرآن استخراج می نماید و دینش را در قالبهای منطبق بر زمانش ارائه می دهد، بدون آنکه حتی ذره ای از روح کلام خدا و ارکان تعالیم انبیای الهی تخطی نماید.

انسان مومن متعبد، روشنفکر و به‌روز و آزاداندیش است. انسان مومن متعبد، فرزند زمان خویشتن است. زمان‌شناس و انتخابگر است، «ساکن و منزوی» نبوده و همواره با «حرکت» همراه است. او با پای نهادن بر سرِ نفسِ خویش، یک سروگردن بالاتر از همه، جهان را از افقی گسترده‌تر و سطحی رفیع‌تر مورد ارزیابی قرار می‌دهد و همواره با محوریت فقهی پویا و اصولی نوشَوَنده اما اصیل، انحراف‌ناپذیر و الهی، در میان عصر خود و حتی جلوتر از زمان خویش حرکت می‌کند.

 

سخن پایانی

جهان امروز، جهان گفتگو و تضارب فکر و اندیشه است، نه دعوا و جنگ و خون و خونریزی! جهان امروز با عمل به سیره ثامن الحجج عالم آل محمد(ص)، بیشتر و بهتر قابلیت زندگانی به خود می یابد تا نزاع و درگیری و استبداد و دیکتاتوری. همانگونه که امام رضا(ع)، محور اجتماع اندیشمندان همه مذاهب و گروههای فکری دنیا در کمال احترام به آزادی بیان و انتخاب بودند، ایران اسلامی رضوی نیز می‌تواند محور گفتگوی ادیان و افکار و علوم، و مهد سخن و اندیشه، و سکنای هر نظر و عقیده و رهروان آنها، و زیست مسالمت‌آمیز و غیرمتجاوزانه آنان در کنار یکدیگر باشد و به قطب دانشمندان و دانشجویان و پیروان عقاید مختلف، نحله‌های فکری متنوع و علوم گوناگون انسانی، تجربی و نظری و... بدل گردد. و اینگونه، فرهنگی منعطف، گسترده و قدرتمند، و در نتیجه، تمدن نوین و جذاب اسلامی را به جهانیان معرفی و عرضه نماید و در عالم‌گیر شدن اسلام راستین، نقش‌آفرینی کند. این موضوع، آرزویی بلندپروازانه و انتزاعی نیست، بلکه روش حکمرانی و سبک زندگی ناب و متعالی است که از متن قرآن و سیره معصومین(ع) قابل استنباط، استخراج و اجراست.

قرآن، مبلغ منکرِ جنگ تمدن‌ها و افکار نیست، بلکه مبین حق و حقیقت و در عین حال، احترام به عقاید گوناگون و مخالف، و حامی معروفِ گفتگوی تمدن‌ها و افکار، و پذیرای نوگرایی و نوآوریِ خدا و خِردپسندانه است که بخشی از آداب و مفاهیم و مصادیق وحیانی و روایی آن در این کتاب عنوان گردید.

قرآن، با ادب و محترم است و به دنبال بسط و نهادینه‌سازی ادب و احترام در سایه کثرت باورها و راهها و روشها برای رسیدن به وحدت و غایت الغایات هستی یعنی توحید است. و در این بین، همگان را به عدم بی‌ادبی و پرهیز از جسارت به عقاید یکدیگر، دعوت و ارشاد می نماید:

انعام/108: «وَلَا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذَٰلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ» به مقدسات و باورها و کردار و خدایان کسانی که غیر خدا را می‌خوانند دشنام ندهید، تا مبادا آنها نیز از روی جهل، خدا را دشنام دهند! برای هر امّت و گروهی، عملشان زینت داده شده و در نزد خودشان عزیز و محترم است، سپس بازگشت همه به سوی پروردگارشان است؛ و اوست که به حقایق اعمالشان آگاه است و آنها را از حقیقت عملشان آگاه می‌سازد.

مائده/77: «لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ» نسبت به دین خود متعصب نبوده و در آن غلو نکنید و به دنبال برتری‌جویی نباشید.

هود/118: «وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَا یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ» و اگر خدای تو می‌خواست همۀ خلق را یک امت و عقیده می‌گردانید و لیکن شما را مختلف قرار داده و دائم و همواره با هم در تفاوت فکر و عمل خواهید بود.

