سمعنا و اطعنا شنیدیم و اطاعت کردیم

دو دستت را به نشانه تسلیم بالا بیاور و سرت را پایین بیانداز و گوش دلت را به کسی بسپر که برای هدایت و تربیتت با تو سر و کله می زند و همه همّ و غمّش آرامش، رشد و پیشرفت توست... «ادامه مطلب»...

 

 

دو دستت را بالا بیاور!

 

هدفت را که بر اساس فلسفه خلقتت مشخص کردی، مقصد که برایت تابناک شد، برای طی کردن راههای منتهی به شاهراه مقصود، نیازمند راه بلدی هستی که بتواند در پیچ و خم های مسیر، کمکت کند و تاریکی های راه را به نور هدایتش، روشن سازد.

پس، همه تلاشت را معطوف به یافتن قافله سالار، مربی، مدیر، فرمانده یا راهبری کن که در سلوک متعالی ات، دلسوزانه و بدور از هرگونه منیت و نفسانیتی، و صرفا بر مبنای عبودیت خدا و معرفت پروردگار، تو را برای خودت، صاحب و مولایت، و سعادت دو دنیایت یاری و همراهی کند.

آنگاه که به توفیق الهی، مربی خیرخواه و صادقت را یافتی، با تمام قدرت و محبت به او بچسب! درست مانند طفلی صغیر، دامنش را رها نکن؛ دو دستت را به نشانه تسلیم بالا بیاور و سرت را پایین بیانداز و گوش دلت را به کسی بسپر که برای هدایت و تربیتت با تو سر و کله می زند و همه همّ و غمش آرامش، رشد و پیشرفت توست.

هر دانه ای که تسلیم خاک نشود، حسرت آفتاب برایش خواهد ماند؛ هر برّه ای که رام شبانش نگردد، طعمه گرگ خواهد شد؛ هر انسانی که از خدا و پیامبر و جانشینان معصومش اطاعت نکند، فریفته وجود نحس شیطان و زندانی ظلمتی سرشار از گمراهی و خسران بی پایان می شود؛ و هر متربی ای که تابع محض مربی باتقوایش نباشد، راه رشد را طی نکرده و درجا میزند و سکون و حتی پس رفت و تنزل و سقوط می کند...

در کارزار همیشگی موسی و فرعون وجود، همراهی خضر، تو را از بلاها و آفات ایمن نموده و از معرکه های ابلیسی و گذرگاههای تدلیسی شبهات و نفسانیات و ابهامات، سر سلامت به در خواهی بُرد: «طی این مرحله بی همرهی خضر مکن؛ ظلمات است بترس از خطر گمراهی»(حافظ)

در این آوردگاه جانکاه نفس و مصاف جهاد اکبر مقدس، آنکه افسار عقل و قلبش را به دستان استادی مشفق و معلمی مشوّق نسپارد و به جای نشستن در جایگاه طلبه ای تابع و دانشجویی خاضع، به اجتهادهای پی در پی بپردازد و خود را مبرا از قوانین حکیمانه مربی دلسوزش بداند، قطعا مغلوب تندباد شائبه ها و مغروق سیلاب حادثه ها خواهد شد.

 

تنها راه سعادت، اطاعت است؛ تنها مسیر رشد، بندگی و افتادگی است؛ انسان مومن متعبد، پرسشگری اهل کُرنش است نه خودمحوری سَرکش؛ فردی که پای در مسیر کمال نهاده باشد، می داند، موسی هم که باشی باید در پیشگاه مربی ات خاضعانه سر فرود آوری، و اگر جز این کنی، سعادت همراهی و همنشینی خضرِ راهت را از دست خواهی داد:

داستان خضر و موسی، داستانی قرآنی در مورد ملاقات و همراهی موسی(ع) با خضر است. این همراهی که حکایتش در آیات 60تا82 سوره مبارکه کهف نقل شده است به درخواست و اصرار حضرت موسی(ع) بود. خضر با وجود مخالفت اولیه، با این شرط که موسی(ع) هیچ سؤالی از او نپرسد و رهرویی تابع و خاضع باشد، همراهی را قبول می‌کند. در این همراهی سه عملِ سوراخ کردن کشتی، کشتن نوجوان و تجدید بنای دیوار توسط حضرت خضر انجام شد. موسی(ع) در برابر افعال حکیمانه مربی و استادش در هر سه مورد، اعتراض کرده و همین، سبب جدایی این دو شد. جالب تر آنکه در زمانی نه چندان دور، علت کارهایی که خضر انجام داده بود بر موسی آشکار و هویدا شد.

