انفاق رزق دانایی و آگاهی

انسانهای گرسنه با انفاق نان سیر می شوند؛ منطقه ای که مورد تهاجم دشمن قرار گرفته است با انفاق جان، امنیت می یابد و قائله تمام می شود؛ اما انفاق ایمان و علم الهی... «ادامه مطلب»...



کدام برتر است؛ انفاق نان، جان یا ایمان؟

 

1- چه کسی است که نداند دستگیری از فقرا و سرکشی به امور یتیمان درمانده و مستمندان بی پناه، از چه جایگاه والایی در نزد خداوند برخوردار است.

کدام انسان آزاده ای است که منکر ثواب بالای خدمت رسانی به محرومین و مستضعفین باشد:

«مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی‏ کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ» کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند همانند بذری هستند که هفت خوشه برویاند که در هر خوشه، یکصد دانه باشد و خداوند آن را برای هر کس بخواهد (و شایستگی داشته باشد) دو یا چند برابر می کند و خدا (از نظر قدرت و رحمت) وسیع و (به همه چیز) داناست.(بقره/261)

هر فرد اگر بخواهد می تواند حتی به یک جرعه آب یا یک دانه خرما، از تشنه یا گرسنه ای دستگیری کند؛ می تواند به صدقه ای لبخندی بر لبی بنشاند؛ میتواند جمع کثیری را برای تامین نان عده ای بسیج کند؛ می تواند از اموالش به قدر توانش انفاق کند و بر سفره های بسیاری، شادی و امید بنشاند؛ می تواند... اما این هنری است که با همۀ ارزشمندی اش، از هر انسانی به قدر خواست، بضاعت و توانایی اش بر می آید...

 

2- کدام انسان را سراغ دارید که نداند، ارزش جان آدمی چیست؟ کیست که قدر این گوهر گرانبهای خلقت را نداند؟ کدام عاقلی را خواهید یافت که بر سر جانش با کسی تعارف داشته و در حفظ آن نکوشد؟

«وَ لاَ تَقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ: و خودتان را مکشید»(نساء۲۹) دستور خداوند در خصوص نگاه‌داشت جان انسان بسیار صریح است و این آیه تنها آیه‌ای نیست که به اهمیت جان انسان در آن تاکید شده است. در آیه ۳۲ سوره نسا نیز این مضمون را روشن‌ تر می‌بینیم: «مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا : هر کس کسى را جز به قصاص قتل یا [به کیفر] فسادى در زمین بکشد چنان است که گویى همه مردم را کشته باشد و هر کس کسى را زنده بدارد چنان است که گویى تمام مردم را زنده داشته است»

حالا همین جان به این با ارزشی، وقتی پای حراست از امنیت مادی یا معنوی در میان باشد، بذل و انفاقش نه تنها واجب است که بسیار نیکو و پسندیده نیز هست:

«و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاءُ عند ربهم یرزقون»(آل عمران/169) و گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شده اند، مردگانی هستند، بلکه آنان زنده و در بارگاه پروردگارشان بهره مندند.

شهید همواره زنده است و رحلت مقدس او در واقع انتقال از حیات جاری در سطح طبیعت به حیات والای عرشی است.

بذل حیات و انفاق جان، مقوله ای نیست که بشود ارزش آن را با هیچ متر و شاخصی جز ایمان و باور الهی اندازه گیری کرد؛ اما هر انسان با ایمان و آزاده ای میتواند پای در این عرصه بگذارد و خونش را نثار راه آرمانهایش نماید. هر فرد عاقلِ ایثارگری توان هدیه جانش، همین موهبت گرانقدر حیات دنیا را در راه حفظ حریت، امنیت، معنویت و ناموسش دارد و امری نیست که از هیچ انسان سالم و آزادی ساخته نباشد...

 

3- چه فردی را در این کره خاکی پیدا می کنید که بی نیاز از دانستن ضروریات زندگی اش باشد؟ کدام شخص عاقلی را خواهید یافت که نداند برای بهتر زیستن نیازمند دانایی است؟ حال اگر این انسان خاکی، بر مدار فطرت الهی اش ادامه حیات بدهد، قطعا باور دارد که جهت زندگی والاتری از عرصه محدود دنیا خلق شده است و برای دستیابی به سعادت دو گیتی نیازمند تربیت دینی است؛ نیازمند کسب معارف ناب از منابع موثق و افراد آگاه است.

وقتی گرسنه باشیم، نان را میتوانیم از اولین نانوایی تهیه کنیم و یا خدای ناخواسته از این و آن گدایی کنیم... یا وقتی گرسنه ای می بینیم میتوانیم با انفاق قطعه نانی یا خورده پولی برای خرید نان، به یاری اش بشتابیم.

