محمدمهدی مقدم 8

این سروده را در «ادامه» مشاهده بفرمایید...


 

غلام عشق


حالِ منی، فعلِ مزیدم تو را

یوسفی و دست‌بریدم تو را

 

کودکی ام در غم و حسرت گذشت،

تا که جوان گردم و بینم تو را

 

حال، جوانی من از دست رفت

باز هم افسوس ندیدم تو را

 

بر که شکایت بَرَم از هجر تو

پیر شدم تا بگزیدم تو را

 

مرگ بر آن دل که شود شاکی ات!

هرچه تو خواهی؛ که عبیدم تو را

 

از تو به غیر تو نخواهم عزیز

گو به غلامی بخریدم تو را...





لینک مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/321