با اندکى تأمل در داستان فوق و تدبر در آیات مربوطه، نکات ذیل بدست مى آید:

الف ـ پیدا کردن مربی صدیق و قابل اعتماد، و استفاده از پرتو علم و معرفت او به قدرى اهمیت دارد که: حتى پیامبر اولوالعزمى همچون موسى(علیه السلام) این همه راه به دنبال او مى رود، و این سرمشقى است ارزشمند براى همه انسان ها در هر حد و پایه اى از علم و در هر شرایط و سن و سال.

ب ـ جوهره علم و حقیقت آن از بندگى خدا سرچشمه مى گیرد و علم، نوری است که در اثر عبودیت پروردگار در سینه بندگانش قرار می گیرد، چنان که در آیه 65 سوره «کهف» مى خوانیم: «عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً»

ج ـ همواره علم را براى عمل باید آموخت چنان که موسى به خضر مى گوید: مِمّا علمت رشداً: «علمی به من بیاموز که راهگشاى من به سوى هدف و مقصد باشد و مایه رشد و تعالی معنوی من گردد» یعنى من علم را تنها براى خودش نمى خواهم بلکه براى رسیدن به هدف مقدس و فلسفه خلقت، مى طلبم.

د ـ در اکثر کارها خصوصا مسائل تربیتی نباید عجله کرد؛ چرا که بسیارى از امور، نیاز به فرصت مناسب دارد (أَلاْ ُمُورُ مَرْهُونَةٌ بِأَوْقاتِه) بویژه در مسائل پر اهمیتی چون سازندگی انسان؛ به همین دلیل، خضر، رمز کارهاى خود را در فرصت مناسبى براى موسى بیان کرد و علت اعمال حکیمانه اش در زمان مقتضی بر وی آشکار شد.

هـ ـ چهره ظاهر و چهره باطن اشیاء و حوادث، مسأله مهم دیگرى است که این داستان به ما مى آموزد، ما نباید در مورد رویدادهاى ناخوشایندمان که در فرایند زندگى مان یا در طی مسیر اصلاح و تربیت پیدا مى شود، عجولانه قضاوت کنیم، چه بسیارند حوادث و تصمیماتی که ما آن را ناخوش داریم، اما بعداً معلوم مى شود که از الطاف خفیه الهى بوده و حکمتی ارزنده و خیری فزاینده برای ما در خود داشته است.

این مساله همان نکته ای است که قرآن مى فرماید: عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاتَعْلَمُون: «ممکن است شما چیزى را ناخوش دارید و آن به نفع شما باشد و ممکن است چیزى را دوست دارید و آن به ضرر شما باشد، و خدا مى داند و شما نمى دانید»!(بقره، آیه 216)

توجه به این واقعیت، سبب مى شود که: انسان با بروز حوادث ناگوار و مسائل ناخوشایند، فوراً مأیوس نشود و یا گارد نگیرد! در اینجا حدیث جالبى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که: امام(علیه السلام) به فرزند «زراره» (همان مردى که از بزرگان و فقهاء و محدثان عصر خود به شمار مى رفت، و علاقه بسیار به امام و امام هم علاقه بسیار به او داشت) فرمود: به پدرت از قول من سلام برسان، و بگو: اگر من در بعضى از مجالس از تو بدگوئى مى کنم به خاطر آن است که، دشمنان ما مراقب این هستند که: ما نسبت به چه کسى اظهار محبت مى کنیم، تا او را به خاطر محبتى که ما به او داریم، مورد آزار قرار دهند.

به عکس اگر ما از کسى مذمت کنیم، آنها از او ستایش مى کنند، من اگر گاهى پشت سر تو بدگوئى مى کنم به خاطر آن است که: تو در میان مردم به ولایت و محبت ما مشهور شده اى، و به همین جهت مخالفان ما از تو مذمت مى کنند، من دوست داشتم عیب بر تو نهم تا دفع شرّ آنها شود، آن چنان که خداوند از زبان خضر(علیه السلام)مى فرماید: أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَة غَصْباً...:( کهف، آیه 79) این مثل را درست درک کن، اما به خدا سوگند، تو محبوب ترین مردم نزد منى، و محبوب ترین یاران پدرم، اعم از زندگان و مردگان، توئى، تو برترین کشتى هاى این دریاى خروشانى و پشت سر تو پادشاه ستمگر غاصبى است که دقیقاً مراقب عبور کشتى هاى سالمى است که از این اقیانوس هدایت، مى گذرد، تا آنها را غصب کند، رحمت خدا بر تو باد در حال حیات و بعد از ممات.