وقتی لازم باشد، جان را برای حفظ ناموسمان، دین و عزت و شرف خود یا دیگر هم نوعانمان بذل و انفاق می کنیم...

اما

آیا میتوانیم غذای فکر و اندیشه مان را از هر دکّانی تهیه کنیم و نزد هر فرد و فرقه ای بدست آوریم؟! یا اینکه آیا هر شخصی میتواند به درستی نیازهای فکری و معنوی افراد را رفع نماید؟

بطور مثال، می شود کسی را با پول برای کاری اجیر کرد، می شود با پول، شخصی را برای تهیه نان یا حفظ جان، به استخدام خود درآورد، از نانوا گرفته تا بادیگارد را میتوان با صرف هزینه ای در اختیار داشت و بالاخره نان مورد نیاز را تهیه کرد و جان فدای لازم را مالک شد؛ می شود با پول، شکمها را سیر کرد و حتی انسانها را در مسیر جان نثاری انداخت؛ اما آیا میتوان حتی با پرداخت هزینه های هنگفت به هر فردی، او را به آموزش اصولی ترین عقاید و نیازهای فکری و معنوی مان واداشت؟! آیا هر کس میتواند عهده دار امر تربیت و آموزش انسانها باشد و آیا این امر فوق حیاتی، از عهده هر شخصی ساخته است؟

مساله تربیت چنان کار حساس و واجبی است که حتی در معرکه قتال و عرصه شهادت نیز، دستور خداوند به عدم شرکت عده ای آگاه به امور فکری و معنوی در جنگ است تا مسئولیت تربیت افراد را بر عهده گیرند:

«وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً ۚ فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ»(توبه/122) و (هنگام لزوم خروج برای جنگ) نباید مؤمنان همگی بیرون روند؛ پس از هر طایفه‌ای جمعی برای جنگ و گروهی برای آموختن علم دین مهیا باشند تا قوم خود را چون به نزدشان بازگشتند بیم رسانند، باشد که (از نافرمانی خدا) حذر کنند.

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله می فرمایند: إذا کانَ یَومُ القِیامَةِ وُزِنَ مِدادُ العُلَماءِ بِدِماءِ الشُّهَداءِ ، فَیَرجَحُ مِدادُ العُلَماءِ عَلى دِماءِ الشُّهَداءِ. چون روز قیامت شود، مُرّکب عالمان با خون شهیدان سنجیده مى شود، پس مُرکّب عالمان بر خون شهیدان، برترى مى یابد .(الأمالی ، الطوسی : ص 521 ح 1149)

اینگونه است که در منابع روایی، تلاش برای تزکیه نفس و کسب علم الهی به جهاد اکبر تعبیر شده است و شهادت در راه خدا به جهاد اصغر.

 

4- تحصیل علم و تلاش برای تربیت خود و دیگران که عملی توحیدی و وظیفه ای بنیادی در فلسفه آفرینش انسان است، همان جهاد با نفس است که از جهاد با دشمن خارجی مهمتر است و به این جهت در روایات، جهاد اکبر نامیده شده و از جهاد اصغر برتر می باشد که برخی از دلایل این برتری عبارتند از:

 الف) جهاد اصغر، جهاد با دشمن برون است. امّا جهاد اکبر مبارزه با دشمن درون (نفس امّاره) است که خطرش بیشتر از خطر دشمن خارجی است؛ زیرا دشمن (بیرونی) پیداست، امّا دشمن درونی ناپیدا. به طوری که نقشه ها و فکرهای شیطانی را، فکر خود تلقی می کند، مثلًا غیبت دیگران را به عنوان وظیفه شرعی می پندارد؛ یا به ظاهر نماز می گزارد ولی به جهت آنکه در حال ریا کاری است در حقیقت به شیطان سجده می کند؛ به ظاهر از روی دلسوزی انتقاد می کند؛ ولی در واقع به دنبال تضعیف رقیب است؛ و خلاصه اینکه گاهی انسان به طرف جهنم گام برمی دارد؛ ولی خیال می کند به سوی بهشت رهسپار است و آنگونه اسیر نفس اماره است که هرگز کوچکترین شک و شبهه ای در افکار و اعمال و حرکات خویش نمی کند.

ب) جهاد اصغر با دشمن بیرونی است و زمان مشخّصی دارد، برخلاف جهاد و مبارزه با دشمن درونی که هرگز محدودیت ندارد. و در کودکی، جوانی، پیری، در گرفتاری، خوشحالی، در هر زمان و شرایطی مطرح است.

