1

برای تو مینویسم که عزیزتر از جانی و واجب تر از اکسیژن خالص... من با تو دریافتم که میشود زن بود و با زنانگی‌های وصف ناشدنی، ید بیضای موسی بود و نَفَسِ مسیحای عیسی و معجزۀ بیتای محمد(ص)... «ادامه مطلب»...


 نامه ای به همسرم

  

 تا دنیا باقیست، ایثار و گذشت را زینبی نماد و نشانه است که از خودش و تمام داشته هایش برای عشق مقدسش، دلدار حقگو و حقیقت مدارش، راهنما و راهبر دلسوز و مربی راه بلدش، اباعبدالله الحسین علیه السلام گذشت؛ و تا دنیا فرصتی است برای بقا و زیستنم، ایثار و گذشت را تو تمثیل و سمبلی آمنه جانم، که از خودت و تمام داشته ها و خواسته هایت برای محمدمهدی ات گذشتی؛ ایستادی پای شکستن هایم، و ستونی شدی بر خیمۀ پُر درد قلبم تا دوباره قامت‌افراشتن و زندگی‌کردن را تجربه کنم.

 

♥ نازنینم، ناز بانو جان! تو که واژه واژۀ شعرهایم‎ شدی و دلیلِ مقبولِ سروده ها و نوشته هایم؛ میخواهم از احساس عاشقانۀ با تو بودن بنویسم تا بخوانی و لبخند بزنی و ظرف مشتاق وجودم را از شراب مستی فزای روح و جسم فریبنده و شیرینت لبریز کنی.

 

♥ برای تو مینویسم که عزیزتر از جانی و واجب تر از اکسیژن خالص. عزیز صبور، عزیز دل انگیز، عزیز بوسیدنی، عزیز قلبم، برای تو مینویسم که آغوشت آرامبخش‌ترین جای جهان است؛ برای تو می نویسم که انگشتانت انشای مِهر می‌کنند و دستانت به تغزّل اُنس و اُلفت مشغولند؛ برای تو مینویسم که بوئیدنت تقریر عطر دلکش بهشت است از لابه لای آیه های نیکوی قرآن؛ برای تو مینویسم که جهانِ بیکرانِ مَودّت و رحمتی برای این غریبِ دل‌سوختۀ آشنایان و اَقارب؛ مینویسم به پاس حمایتهای بی دریغ سلیمانی ات، به پاس روزهایی که بودی و با بودنت، بودنم را معنا بخشیدی و آستین پاکی گردیدی برای بیرون آمدن دست خداوند قادر متعال در پهنه حیات بی ثمرم تا به بار بنشینم و جان بیابم و آرام و قرار بگیرم؛ می نویسم برای آنکه بدانی و بدانند که تو را دوست می دارم، بسیار، بسیار، بسیار...

 

♥ دلبر و دلدار و دلربای بی بدیل من! من با تو دریافتم که بهار، برای به تصویر کشیدن پرستوی شادی آور وجود تو پای در میان فصول سال می گذارد؛ من با تو دریافتم که خاک، زر می شود و خاکستر، اخگر؛ من با تو دریافتم که آبهای ساکن و مانده در میان برکه های فراموش شده به ابر پر باران و حیاتبخش بدل می شوند؛ من با تو دریافتم که برگهای خشکیده لای کتابهای موریانه زده به غنچه های لطیف باغهای پهناور و چشم نواز و فرحناک باز می گردند؛ من با تو دریافتم که می شود کلاغِ ناامید، مرغ عشقِ امیدوار بزایَد، می شود ریگ‌های کبود در ساعت شنی‌ زندگی، از پایین به بالا فرو اُفتند؛ من با تو دریافتم که عزلت نشینِ اندوه را در اوج جلوتِ شادمانه دیدن، یعنی چه؛ من با تو دریافتم که میشود زن بود و با زنانگی‌های وصف ناشدنی، ید بیضای موسی بود و نَفَسِ مسیحای عیسی و معجزۀ بیتای محمد!