و ـ پذیرش حقایق، اعتراف به واقعیت ها، و موضع گیرى هماهنگ با آنها درس دیگرى است که از این داستان مى آموزیم. هنگامى که موسى سه بار به طور ناخواسته گرفتار پیمان شکنى در برابر خضر شد، به خوبى دریافت که دیگر نمى تواند با او همگام باشد، و با این که فراق این استاد براى او سخت ناگوار بود، در برابر این واقعیت تلخ، لجاجت به خرج نداد، و منصفانه حق را به خضر داد، صمیمانه از او جدا شد، و برنامه کار خویش را پیش گرفت، در حالى که از همین دوستى کوتاه، گنج هاى عظیمى از حقیقت اندوخته بود.

اما حقیقت این است که انسان نباید تا آخر عمر، مشغول آزمایش خویش باشد و مدام آزمون و خطا نماید، و زندگى را تبدیل به آزمایشگاهى براى آینده، تبدیل کند، هنگامى که چند بار مطلبى را آزمود، باید به نتیجه آن گردن نهد. آزموده را آزمودن خطاست. وقتی در مسائل گوناگونی از حکمتها و نکات استاد و مربی خویش بهره برده ایم و به اصطلاح وی را در بوته اتفاقات و مطالب مختلف سنجیده ایم، در دیگر مسائل نباید بر ساز ناکوکی بکوبیم و باعث اتلاف انرژی و وقت شویم؛ بلکه می بایست سر فرود آورده و ابراز تسلیم و تعظیم نماییم.

ط ـ بسیار مى شود کسى درباره ما نیکى مى کند و برای ما خیر و رحمت و سعادت می خواهد، اما چون از باطن کار، خبر نداریم فعل او را دشمنی مى پنداریم، و آشفته مى شویم، مخصوصاً در برابر آنچه نمى دانیم، کم صبر و بى حوصله هستیم.

البته این یک امر طبیعى است که: انسان در برابر امورى که تنها یک روى یا یک زاویه آن را مى بیند ناشکیبا باشد، اما داستان فوق، به ما مى گوید: نباید در قضاوت شتاب کرد، باید ابعاد مختلف هر موضوعى را بررسى نمود. در حدیثى از امام على(ع) مى خوانیم: «مردم دشمن آنند که نمى دانند».(نهج البلاغه، حکمت172)

و بنابراین، هر قدر، سطح آگاهى فرد بالا برود و بلندنظری اش افزایش یابد، برخورد او با مسائل، منطقى تر خواهد شد، و به تعبیر دیگر، میتوان گفت، آنچه زیر بناى «صبر» است، آگاهى و اطمینان از حکیمانه بودن تصمیمات خداوند و در درجات بعدی، افعال و گفتار مربی و استاد راهنمای سلوک إلی الله است.

ى ـ در گفتگوهائى که میان موسى و خضر، ردّ و بدل شد، نکته هاى جالبى پیرامون «ادب شاگرد و استاد» به چشم مى خورد مانند:

1 ـ موسى خود را به عنوان تابع خضر معرفى مى کند (أَتَّبِعُکَ)

2 ـ موسى بیان تابعیت را به صورت تقاضا و با اجازه از استاد ذکر مى کند (هَلْ أَتَّبِعُکَ)

3 ـ او اقرار به نیازش به تعلم مى کند، و استادش را به داشتن علم، از خود برتر می داند (عَلى أَنْ تُعَلِّمَن)

4 ـ در مقام تواضع، علم استاد را بسیار معرفى مى کند و خود را طالب فراگرفتن گوشه اى از علم او (مِمّْ)

5 ـ از علم استاد به عنوان یک علم الهى یاد مى کند (عُلِّمْتَ)

6 ـ از او طلب ارشاد و هدایت مى نماید (رُشْداً)

7 ـ با احترام به استادش عرض می کند: همان گونه که خدا به تو لطف کرده و تعلیمت نموده و عالم به علوم و نکاتی هستی، تو نیز این لطف را در حق من کن (تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمَتْ)

8 ـ جمله «هَلْ أَتَّبِعُکَ»؟ این واقعیت را نیز مى رساند که: شاگرد باید به دنبال استاد برود، این وظیفه استاد نیست که به دنبال شاگرد راه بیفتد، بلکه این وظیفه سالک و متربی است که همواره در پی مربی اش باشد و در عمل، خود را نیازمند و محتاج وی بداند.