ج) در جنگ با دشمن بیرون، مبارزه جمعی است و ممکن است یکی از طرفین برای همیشه شکست بخورد و یا عقب نشینی کند؛ ولی نفس امّاره دشمنی است که هرگز نابود نمی شود و به عبارت دیگر در جهاد اصغر، آتش بس وجود دارد، ولی در جهاد اکبر، مبارزه، وقفه ای ندارد و همیشگی است.

د) دشمن خارجی ممکن است که نقاط ضعف و راههای نفوذ را نداند؛ ولی دشمن درونی راههای نفوذ و نقاط ضعف انسان را می داند.

هـ) دشمن خارجی، جان را هدف قرار می دهد و دشمن درونی جسم و جان و شخصیت و کمالات انسانی را.

و) با دشمن خارجی می توان کنار آمد؛ ولی با دشمن درونی نمی توان سازش کرد مگر با تسلیم شدن.

ز) در جنگ با دشمنان خارجی حمایت جمعی، و کسب امتیاز مطرح است؛ ولی در جنگ با هوس و دشمن درون، تنها سرمایه و امکانات مبارزه انسان، ایمان است و ممکن است در ظاهر حمایت و امتیازی مطرح نباشد.

ک) در جهاد اصغر از نظر عُدِّه و وسیله می توان قبل از جنگ آمادگی لازم را داشت و ابزار دفاعی را فراهم نمود. امّا جهاد اکبر محدود به ابزار خاصّی نیست و نمی توان پیش بینی لازم را کرد.

ل) از نظر عِدّه و نیرو در جهاد اصغر قسمتی از مردم شرکت می کنند، امّا در جهاد اکبر تمام مردم باید شرکت کنند.

م) اهمیت جهاد، وابسته به میزان قدرت دشمن است، اگر جنگ با یک دشمن ضعیف باشد آسان تر است تا جنگ با دشمن قوی و هر قدر دشمن قوی تر باشد، جنگ با آن مشکل تر و با اهمیت تر است و جهاد با نفس از آن نظر جهاد اکبر است که نیرویش از دشمن برون بیشتر است.

ن) جهاد اکبر از حیث نتیجه هم، مشکل تر است؛ زیرا در جهاد با دشمن خارجی یا پیروزی است یا شهادت که هر کدام باشد پیروزی محسوب می شود امّا در جهاد اکبر یا پیروزی عقل و ایمان است یا شکست و سقوط در دام شهوات.

س) در جهاد اصغر ممکن است انسان از دشمن دور باشد و کمتر آسیب ببیند بر خلاف نفس که دشمنِ همخانه است.

ع) فرار از دست دشمن در جهاد اصغر ممکن است؛ ولی در جهاد اکبر ممکن نیست.

ف) دشمنیِ دشمن در جهاد اصغر برای همگان پذیرفته شده است بر خلاف جهاد اکبر.

ص) در جهاد اصغر، ضربات دشمن انگیزه را در انسان تقویت می کند به خلاف جهاد اکبر.

ی) در جهاد اصغر، ضربات دشمن محسوس است؛ اما در جهاد اکبر محسوس نیست.

و...

به دلایل فوق، کار در عرصه جنگ نرم و جهاد اکبر، به مراتب سخت تر و واجب تر و اولی تر از جنگ سخت و جهاد اصغر است.

در این نبرد مدام و نابرابر که دشمن دین و باورهای الهی انسانها با تمام قوا به میدان آمده است، آنچه میتواند راهنما و یاری کننده باشد، تلاش مستمر و حساب شده برای دریافت علوم مورد نیاز و انتقال آن به دیگران است؛ از پیامبر خدا(ص) روایات متعددی در این خصوص نقل شده است که برخی از آن، عبارتند از:

*من طلب العلم فهو کالصائم نهاره، القائم لیله، و ان باب من العلم یتعلمه الرجل خیر له من ان یکون ابو قبیس ذهبا فأنفقه فی سبیل الله؛ کسی که به دنبال یادگیری علوم الهی و مسائل دینی اش اقدام کند مانند کسی است که روزها را روزه و شب ها را به شب زنده داری تا صبح پراخته و آموختن یک مساله شرعی برای شخص بهتر از این است که به اندازه کوه ابوقبیس در راه خدا طلا انفاق نماید.(بحارالانوار جلد 1 صفحه 184)

*مَنْ خَرَجَ مِنْ بَیْتِهِ یَطْلُبُ عِلْما شَیّعَهُ سَبْعُونَ اَلْفَ مَلَکٍ یَسْتَغْفِرُونَ لَهُ؛ اذا جاء الموت لطالب العلم و هو على هذا الحال مات شهیدا؛ کسی که از خانه خود برای یادگیری علم دینی بیرون آید هفتاد هزار ملک او را مشایعت می کنند و اگر در این راه از دنیا برود شهید از دنیا رفته است.(عین الحیوه (مجلسی) ص 169)

