حتما بسیار در فضای مجازی و همچنین زندگی اجتماعی به اشخاصی بر خورده اید که شعارشان این است: «تابع قانون خودم»!... «ادامه مطلب»...
قانون خودم!
حتما بسیار در فضای مجازی و همچنین زندگی اجتماعی به اشخاصی بر خورده اید که شعارشان این است: «تابع قانون خودم»!
این عبارت را شاید بتوان کفرآمیز ترین، شرک آلود ترین و صد البته، جاهلانه ترین و غیر انسانی ترین باور دانست که یک بشر می تواند بدان اعتقاد داشته و بر اساس آن، عمل و زندگی نماید.
سالها پیش، وقتی اولین بار با مفهوم اومانیسم یا همان انسان محوری، آشنا شدم و درباره آن به مطالعه و تحقیق پرداختم، برایم بسیار عجیب بود که چطور یک انسان با اینهمه ضعف و ناتوانی و وابستگی، میتواند محور همه چیز قرار گرفته و صرفا بر اساس خواست نفسانی خود در تمامی عرصه ها زندگی نماید.
انسانی که آنقدر ضعیف است که خار کوچکی در پایش او را از ادامه راه رفتن باز می دارد؛ دردی در شکمش او را چونان ماری به دور خود می پیچد، رنجی در دندانش، طاقتش را طاق می کند؛ انسانی که اگر دفع مدفوع و ادرارش به تاخیر بیافتد و یا نتواند به درستی عملیات تخلیه را انجام دهد، زمین و زمان جلوی چشمانش تیره و تار می شود؛ انسانی که از آبی پست و ناچیز و بدبو خلق شده و در آخر کار، لاشه ای متعفن و بی چیز است؛ انسانی که قادر نیست آنچه مگس یا پشه ای از او ربوده است را باز ستاند؛ انسانی که هرگز نمی تواند مرگ را از خودش دور کند و خود را نسبت به بلایا و بیماری ها، مصون و محفوظ سازد؛ انسانی که اگر سلامتی اش را از او بگیرند، از هر جسم بی جانی، ناتوان تر گردیده و هر روز در مسیر فرسودگی و نابودی در حال گام برداشتن است؛ این انسان با همه توانایی هایی که خالقش در وجودش به ودیعه گذاشته، بدون حمایت و خواست آفریننده خویش، هیچ است و هیچ کار از او بر نمی آید؛ پس چگونه می تواند، تا این اندازه «من»، متکبر و مغرور باشد و با منیت و افتخار، صرفا خود را محور زندگی اش بداند و تابع قوانین خودش باشد!
به خاطر دارم اولین باری که در زندگی ام به فردی برخوردم که خود را لائیک و بی اعتقاد به خدا می دانست و در همه زمینه ها، صرفا بر اساس خواست دفعی و میل لحظه ای اش عمل می کرد، از او پرسیدم: کسی یا چیزی برای تو عزیز است؟ گفت آری؛ گفتم خب اگر کسی بخواهد آن چیز یا کسی که برای تو عزیز است را از تو به زور بگیرد و آنطور که خودش می پسندد با آن رفتار کند، نظر تو چیست؟ گفت امکان ندارد، هرگز نخواهم گذاشت!
یادم هست آن روزها خبری در رسانه های غربی منتشر شده بود که فردی، کودکان را از خیابان می دزدید و پس از سلاخی آنها، از گوشتشان، نوعی کلوچه می پخت و می خورد! وقتی پس از مدتها، شناسایی و دستگیر شد، از او پرسیدند چرا این کار را می کردی؟ در پاسخ فقط یک جمله گفت: چون دوست دارم و از انجام این کار، لذت فراوانی می برم!
همانجا، این ماجرا را برای آن فرد لائیک و آزاد از هرگونه قیدی، مطرح کردم و نظرش را جویا شدم. او به شدت ناراحت و آشفته شد. پرسیدم دلیل ناراحتی و منقلب شدن تو چیست، وقتی خودت هم معتقد به بی قیدی محض و عمل بر اساس قوانین و خواست خودت هستی! – او فرزندی نداشت – و من گفتم یک لحظه خودت را بگذار جای کسی که یکباره مطلع میشود فردی فرزندش را، عزیزش را، دوست داشتنی اش را، به خاطر آنکه هوس کلوچه گوشت بچه کرده است، ربوده و به قتل برساند و کسی هم با او کاری نداشته باشد چراکه به قانون خودش عمل کرده است! واقعا می شود زندگی در چنین جامعه ای را متصور بود!
جُدا از اینکه حقیقتا هیچ بی قیدی مطلقی را نمی توان هرگز متصور بود؛ چراکه پایبند بودن به مکاتبی چون اومانیسم، یا حتی لائیک و... خودش یعنی پذیرفتن قوانین این مکاتب؛ یعنی حتی برای لائیک بودن نیز می بایست به قیود و قوانینی پایبند شوی که از طرف این مکاتب تعریف و تعیین می شود؛ اما آیا بدون وضع و پایبندی به قوانینی که حداقل مورد تایید و مقبولیت اکثریت یک جامعه باشد، می شود در آن جامعه نفس کشید و در امنیت و آرامش نسبی به ادامه زندگی مشغول شد؟!