اسراء/71: «یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» به یاد داشته باشید روزی را که هر یک از مردم را با پیشوا و شاخص اعمالشان فرا می‌خوانیم و می سنجیم!

حج/67: «لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکًا هُمْ نَاسِکُوهُ» براى هر گروه و امتى آیین و مناسکى قرار دادیم که آنها بدان عمل مى‌کنند.

بقره/136: «قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَىٰ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَىٰ وَعِیسَىٰ وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» بگویید که ما ایمان به خدا آورده‌ایم و به آن کتابی که بر پیغمبر ما فرستادند و به آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان او نازل شده و به آنچه به موسی و عیسی داده شده و هم به آنچه به مابقی پیغمبران از جانب خدا داده شده، به همه ایمان داشته و عقیده‌مندیم و میان هیچ یک از آنان فرق نگذاریم و تسلیم فرمان او هستیم.

بقره/4: «وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ» مومنان کسانی‌اند که ایمان آرند به آنچه به تو و آنچه به پیغمبران پیش از تو فرستاده شده و به عالم آخرت یقین دارند.

عنکبوت/46: «وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَأُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَإِلَٰهُنَا وَإِلَٰهُکُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» و با اهل کتاب (یهود و نصاری و مجوس و...) جز به نیکوترین طریق بحث و مجادله مکنید، مگر با آنها که به شما ظلم و ستم می‌کنند که باید پاسخ متناسب داده شوند، و به اهل کتاب بگویید که ما به کتاب آسمانی قرآن که بر ما نازل شده و به کتب آسمانی شما، به همه ایمان آورده‌ایم و خدای ما و شما یکی است و ما تسلیم و مطیع فرمان اوییم.

آل‌عمران/64: «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» بگو ای اهل کتاب، بیایید از آن کلمه حق که میان ما و شما یکسان است پیروی کنیم که به‌جز خدای یکتا را نپرستیم، و چیزی را با او شریک قرار ندهیم، و برخی، برخی را به جای خدا به ربوبیّت تعظیم نکنیم. پس اگر از حق روی گردانند بگویید: شما گواه باشید که ما تسلیم فرمان خداوندیم.

آری! نظام اسلامی، نظام انسانیت، اخلاق، وحدت در عین کثرت، و روشنگری و انتخاب‌گری است. نظام اسلامی، جمهوری آزاداندیشان و عدالتخواهان است.

نظام اسلامی، نظامی است که اگرچه در مسیر تبیین حقایق ناب اسلام و گسترش توحید گام بر می‌دارد، اما اولا این تبیین صرفا با مبنا قرار دادن یک قرائت بخصوص نبوده، و ثانیا همه فِرَق و عقاید، در سایه‌سار امن و آرام آن، از حقوق شهروندی یکسان و برابری برخوردارند و هر یک آزادانه می توانند زندگی خوش و دلخواه خویش را دارا باشند.

شیوه‌های تغذیه، روابط جنسی، پوشاک، روابط خویشاوندی و دوستی و کاری و دیگر امور زندگی روزمره، در این دوره از حیات انسانی و دوره های پیش رو، انسان‌شناسیِ جدیدی را فهم و ارائه می‌نماید که بر بستر شبکه‌های نامرئی منظومه‌وار، تحت سیطره حاکمیت فعال و پویای مجازی، تولید انسان مدرن با مشخصه‌هایی که دیگر نمی‌تواند با اصول و مولفه های سنتی مورد ارزیابی و اداره قرار بگیرد را در دستور کار خود قرار داده است.

در زندگی امروز، مرزها توسط رسانه ها و فضای مجازی چنان درنوردیده شده اند که تبارها و تفکرات و تمایلات ذهنی و عینی انسانها از حدود خانواده، خاندان، قوم، ملت و محدوده های خونی و خاکی فراتر رفته و بسیط تر از جهان‌وطنی، گونه ای از جهان‌تباری در حال شکلگیری و گسترش است.