*مَنْ خَرَجَ مِنْ بَیْتِهِ یَطْلُبُ عِلْما شَیّعَهُ سَبْعُونَ اَلْفَ مَلَکٍ یَسْتَغْفِرُونَ لَهُ؛ کسی که از خانه‏ اش برای کسب علم خارج می‏شود، هفتاد هزار ملک او را بدرقه می‏کنند و برای او استغفار می‏نمایند.(بحارالانوار، ج۹۷، ص۹۹)

*اذا جاء الموت لطالب العلم و هو على هذا الحال مات شهیدا؛ کسى که در طریق تحصیل علم از دنیا برود شهید مرده است.(سفینة البحار(قمی)، ج 4، ص 513)

*طالِبُ العِلمِ بَینَ الجُهّالِ کَالحَیِّ بَینَ الأمواتِ؛ إنَّ طالِبَ العِلمِ لَیَستَغفِرُ لَهُ کُلُّ شَیءٍ ؛ حَتّى حِیتانُ البَحرِ ، و هَوامُّ الأرضِ ، و سِباعُ البَرِّ و أنعامُهُ؛ ألا إنَّ اللّه َ یُحِبُّ بُغاةَ العِلمِ؛ طَلَبُ العِلمِ فَریضَةٌ عَلى کُلِّ مُسلِمٍ؛ شخص دانا و فهمیده نسبت به مسائل و احکام دینی در میان مردم نادان، همچون زنده ای است در میان مردگان و هر چیزی حتی ماهیان دریا و گزندگان و درندگان و چهار پایان برای دانشجوی علوم الهی طلب آمرزش می کنند ، پس دانش دینی را بجوئید که آن وسیله پیوند میان شما و خدای عزوجل است و همانا طلب دانش دینی بر هر مسلمانی واجب است.(امالی شیخ مفید صفحه 41)

 

5- جواد، صفت سخاوتمندان است و در ظاهر امر، به کسی اطلاق می شود که اهل بذل مادی و بخشش اموال است. اگرچه انفاق نان، امری بسیار پسندیده و بخشندگی بزرگی است اما بنابر فرموده پیامبر، کسب علم و بخشش آن در راه بالاتر بردن سطح ایمان بندگان، بالاترین مرتبه جود و سخا عنوان گردیده و پس از آن، بذل جان، قرار دارد:

رسول خدا(ص) می فرمایند: أ لا اُخبِرُکُمْ عنِ الأجوَدِ الأجوَدِ ؟ اللّه الأجوَدُ (الأجوَدُ) ، و أنا أجوَدُ ولدِ آدَمَ ، و أجوَدُهمْ مِن بَعدِی رجُلٌ علِمَ عِلْما فَنَشرَ عِلمَهُ یُبعَثُ یَومَ القِیامَةِ اُمَّةً واحِدةً ، و رجُلٌ جادَ بِنَفسِه فی سَبیل اللّه حتّى یُقتلَ

آیا شما را به سخاوتمندترین فرد آگاه نکنم؟ عرض شد بفرمایید. فرمود: خدای متعال بخشنده ترین سخاوتمندان است و من در میان فرزندان آدم سخاوتمندترین هستم و بعد از من فردی که علوم دینی و الهی را می آموزد و آن را میان مردم پخش میکند سخاوتمند ترین مردم است و او به تنهایی یک امت محسوب میشود.  و سپس کسى که در راه خدا جانفشانى کند تا کشته شود.(میزان الحکمه جلد 6 صفحه 474)

امام کاظم علیه السلام می فرمایند: وَجَدتُ عِلمَ النّاسِ فی أربَعٍ : أوَّلُها أن تَعرِفَ رَبَّکَ ، و الثّانِیَةُ أن تَعرِفَ ما صَنَعَ بِکَ ، و الثّالِثَةُ أن تَعرِفَ ما أرادَ مِنکَ ، و الرّابِعَةُ أن تَعرِفَ ما یُخرِجُکَ مِن دِینِکَ؛ علم را در نزد مردم بر چهار قسم یافتم: نخست این که پروردگارت را بشناسى، دوم این که بدانى با تو چه کرده است، سوم این که بدانى از تو چه خواسته است و چهارم این که آنچه تو را از دینت بیرون مى برد، بشناسى.(کشف الغمّة : 3/45)