9 ـ موسى با آن مقام بزرگى که داشت(پیامبر اولوا العزم و صاحب رسالت و کتاب بود) این همه تواضع مى کند یعنى هر که هستى و هر مقامى دارى در مقام کسب علم باید بسیار فروتن و افتاده باشى. (افتادگی آموز اگر طالب فیضی؛ هرگز نخورد آب، زمینی که بلند است)

10 ـ او در مقام تعهد خود، در برابر استاد، تعبیر قاطعى نکرد بلکه گفت: سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللّهُ صابِر: «ان شاء اللّه مرا شکیبا خواهى یافت» که هم ادبى است در برابر پروردگار، و هم در مقابل استاد که اگر تخلفى رخ دهد هتک احترامى نسبت به استاد نشده باشد و همواره و در همه حال، احترام و ادب نسبت به استاد، حفظ شود.

مولوی در مثنوی معنوی، دفتر سوم در اینباره می گوید: از کلیم حق بیاموز‌ ای کریم؛ بین چه می‌گوید ز مشتاقی کلیم/ با چنین جاه و چنین پیغمبری؛ طالب خضرم ز خودبینی بری...

 

آری ای عزیز! اگر میخواهی راهی به آگاهی و شاهی و سربراهی بیابی، عبد و سربه زیر استاد خدا ترست باش، فرمانبر و مطیع مربی دلسوزت باش و خودت را در برابر راهنمای آگاه و مشفقت، تسلیم کن تا به اسلام و سلم و سلامت و سعادت برسی؛ که در جلد ششم میزان الحکمه، از مولای متقیان امیرمومنان امام علی علیه اسلام نقل شده است:

«أطِعْ تَغنَمْ» فرمانبردار باش تا غنیمت و بهره پسندیده ای ببری. «أجدَرُ الناسِ برَحمَةِ اللّه ِ أقوَمُهُم بالطّاعَةِ» سزاوارترین مردم به رحمت خدا، فرمانبردارترین آنهاست. «بالطّاعَةِ یکونُ الإقبالُ» با اطاعت است که بخت و سعادت دو گیتی به آدمی روى مى آورد. «بالطّاعةِ یکونُ الفَوزُ» با اطاعت است که رستگارى حاصل مى شود. «ثابِرُوا على الطّاعاتِ، و سارِعُوا إلى فِعلِ الخَیراتِ» در اطاعت خدا و تبعیت از امور الهی پایدارى ورزید و به انجام کارهاى خیر بشتابید. «علَیکُم بطاعَةِ مَن لا تُعذَرُونَ بجَهالَتِهِ» بر شما باد فرمانبردارى از کسى که در شناخت او معذور نیستید و او را در وادی اصلاح و تربیت شناخته اید و راهنمای بامحبت، دلسوز و صادق بودنش را دریافته اید. «مَن أمَرَکَ بِإصلاحِ نفسِکَ فهُو أحَقُّ مَن تُطِیعُهُ» کسى که تو را به اصلاح نفْست فرمان دهد، سزاوارترین کسى است که از او اطاعت کنى. «أحَقُّ مَن أطَعتَهُ مَن أمَرَکَ بالتُّقى و نَهاکَ عَنِ الهَوى» سزاوارترین فرد براى آن که اطاعتش کنى، کسى است که تو را به پرهیزگارى فرمان دهد و از هوا و هوس بازت دارد. «طُوبى لِذِی قَلبٍ سَلیمٍ أطاعَ مَن یَهدِیهِ، و تَجَنَّبَ مَن یُردِیهِ، و أصابَ سبیلَ السَّلامَةِ بِبَصَرِ مَن بَصَّرَهُ، و طاعَةِ هادٍ أمَرَهُ» خوشا به حال کسى که قلبى سلیم دارد، از کسى که هدایتش کند، پیروى مى کند و از آن کس که او را به تباهى کشاند، دورى مى گزیند و با بینایىِ کسى که به او بینایى مى بخشد و با اطاعت از راهنمایى که به او فرمان مى دهد، به راه سلامت و سعادت مى رسد.

