ســــــورۀ عشـــــق
این سروده را در «ادامه» مشاهده بفرمایید...
سورۀ عشق
نظر به روی تو کردن، حکایتی دگرست
که روی همچو مهت را ملاحتی دگرست
فدای خندۀ مستت که از خزانۀ غیب
تبسم تو یقینا عنایتی دگرست
تمام عمر دویدم که با تو باشم عشق
که وقت، با تو سپردن، فراغتی دگرست
چو برگِ غنچه، لطیف است فکرِ دلکشِ تو
ولی گلم بدنت را لطافتی دگرست
خدا اگرچه حفیظ است و حافظ عالم
ولی گلم بغلت را حفاظتی دگرست
زبان بریز و دوباره بیا و مستم کن
که در تراوش لعلت بلاغتی دگرست
تمام عالم و آدم به چشم من هیچ است
ببین که راحت من از حمایتی دگرست
تویی که پشت مرا گرم میکنی با عشق
که بینهایت مهرت، نهایتی دگرست
تمام عمر نشستم به انتظار بهار
خزان جان مرا با تو راحتی دگرست
اَلا ترنّم باران... اَلا تلاوتِ نور...
طلوعِ زندگی ام را فلاحتی دگرست
فدای عرش وجودت که با ارادۀ حق
نسیم وصل من و تو ز ساحتی دگرست
بیا که با تو طواف حریم قدسی عشق
زیارتی دگر، آری! عبادتی دگرست
به پاکی تو قسم ای کتاب یاد خدا
نزول سورۀ عشقت روایتی دگرست....