بنابراین، مقصود از علم و تعلیم و تعلم در حقیقت، علمی است که انسان را به خدا نزدیک کند و معرفت انسان را بیشتر گرداند و او را نسبت به تکالیف اعتقادی، اخلاقی و عملی اش آگاه سازد و سبب نیکویی او در باور، اخلاق و رفتار شود، و در غیر این صورت علم نیست، بلکه حداکثر فضل و اسباب تحصیل دنیا و... می باشد. (مجلسی، بحارالانوار، ج1، ص212)


در روایت ائمه - علیهم السلام - آمده است که آن حضرات، پدران واقعی شیعیان هستند؛ شیعیانی که در روزگار تلخ غیبت، یتیمانی به شمار می آیند که فراق پدر از یک سو و هجوم دشمنان از سوی دیگر، آنان را در تنگنا قرار داده است و باید شکایت به خدا برند و بگویند: اللهم! انا نشکو الیک فقد نبینا و غیبة ولینا و کثرة عدونا و قلة عددنا و شدة الفتن بنا؛ خداوندا! از فقدان پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - و غیبت امام زمانمان و دشمنان فراوانی که ما را احاطه کرده اند و عده کمی که در برابر آنان داریم و شدت ابتلاها و فتنه هایی که ما را در بر گرفته است، به تو شکایت می کنیم...

پیامبر گرامی اسلام فرمود: أَشَدُّ مِنْ یُتْمِ الْیَتِیمِ الَّذِی انْقَطَعَ عَنْ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ یُتْمُ یَتِیمٍ انْقَطَعَ عَنْ إِمَامِهِ وَ لَا یَقْدِرُ عَلَى الْوُصُولِ إِلَیْهِ وَ لَا یَدْرِی کَیْفَ حُکْمُهُ فِیمَا یُبْتَلَى بِهِ مِنْ شَرَائِعِ دِینِهِ أَلَا فَمَنْ کَانَ مِنْ شِیعَتِنَا عَالِماً بِعُلُومِنَا وَ هَذَا الْجَاهِلُ بِشَرِیعَتِنَا- الْمُنْقَطِعُ عَنْ مُشَاهَدَتِنَا یَتِیمٌ فِی حَجْرِهِ أَلَا فَمَنْ هَدَاهُ وَ أَرْشَدَهُ وَ عَلَّمَهُ شَرِیعَتَنَا کَانَ مَعَنَا فِی الرَّفِیقِ الْأَعْلَى‏؛

یتیم تر از شخصی که پدر از دست داده، کسی است که دستش از امامش کوتاه است و از دست یابی به او ناتوان می باشد و نمی داند وظیفه اش در آن چه بر او پیش می آید، چیست؛ آگاه باشید! هر کدام از شیعیان ما که عالم به علوم ما باشد و این جاهل نسبت به دین و راه و روش ما را که از دیدار ما محروم است تحت سرپرستی خود بگیرد؛ هدایت و ارشاد کند و شریعت ما را به او بیاموزد، همانا در رفیق اعلی، هم جوار ما خواهد بود. (الاحتجاج : ج 1 ص 9 ح 2)

در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السّلام آمده است که حضرت فرموده اند: فضیلت کسى که یتیمى از آل محمّد را - که از والیانش دور افتاده و گرفتار حیرت جهل شده - کفالت و سرپرستى کرده و از تاریکى جهل بیرون سازد و مشتبهات او را برطرف نماید، نسبت به کفالت کننده یتیمی که او را آب و غذا می دهد، همچون فضیلت خورشید بر «سها»- کم ‏سوترین ستاره- است.

و نیز در همان منبع آمده است که امام عسکری(ع) فرمود: جمعى از دوستداران آل محمّد علیهم السّلام، از نظر علمى‏، مسکین و فقیرند، همان گروهى که در برابر دشمنان ما ناتوان بوده، و مورد اعتراض و ملامت و طعن مخالفان واقع می ‏شوند، بنا بر این یارى و مساعدت نمودن به این فقرا افضل و برتر از کمک کردن به فقراى معمولى بی ‏مال و ثروت است. و هر که از این جماعت دستگیرى نموده، و با سلاح علم و برهان در برابر دشمن نیرو بخشد، و فقر و عجز آنان را برطرف نموده و بر دشمن چیره گرداند، خداوند متعال نیز آنان را پیوسته در مقابل دشمنان - از شیاطین انس و جن- پیروز نموده، و عجز و ناتوانى را بر مخالفینشان مستولى فرماید.