حقیقتا وقتی به کسی بر می خورید که فرضا حتی به یک شاخه گل، به آفتاب، به هیچ شخص و شخصیتی، به هیچ کتاب و قانونی، جز خودش و آنچه مورد پسند و نظر اوست، پایبند نیست، در اولین اصطکاک و مشکل، چه ملاک و معیاری میتوان برای حل و فصل معضل با وی داشت؟ چگونه می توان با او به درک مشترک و قبول شاخصی مرضی الطرفین برای حل معضلات پیش رو رسید؟!
بی جهت نیست که از قدیم گفته اند، قانون بد، بهتر از بی قانونی است! یعنی آنارشیسم و هرج و مرج ناشی از بی قانونی، پیرامون انسان را به وضعی می رساند که زندگی که هیچ، زنده بودن آدمی را با مخاطرات جدی و عمیق روبرو می کند.
اما در این میان، آنکه قدری اهل تفکر و اندیشه بوده و با بهره گیری از عقل معاش اندیش، در می یابد که زیست سالم و آرام اجتماعی، نیازمند قوانین مورد قبول اکثریت آن اجتماع است، حتما می پذیرد که در بسیاری از مواقع، آدمی برای داشتن زندگی بهتر و امن تر، می بایست به فراتر از نوک بینی خویش بنگرد و از خود و منیت خویش بیرون آمده و به قوانین جمع و جامعه خویش احترام بگذارد و در یک رابطه دوطرفه یا چند طرفه، تسلیم و تابع قوانینی شود که بر مبنای شاخص و محوری معیّن، به آن رسیده اند و از این روی، خود را ملزم کند تا هرگز از حدود قوانین معقول عرف خویش تجاوز ننماید.
و از این فراتر و کامل تر آنکه به مدد فطرت بیدار خویش، در پی منظور آفریدگار خود از خلقت رفته و در نهایت، با بالا رفتن از پله های یقین و نردبان حقیقت، فلسفه آفرینش را دریافته و عمیقا به این باور مقدس برسد که تنها راه سلامت و سعادت، عبودیت و بندگی خدا و تبعیت محض و همیشگی از قوانینی است که خودِ خالق در کتابهای راهنمایی که توسط پیامبران و رسولانش به مخلوقاتش ابلاغ نموده است، می باشد، نه تابع نفس و نفسانیت نفوس بودن!
حقیقتا وجودی خطرناکتر و موجودی وحشت انگیزتر از انسانی نیست که جز خود و خواست خویش، به هیچ چیز پایبند نبوده و صرفا تابع قوانین خود است!
اگر این افراد، فقط برای چند دقیقه به این بیاندیشند که آیا دوست می دارند که همگان، هرطور که خودشان می پسندند با وی رفتار کنند؛ هرجور که دلشان خواست با وی در ارتباط بوده و نسبت به حقوق وی، عمل نمایند؛ هر اندازه که خواست و توانشان بود در حق وی اجحاف و ظلم نموده و به حریم او تجاوز کنند؛ و... آیا این نوع رفتارها و اعمال، مورد پسند و رضایت و آرامش قلبی و فکری شان قرار میگیرد؟ آیا آنها را راضی و خوشحال می سازد؟ آیا با چنین تفکر و باوری می توان از غار تنهایی خود بیرون آمده و به حیات جمعی خویش ادامه داد؟
پاسخ روشن است؛ اگر هرکس تابع خود باشد و تنها «من» ملاک و محور درستی و غلطی آرا و افکار قرار گیرد؛ چنانچه این «من»، در قدرت مطلق باشد، نتیجه اش سیاهی و نکبت استبداد است که قطعا رفته رفته موجب افول جایگاه و در نهایت سرنگونی فرد دیکتاتور و مستبد می گردد؛ و اگر این «من» ها، از چنان سطح از قدرت برخوردار نباشند، جنگلی از منیت و خودخواهی خواهند ساخت که آتشش دامن تک تکشان را گرفته و دودش به چشم همگان رفته و خشک و تر را با هم می سوزاند.
عقل سلیم حکم می کند که اگر دین نداریم؛ اگر معتقد به وضع قوانین از سوی خالق و تسلیم محض بودن در برابر فرامین خدا نیستیم؛ اگر به قبر و قیامت و مشاهده نتایج اُخروی اعمالمان ایمان نداریم؛ لااقل آزاده باشیم و رها از خودبینی و نفسانیت، انسان باشیم و پایبند قواعد و اصول انسانیت که محوری ترین قانون انسانی این است که: «آنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند و آنچه برای خود نمی پسندی، برای دیگران هم نپسند»
لینک مطلب:
http://rahemoghaddas.blog.ir/post/335