در برابر این حقیقت محتوم و واقعیت جاری، ایستادگی محض همانقدر غلط و ناممکن است که وادادگی محض. اتصال به روح و ارکان ریشه‌های کهن و پیوند با جسم و قواعد اندیشه‌های نوین، و حرکت به سوی هماهنگی و همگرایی این دو، امری معتدل برای امت وسط و اعتدال‌گراست: «جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ»(بقره/143) شما را امت میانه‌ای قرار دادیم در حد اعتدال، میان افراط و تفریط؛ تا بر مردم گواه و نمونه و الگو باشید. چراکه به فرموده امیرالمومنین(ع): «خَیْرُ اَلْأُمُورِ أَوْسَطُهَا» بهترین کارها، نگه داشتن حد وسط و اعتدال است.(عیون الحکم، ج۱، ص۲۴۰)

اعتدال کامل و نه نصفه و نیمه! اعتدالی بر پایه اصول آموزه های وحیانی و در عین حال، اقتضائات زمان و الزامات مناسبات جهانی. اعتدالی که از آن، نظام اسلامی زمان‌شناسِ جهان‌پسند استخراج یافته و تمدن نوین جهانی اسلامی را پی‌ریزی و ایجاد نماید.

نظامی که با اعتدال خویش، جهان‌شمولی‌اش را در نظر و عمل بر جهانیان عرضه و اثبات نماید؛ نظامی دین‌مدار و مردم‌محور؛ نظامی شیرین و شریف و شکوهمند که سلامت و سعادت دو سرا را عالمانه، عادلانه، آزادانه و انتخاب‌محور، برای مردمان به ارمغان می آورد.

نظامی که در آن به جای دامن زدن به اختلافها و دوقطبی سازی‌ها، مختلفها محترم شمرده شده و بدون ترس، در دامان پر مِهر جامعه، حضوری پر رنگ و ادامه‌دار می یابند؛ چراکه همین عرف رنگارنگ و متکثر است که زمین را زیباتر و زندگی را پر معنی‌تر می سازد و به راه و روش بندگی، عمق و تنوع بیشتر و بهتر می بخشد. که امام على(ع) می‌فرمایند: «لا یَزالُ النّاسُ بِخَیْرٍ ما تَفاوَتُوا فَاِذَا اسْتَوَوا هَلَکوا» مردم تا زمانی که متفاوتند در خیرند، و هرگاه یکسان گردند هلاک می‌شوند.(امالى شیخ صدوق، ص۵۳۱، ح۷۱۸)

نظامی که سیل جهان‌وطنی جهان‌تباری مردمان عالم را به امواج افواج واردشوندگان به حاکمیت دین پویای زمان‌شناس مردم‌محور عدل‌گستر اسلام ناب و راستین پیوند می دهد: «وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا»(نصر/2) و مردم را بنگری که فوج فوج به دین خدا و توحید در عقیده و عمل، داخل می‌شوند؛ و مقدمه ای زیبا و وسیله ای نیکو برای برپایی نظام جهانی منجی بشریت(عج) و حکومت موعود مستضعفین آزاده و حقیقت‌طلب می گردد: «وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ»(قصص/5) ما می‌خواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم!

نظام اسلامی، نظام موحدین است؛ جمهوری حق‌طلبان، جمهوری بقا یافته از آن حقیقت باقیِ ازلی و ابدی: «جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا»(اسراء/81) حق می‌آید و می‌ماند و باطل می‌رود، به راستی که باطل نابود شدنی است. «لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ»(قصص/88) خدایی جز او نیست و حقیقتی غیر او بقای ابدی نخواهد داشت، همه‌چیز فانی است و جز جمال حق، چیزی باقی نخواهد ماند. «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»(حدید/3) که او اول و آخر و ظاهر و باطن است و در همه چیز و بر همه چیز، علم و حضورش احاطه دارد. «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»(توبه/33) اوست که پیامبر رحمت را با کاملترین کتاب هدایت مادی و معنوی انسان که شامل روح و اصولی راهگشا و کاربردی برای همه دورانهاست، به سوی خلایق ارسال کرد تا راه و روش حق را بیان و تبیین سازد و به مدد منطق قوی و قواعد مفید و روزآمد خود، بر همه ادیان و روشها، ظهور و رجحان یابد.



لینک این مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/387