و در همان منبع آمده است که حضرت علی(ع) فرمود: هر کس تقویت کند کسی را که در دینش دچار کسری و کاستی و در معرفتش ضعف و نارسایی دارد و او را بر دشمن مخالفش غلبه بخشیده و موجبات اسکات و خاموشی خصمش(شیاطین جن و انس) را فراهم آورد، خداوند روزی که او را به خانه قبرش سرازیر می کنند او را تلقین نموده که بگوید: خداوند پروردگار من است و محمد(ص) پیامبر من و علی(ع) ولی من و کعبه قبله من و قرآن مایه سرور و بهجت و ذخیره من و اهل ایمان برادران من هستند. سپس حق تعالی او را چنین نوید دهد: به حجت و برهانت رهنمون شدی بالاترین درجات بهشت جایگاه توست و در این حال قبرش به دل انگیز ترین باغ های بهشت تبدیل و تحویل پیدا می کند.

أمیرالمؤمنین امام علی علیه السلام فرمود: هر که پیرو و شیعه ما بوده و عالم به دستورات ما باشد، و پیروان ضعیف و ناتوان ما را از تاریکى جهل و نادانى به نور علم و دانشى که به او عطا نموده ‏ایم خارج سازد، روز قیامت تاجى از نور بر سر دارد و تمامى اهل آن ساحت را روشن سازد، و نیز جامه ‏اى دارد که تمام دنیا با ذره ‏اى از رشته و نخ آن برابرى نمی ‏کند. سپس نداکننده‏ اى فریاد برآورد: اى بندگان خدا این فرد دانشمند، یکى از شاگردان علماى آل محمد است!!(الاحتجاج ج1 ص16)

در تفسیر امام عسکری(ع) نقل است که امام حسین علیه السّلام فرمود: هر کس کفالت یتیمى از ما که بواسطه غیبت، محبتش از ما قطع شده را بر عهده گیرد و با علوم ما او را همراهى و کمک کند تا ارشاد و هدایت شود، خداوند عزّ و جلّ به او فرماید: «اى بنده کریم من! که به برادرت یارى نمودى، من به کرم از تو سزاوارترم، اى فرشتگانم براى او در بهشتها به تعداد هر حرفى که تعلیم داده هزار هزار قصر قرار دهید. و در خور آن قصرها نیز از سایر نعمتها بدان بیافزاید. 

شهید ثانی در کتاب شریف «منیه المرید»(ص۱۱۵) آورده است، روزی زنى خدمت حضرت فاطمه علیهاالسلام رسید و عرض کرد: مادر ناتوانى دارم که در مسائل نمازش به مسئله مشکلى برخورد کرده و مرا خدمت شما فرستاده  که سؤ ال کنم و پاسخ شما را به او بگویم .

حضرت فاطمه علیهاالسلام پس از شنیدن سوال، آن را پاسخ داد. آن زن همین طور مسئله دیگرى پرسید تا ده مسئله شد. حضرت همه را پاسخ داد. سپس ‍ آن زن از کثرت سؤ الاتی که پرسیده بود اظهار شرمساری و خجالت کرد و گفت: اى دختر رسول خدا! دیگر می روم و مزاحم نمى شوم.

حضرت فرمود: نگران نباش! اگر باز هم سؤ الی داری بپرس! من با کمال میل جواب مى دهم، زیرا اگر کسى اجیر شود که بار سنگینى را بر بام حمل کند و در عوض آن، مبلغ صد هزار دینار اجرت بگیرد، آیا از حمل بار خسته مى شود؟!

زن گفت: نه! خسته نمى شود، زیرا در برابر آن مزد زیادى دریافت مى کند.

حضرت فرمود: خدا در برابر جواب هر مسئله اى، بیشتر از اینکه بین زمین و آسمان پر از مروارید باشد، به من ثواب مى دهد؛ با این حال، چگونه از جواب دادن به مسئله خسته شوم؟!

از پدرم رسول الله(ص) شنیدم که فرمود: «اهل علم شیعه من، روز قیامت محشور مى شوند و خداوند، به اندازه علوم آنان و درجات کوششان در راه هدایت مردم، برای آنها، ثواب و پاداش در نظر مى گیرد و به هر کدامشان، تعداد یک میلیون حله از نور عطا مى کند. سپس منادى حق تعالى ندا مى کند: اى کسانى که یتیمان (پیروان) آل محمد(ص) را سرپرستى نمودید، در آن وقت که دستشان به اجدادشان (پیشوایان دین) نمى رسید، که در پرتو علوم شما ارشاد شدند و دیندار زندگى کردند. اکنون به اندازه اى که از علوم شما استفاده کرده اند، به ایشان خلعت بدهید! حتى به بعضى آنان صد هزار خلعت داده مى شود. پس از تقسیم خلعت ها، خداوند فرمان مى دهد: بار دیگر به علما خلعت بدهید. تا خلعتشان تکمیل گردد. سپس دستور مى رسد دو برابرش کنید. همچنین درباره شاگردان علما که خود شاگرد تربیت کرده اند چنین کنید...»

