فاخته، عمرش را باخته اگر دائم به کوکو برای غیر او پرداخته که باید نوای نای خویش برایش می ساخته. فاخته، عمرش را باخته اگر... «ادامه مطلب»...
فراخوان فاخته
فاخته، عمرش را باخته اگر دائم به کوکو برای غیر او پرداخته که باید نوای نای خویش برایش می ساخته.
فاخته، عمرش را باخته اگر بر چاهِ سیاهِ راهِ تباه، آه دل برافراخته.
فاخته، عمرش را باخته اگر جسم و جان خویش را جَلد جانان جاودان خویش نساخته و خود را به دامان مِهترِ بهتران نینداخته!
فاخته را فاخته می فهمد؛ حال و روز فاختۀ دلباخته را که سر از چاه طبیعت بیرون کشیده و نقش روی دوست دیده و از هرچه غیر او، دست کشیده و دل بریده، که دارد باور، جز فاخته و فاختهپرور.
فاخته، عمری است که در سرما و گرما، برف و بوران و یخبندان را بر سلول سلول هستی، به چشم دل می نگرد. چه نشسته بر فراز سَروی باشد و چه پر گشوده بر آسمان سُروری، چه غمدیده از قصهای پر غصه باشد و چه آرمیده بر سایه سرخ ساربانی خمیده؛ او زمستان سخت را با روح رها از رسم ریاورزان و راهکُشان می بیند و می فهمد و فوجفوج، کو- کوی جانسوز سر میدهد تا فراخوان آگاهی باشد به ورای شب و صبحگاهِ ادب.
فاخته، همهجا و همهچیز را پوشیده از برف حرف و عریان از عمل ژرف می بیند. می بیند سرهای فرو رفته در برف جهل و عمر صرف گشته در جمود و جور.
فاخته، اما درست وسط سبزی محو نشده در سیاهی زمستان سخت؛ درست وسط شاخههای برهنه از رنگارنگی فریبنده درخت؛ درست وسط ظاهرا فروخفتگی فراخناک بخت؛ درست در میان سرمایی که از شدت سوز، برافروخته، امیدواری و صبر را از گل نرگس آموخته و چشم بر آستان فروغ بهاران او دوخته و در این سیاره رنج، اندوه دل، به گنج توکل و تلاش و صبوری پای آرمانها روفته.
آوای فاخته، آوای دلباختگی در فکر و عمل است؛ کو- کوی فاخته، هو- هوی جستجوگرانه دلسپردۀ سرسپرده ای است که بر چاه تاریک زندان دنیا، آخرین یوسف گمگشتۀ سلالۀ فاخرِ تجلییافتگان حق و فخر فخیم حقیقت مطلق را عالمانه و عارفانه و عاشقانه، صدا می کند.
فاخته، حرمت خانه می داند که چیست؛ نان و نمکِ خوان آن دیدنیترین ندیدنی سرش می شود؛ و پیوسته، قُمریِ قَمری است که قد قامت قیامش، قیامتی به پا خواهد کرد از اقامه عقل و عدل و مِهر و مِهرنشان!
فاخته می داند، دانایی، آب حیات توانایی است؛
فاخته می داند، بعضی مسالهها آنقدر مهماند که برای فهمشان لازم است بخشی از بهترین سالهای عمر را خرج کرد.
فاختگی، فرمانبریِ فاضلانه و فاتحانه از فاتحِ فاضلِ فرخندۀ فرهیختۀ فضیلتهاست؛
فاخته می داند، فاختگی، دل و دین باختگی بر سایۀ دنیایی ساختگی نیست؛
فاختگی، آختگی از نفس است، و آنکه خود را نبیند، رهگذار راهوارش عشق است و گدار دل بیقرارش جنون؛
فاختگی، باختن خود است در قمار عشق با معشوق؛
فاختگی، فراخواندن من است به مذبح او؛
فاختگی، آمیختگی زندگی و بندگی با اوست که نیکی و نیکان را راه و راهنماست؛ آمیختگی با او که مقصد و مقصود آنهاست که عزم ورای تن و بازگشت به حقیقت خویشتن نمودهاند...
لینک این مطلب:
https://rahemoghaddas.blog.ir/post/367