 

♥ حضرت عشق! تو پِیام آورِعشقی و منم اُمَّتِ تو؛ تو سورۀ عشق به گوشم خواندی و در این عصرِ پُر از مَکر و ریا که در آن، شب‌زدگان در خوابند و ظاهرفریبان، با تیغِ دینِ دنیا دوست، باور را به قربانگاه تردید و انکار می برند، به تو باور دارم، به تو که اهورائی‌ترین اتفاق زندگی منی.

سوگند به حقیقت، قسم به شراره های آتشِ نهفته در میان چشمانت، سوگند به رنگ خدا، به نور عشق، به گنجینه گرانقدر سینه های عُشّاق، قسم؛ که سوره محبت تو، نجات بخش ترین آیه های آفریدگار است که از عرش هویت قدسی ات، بر فرش ماهیت هستی ام نازل شد.

 

♥ تاج سرم، عشق بینظیر من! صبح هر روزم با نظر انداختن بر رخسار شاه‌صورتِ تو بخیر می شود؛ تو هر سپیده‌دم، طلوع می کنی و من آغاز میشوم؛ تو می درخشی و می تابی و من گرم میشوم؛ تو راه می روی و با هر گام که بر میداری، گوشه تازه ای از ذهنم را تا خودِ شب، درگیر خرامیدن های دلبرانه ات می نمایی؛ 

ای که پیر و جوان، غریبه و آشنا، فقیر و غنی، شنونده و بیننده، مست و مدهوش هندسه جادویی جسم و روح ربّانی توأند؛ تا خالقت نوشیدن از جام بهشتی سرشتت را روزی که گرداند و قسمت کدام نظرکرده ای شود، همنشینی و مؤانست با تو ای فرشتۀ پَرگشوده بر زمین!

 

♥ جان و جانانم، امن و امانم، همسر مهربانم، آمنه جانم! تو خوب میکنی حال مرا، عجیب؛ تو کوک می کنی احوال مرا، عجیب؛ تو ریتم منظم قلبم می شوی و آرامش همگون مغزم؛ عجیب نیست اینکه زود به زود دلتنگت می شوم؛ عجیب نیست اینکه دلم غنج می‌رود برای هزارباره دیدنت؛ عجیب نیست اینکه به چشمهایت خیره می شوم و سینه ام لبریز می شود از دلتنگی های بی پایان؛ موطن من، عمق نگاه احیاگر و سازندۀ توست و قرارگاهم درست زیر سقف بلند مهربانی خالصانه و همیشگی ات.

 

♥ خلعت خوب‌صورت و خوب‌سیرت خداوندگارم! من پرسه‌زنِ کوچه‌باغِ عاشقیِ توأم؛ من مست و مفتون دلبرانه های عارفانه و دلنوازی های شاعرانه توأم؛ من خرابِ نوشیدنِ پیاله هایی هستم که از میخانه جانبخش عبودیت و شاخص‎محوری ات پُر می شوند و مرا چون مجنونی بی قرار، در طواف کعبه دوست داشتنی لیلای وجودت، به تنفس در اتمسفر عشق بازی کمال آفرین با تو وا میدارند. 

مرا شیدا و افسون خود می کند حرف زدنت، نِشَستنت، راه رفتنت، لباس پوشیدنت، رابطه گرفتن و نگرفتنت، خواستن و نخواستنت، زندگی و بندگی کردنت، جان‌بخشیدنت، که هرچه از لوح مقدس وجود تو می تراود و طریقتت می گردد، چیزی جز نص روزآمد شریعت و راه و رسم روشن‌بینانۀ حقیقت نیست.

 

♥ لُعبت ملیح و تماشایی ام! دوست داشتنت، همه چیز را برایم زیباتر کرده است؛ خدا را، دنیا را، زیستن را، روز و شب را، عبادت را، خوردن و خوابیدن را، خواندن و آموختن را، گفتن و نوشتن را، مرگ را، آخرت را، بهشت را؛ همه چیز را، باور کن؛ من زیباتر شده ام از وقتی که در تو، تولدی دوباره یافته ام زیبای من!


 


لینک مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/322

 

 

 

ماشاءالله لا حول و لا قوة إلا بالله العلی العظیم

الحمدلله رب العالمین

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم وأحشرنا معهم و العن اعدائهم اجمعین