آنگاه حضرت فاطمه سلام الله علیها به آن زن فرمود: اى بنده خدا! یک نخ از این خلعتها هزار هزار مرتبه از آنچه خورشید بر آن مى تابد بهتر است. زیرا امور دنیوى توأم با رنج و مشقت است، اما نعمتهاى اخروى عیب و نقص ندارد.


بنابراین باید گفت هرکس که این توان را در خود می بیند که بتواند در این مسیر خدمتی هرچند کوچک داشته باشد، قطعا با اجر و پاداشی بزرگ مواجه خواهد بود. آنکه می آموزد و می آموزاند؛ آنکه می فهمد و می تواند به دیگران بفهماند و آنان را در امر هدایت و رشد معنوی یاری کند، بیگمان وظیفه دستگیری این یتیمان را بر عهده دارد و باید کفالت ایتام آل محمد - صلی الله علیه و آله و سلم - را بر عهده گیرد. کاری که از عهده هر فردی بر نمی آید و با صرف هر هزینه ای به دست نمی آید، نان نیست که بشود به هر شکل انفاق نمود، جان نیست که بشود به هر طریق بذل نمود، بلکه مساله مهم و ویژه ایمان است، افکار و عقاید انسان هاست، تعلیم و تربیت آدمیان است...

 

6- تربیت انسانها موجب افزایش ارزش آنها و ایجاد حیات حقیقی و زندگی بخشی واقعی به آنهاست. هر کس میتواند مربا بپزد، مربا بخرد، مربا را به دیگران برساند، مربا بخوراند، اما همه نمی توانند مربی باشند، همه نخواهند توانست امر حیاتی تربیت را به عهده گیرند و یتیمان آل محمد(ص) را در مبارزه همیشگی موسی و فرعون درون، رهنمون شوند.

ارزش انسان به علم اوست. زمانی که پروردگار عالم اراده نمود تا انسان را خلق کند فرشته‌ها گفتند: از خیرش بگذر. «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک» (بقره/30)؛ ما تسبیح می‌گوییم، عبادت می‌کنیم. آنگاه خداوند به حضرت آدم علمی آموخت، «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» (بقره/31)؛ که ملائکه وقتی ظرفیت علمی او را دیدند، پذیرفتند که به آدم سجده کنند.

قرآن، معلمی و مربی گری را احیاگری می داند: «وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعا»(مائده/32)؛ کسی که یک نفر را زنده کند، انگار همه مردم را زنده کرده است. در تفاسیر به نقل از معصومین آمده است که این آیه به معنای تربیت است؛ یعنی اگر یک آدمی را هدایت کند، گویا او را احیا کرده است. به او جان دوباره ای بخشیده است. معلم، در حقیقت، کارش زنده کردن مرده‌هاست؛ مربی، وظیفه اش بخشیدن روح ایمان و آگاهی به انسانهای غفلت زده یا جاهلی است که می پندارند زنده اند، اما غافل از آنکه چونان مرده متحرک اند!

تلاش و هجرت برای فراگرفتن علم مفید همواره مورد تاکید قرآن بوده است. علم مفید به قدری مهم است که پیغمبر اولوالعزم باید در بیابان‌ ها و منطقه به منطقه به دنبال مربی و معلم بگردد. پس از تلاش و ممارست فراوان وقتی حضرت موسی به حضرت خضر می رسد، می گوید: اجازه می‌دهی من دنبال شما راه بیفتم؛ «عَلی أَنْ تُعَلِّمَن»(کهف/66) تا به من علم بیاموزی. «رُشْدا» که رشد کنم. بنابراین همین تعلیم و تعلم که از بذل و انفاق نان و جان، والاتر و ارزشمندتر است باید برای علمی باشد که باعث افزایش ایمان، رشد انسان و سعادت دو جهان شود.

قرآن در سوره کهف می‌فرماید: می‌گویند: اصحاب کهف چند نفر هستند؟ «ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُم» (کهف/22)؛ سه نفر که چهارمی‌شان سگشان است. «خَمْسَه سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ» حال اینکه اصحاب کهف سه نفر بودند یا پنج، یا هشت نفر، چه خاصیتی دارد؟ چه تاثیری در فرایند رشد و تعالی انسان دارد؟ مثل اینکه بگوییم فلان دانشمند چند کیلو است؟ آنچه به کار ما می آید، وزن علمی یک عالم است نه وزن جسمی اش! پس جستجوی دانش بی فایده و آموختن و آموزش دادن مطالبی که تاثیری در سعادت و عافیت دنیا و آخرت انسانها، ازدیاد ایمان افراد و امداد ایشان برای رسیدن به قرب الی الله که هدف نهایی خلقت است، ندارد، از جمله اموری است که باید از آن پرهیز کرد و فرصتهای بی بازگشت عمر را در عرصه های غیر حیاتی، سپری نکرد.

