نداشتن ها، انسان آزاده و بلندنظر را به تلاش بیشتر و در عین حال، تایید منصفانۀ زیبایی ها و درستی ها وا می دارد و موجود پست و تنگ نظر را به حسادت و تخریب و تحریف!... «ادامه مطلب»...
پیفــــــــــــ پیفــــــــــــ !
خیلی وقتها از خیلی چیزها محرومیم. خیلی وقتها حسرت داشتن بسیاری از داشتنی ها را داریم. خیلی وقتها آرزوی مان آزاد شدن از بسیاری قیود دست و پاگیر و رنج آور است. خیلی وقتها از نداشتن آزادی هایی که حق طبیعی مان است، ناراحتیم. خیلی وقتها دلمان برای به دست آوردن چیزی یا شرایطی غنج می رود. خیلی وقتها....
خیلی وقتها مواردی از این دست، فی نفسه بد نیستند اگر و تنها اگر، جنبه منفی و نادرستی به خود نگیرند و از مسیر صواب، خارج نشوند.
نداشتن ها، انسان آزاده و بلندنظر را به تلاش بیشتر و در عین حال، تایید منصفانۀ زیبایی ها و درستی ها وا می دارد و موجود پست و تنگ نظر را به حسادت و تخریب و تحریف!
خیلی وقتها نداشته هایمان سبب توهین و تمسخر داشته های دیگران می شود. خیلی وقتها از اینکه فرد یا افرادی صاحب چیزهایی هستند که ما از آن محرومیم، زبانمان را به توهین و افترا می گشاید. خیلی وقتها دلمان برای داشتن خانه یا وسیله نقلیه فردی لک می زند اما چون دستمان به آن نمی رسد، به او و امثال او، بد و بیراه میگوییم. خیلی وقتها نفسمان برای داشتن آزادی عمل و اختیار رفتار یک شخص، بال بال می زند، اما محرومیت، ما را به بدگویی و خراب کردن آن بنده خدا و عمل وی، وا می دارد. خیلی وقتها....
تا دلت بخواهد می شود از این خیلی وقتها گفت و نوشت؛ این خیلی وقتها می تواند جنبه مادی داشته باشد یا معنوی! می تواند عُرفاً، شرعاً و عَقلاً بد بشمار آید و یا حتی خوب!
گاهی، حال خوب یک دلباخته عاشق در مناجات شبانه اش بهانه ای برای انگ زدن ریا و سجاده آب کشی می شود، گاهی دسته موی آشفته زنی بر روی موسیقی نسیم، دلیل روا دانستن قضاوتهای غیرعادلانه و افکار نامربوط!
گاهی قناعت و مناعت طبع کلبه نشینی محقرگزین سبب برچسب های عوام فریبی و ظاهرسازی می گردد، گاهی سفره چرب و نرم میزبانی که به مهمانی اش دعوت شده ایم باعث بدگویی های غیر منصفانه و داغ زدن های قبیح!
گاهی تنهایی و بی سروسامانی مجردی بی عیال و خانواده اما رها از دغدغه های مادی و اقتصادی برای دست انداختن ها و مسخره کردن ها دستآویز میشود، گاهی روابط آزاد اما شرعی و خداپسندانه زنی سبب هجمه افترا و دروغ و توهین!
گاهی....
نقل است قصابی گوشت تازه ای را داخل مغازه اش آویزان کرده بود و به سمت دیگر مغازه رفته بود ، گربۀ محل هم که از دور تماشا می کرد و دهانش آب افتاده بود ، آرام آرام خود را به مغازه رساند ولی دستش به قلابی که گوشت از آن آویزان بود نمی رسید. تخته ای را که قصاب روی آن گوشت را ساطوری می کرد زیر پایش گذاشت ولی تخته چرب بود و گربه به زمین افتاد . چند بار که این کار را امتحان کرد موفق نشد. و بالاخره با دیدن قصاب پا به فرار گذاشت و چون موفق نشده بود برای این که ضایع نشده باشد، دستش را جلوی بینی اش گرفت و گفت: «پیف پیف، این گوشت بو میده!»
و می گویند، روباه گرسنه ای بود که مدت زیادی غذایی برای خوردن پیدا نکرده بود. او همه جا را به دنبال غذا گشت. ولی چیزی پیدا نکرد. یک روز، وقتی روباه بیچاره از گرسنگی احساس ضعف و خستگی می کرد، ناگهان از شانس خوبش به باغی پر از انگور رسید. انگورهای باغ بسیار رسیده و آب دار بودند. روباه با ولع بسیار به انگورها نگاه کرد و دست هایش را به طرف آن ها دراز کرد، ولی شاخه ها خیلی بلند بودند و روباه هم احساس ضعف شدیدی می کرد. به خاطر همین نشست و کمی استراحت کرد. وقتی حالش کمی بهتر شد، تا جایی که می توانست به طرف انگورها پرید، اما باز هم دستش به آن ها نرسید. دوباره روباه درمانده خسته شد، کمی استراحت کرد و دوباره پرید، اما این بار هم موفق نشد. روباه که ناامید شده بود، دست از پریدن برداشت و با خودش گفت: «اول خیال کردم انگورهای این باغ رسیده و شیرینند، اما حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم آنها خیلی ترش و بدمزه اند!»
آری! حکایت بسیاری از ما حکایت ناتوانی است که دستش به درخت گوجه نمیرسید و می گفت: «ترشی بمن نمیسازه!»
#پناه_بر_خدا
لینک کوتاه این مطلب:
http://yon.ir/eNPI3