 

امروز در عرصه جنگ نرم و در فضای پر پیچ و تاب نبرد فرهنگی و مذهبی، تنها با اطاعت از فرمانده است که میتوان خاکریزها را یکی پس از دیگری فتح کرد و با عبور از سیم خاردارهای نفس و حجابهای خواسته های نفسانی، بر قله کمال و تعالی ایستاد و به مقصود مقدس نائل آمد. لحظه ای تخطی از امر مربی، خواست مدیر و توصیه راهنما، می تواند عواقب شومی برای فرد و گروه به همراه داشته باشد.

گوش کن عزیزم! با تو هستم؛ آری با تو که به اذن و دعای صاحب(عج) و امام غریبت پای به قافله اصلاح و تربیت و جهاد اکبر نهاده ای؛ قافله سالار، ستاره ها را نشان می دهد و ستاره ها، راه را:

*سردار شهید حاج مهدی زندی نیا: ما پیرو دستوریم. فرمانبر فرمانده ایم و سرباز امام زمان(عج). بگویند حمله کن، حمله می کنیم. بگویند نکن، نمی کنیم. هرچه فرمانده دستور بدهد؛ اما و اگر، چند و چون ندارد.

*سردار شهید علی بینا: وقت جدایی آخر رسیده، باید خودت را آماده کنی عملیاتی در پیش داریم که سرنوشت ساز است این بار هم هر چه خدا بخواهد بشود، می شود. خیلی از بچّه های ما شهید خواهند شد. دعا کن تنها نمانم. دعا کن تا آخر بایستم و حسابی زخمی شوم. وقتی با جسد تکه تکه ام رو به روی شوی، چه کار می کنی؟ عهد و پیمانمان را فراموش نکن. این راه برگشت ندارد.

*سردار شهید علی اکبر ژاله: خدایا! تو شاهد باش که در این راه، کورکورانه قدم نگذاشته ام و از این که در انجام این ماموریت الهی مرا لایق دانستی، تو را شکر می گویم و از تو یاری می طلبم و سوگند می خورم که تا آخرین نفس در راه دین مقدس تو محکم و جان برکف، فداکاری کنم.خدایا تو شاهدی که برای ریا به این راه قدم نگذاشته ام و به تو سوگند یاد می کنم که از روزی که تو را به یگانگی شناختم در قلبم جرقه ای از ایمان محمدی فوران زد و از همه چیز گذشتم و به تو پیوستم. از تو می خواهم جهاد مرا بپذیری.

*سردار شهید رضا اتحادی: شهدا سوختند که شمع راه پیشتازان به سوی نور باشند. اما می دانید تا رسیدن به منبع نور راهی بس دراز در پیش است و در طی طریق وادی های تاریک و دام های خطرناک برای شما گسترده اند، لازم است با ایثار و از خودگذشتگی این دام ها را از هم بگسلید و به راه خویش ادامه دهید.

*سردار شهید محمد علی ابراهیمی: به این دنیا فکر نکنید، هیچ زمان به ذهن خود راه ندهید که اگر فلان کار را کنم می توانم دنیا را تسخیر کنم، خیلی افراد بزرگ تر و قدرتمند تر از شما بودند و نتوانستند کاری از پیش ببرند و آخر هم این دنیا را گذاشتند و رفتند و هیچ چیز هم با خود نبردند. دنیا بایستی به عنوان وسیله ای برای آخرت مورد استفاده قرار گیرد.

*سردار شهید علی عابدینی: درود بر شهدایی که با ایثار خون، راه به سوی کمال را روشن و منور نمودند و چگونه زیستن و چگونه مردن را به ما آموختند. چه بهتر که این رفتن با مرگ سرخ باشد و چون پروانه بر گرد شمع معشوق بسوزیم تا دیگران راه را بیابند. قافلۀ شهیدان در حرکت است و اگر خدا بخواهد، من هم با این قافله که قافله سالارش سیدالشهدا حسین ابن علی علیه السلام است، باشم. سعی کنید همیشه در خط اسلام و امام باشید... دوستانم خودشان را ساختند و تو آن ها را به میهمانی نزد خود خواندی و رفتند و اینک من اعتراف می کنم که سنگینی بار گناه مانع و حجاب بین من و تو شده است؛ گویا می بینم که دوستان شهیدم منتظر من هستند و مرا به مرگی افتخار آفرین می خوانند...

 

مهدی جان!

ما را به جبر هم که شده سربه راه کن،

خیری ندیده ایم از این اختیارها...

باید برای دیدن تو «مهزیار» شد

باید گذشت از همۀ اعتبارها...

 

اللهم عجل لولیک الفرج



لینک مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/175