امام صادق(علیه السّلام) آن چنان در امر آموزش دین اهتمام داشتند که می‌فرمودند: «لو أتیتُ بشابٍّ من شبابِ الشّیعةِ لا یتفقَّه لأدبتهُ»؛ اگر ببینم جوانی از میان جوانان شیعه به فراگیری علم دین و امور اعتقادی، نپرداخته است او را تأدیب می‌کنم.(اصول کافی، ج 1، ص 36)

بنابراین، از نظر اسلام، تحصیل علم و آموختن آن به دیگران، امری لازم و واجب است، و در یک نگاه میتوان مجموعه علوم بشری را بر دو دسته تقسیم کرد: 1. علومی که از یادگیری و تعلیم آنها صریحا نهی شده مانند: سحر که یا برای خود فرد و یا جامعه فسادآفرین هستند و یا اینکه اشخاص به قصد ضرر زدن به دیگران می‌آموزد، آموزش و یادگیری این دسته از علوم مگر در مواقع ضرورت و برای اشخاص خاص که در مقامات ویژه عرفانی قرار دارند، حرام می‌باشد؛ 2. علومی که جزو دستة اول نیستند، که اینها خود بر دو گروهند:

1. دانشهایی که مقدمه سازندگی مادی و یا معنوی‌، ‌دنیوی و یا اخروی، فردی و یا اجتماعی می‌باشند و بدون آنها حیات مادی و معنوی انسان به مخاطره می‌افتد، که تحصیل آنها به صورت واجب عینی مثل شناخت اصول عقائد و تکالیف شرعیه و یا واجب کفائی همچون علم طبّ و... بر همگان لازم است. 2. دانشهایی که نقش حیاتی در زندگی فرد و یا اجتماع ندارند، که اینها با توجه به مصالح و مفاسدی که دارند، بر سه گروهند:

1.مستحب: هر دانشی که مقدمه تقویت بنیه ی مادی و یا معنوی فرد و یا جامعه است و بدون آن ضربه‌ای به نیازهای اصولی وارد نمی‌شود، البته در صورتی مستحب است که با قصد قربت فرا گرفته شود. 2.مباح: همین دانشها اگر بدون قصد قربت آموخته شودن مباح به شمار می‌آیند. 3.مکروه: دانشهایی که مقدمه فساد نیستند، امّا سودی نیز در بر ندارند، اگر موجب تضییع عمر گردند و انسان را از مقصد دور نمایند لغو و مذموم و مکروه به شمار می‌روند، مثل علم انساب.

پس اگر چه تعلیم و تعلّم در اسلام جایگاه والائی دارد ولی این طور نیست که اسلام به تمامی علوم به طور یکسان توجه داشته باشد، بلکه به میزان تأثیری که در اساس زندگی بشر و تعالی او به سوی کمال دارند، دارای درجات متفاوتی نیز هستند و حکم تعلیم و تعلم آنها نیز تفاوت دارد.(محمدی ری شهری، سیمای علم و حکمت در قرآن و حدیث، ج1، ص 151)


و نکته آخر اینکه در نگاه توحیدی، چیزی به اسم فارغ التحصیل وجود ندارد. قرآن می‌گوید: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْماً» (طه/114)؛ بگو خدایا، مرا همواره بزرگ و بزرگتر کن برای افزایش مدام علم و معرفت. پس پیغمبر هم فارغ التحصیلی ندارد، چه رسد به ما!. تازه پیغمبری که: «مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» (کهف/65)؛ علمش لدنی است، یعنی متصل به علم الهی است.

انسانهای گرسنه با انفاق نان سیر می شوند؛ منطقه ای که مورد تهاجم دشمن قرار گرفته است با انفاق جان، امنیت می یابد و قائله تمام می شود؛ اما انفاق ایمان و علم الهی، مقوله ای سیری ناپذیر و تمام ناشدنی است. فارغ شدن فقط برای اموری چون وضع حمل و... صادق است، چراکه انسان هرگز فارغ التحصیل نمی شود، و این وادی حیات برتر، راه مقدس و عرصه لایتناهی قدسی، تا آخرین لحظه زندگی آدمی ادامه می یابد؛ چه در مقام مربی، و چه در مقام متربی...


به قلم: «آمنه بانو»

 


لینک این مطلب:
https://rahemoghaddas.blog.ir/post/100