«حی علی الحسین»؛ بشتابیم به سوی او که همۀ مادّیت و معنویت و موجودیتش را خرج خدا کرد تا خلق او، آزادگی بیاموزند و عزیز خالق خویش بودن را به ذلیل قدرت و ثروت و شهوت و شهرت شدن، ترجیح دهند. «حی علی الحسین» که حسین، آزادی‌ست؛ حسین، آبادی‌ست؛ حسین، آغاز آدمیزادی‌ست... «ادامه مطلب»...

اباعبدالله الحسین

«مطالب مرتبط»


حی علی الحسین

مگر تمام تاریخ، چند حسین دارد؟

مگر تمام زندگی، چند مُحرّم و عاشورا می‌شود؟

مگر تمام عمر، چند اربعین است؟

گذشته‌ها که گذشت و اگر بی حسین گذشت که هزاران افسوس و وااَسفا!

اما اگر با حسین و به سوی حسین گذشت که هزاران شکرِ بی‌انتها!

با اینهمه، باقیماندۀ حیاتمان که جز مختصری نیست!

چه می‌دانیم کدامین دَم به بازدَمی دیگر متصل نمی‌گردد و مرگ برای همیشه طومار زندگی‌مان را از پهنۀ دنیا در هم می‌پیچد؟

چه می‌دانیم کدامین عاشورا، کدامین اربعین، آخرین عاشورا و اربعین عمر ماست و فرصت، برای خدمت به حسین و عشاق الحسین پایان می‌یابد؟

پس «حی علی الحسین»؛ بشتابیم به سوی او که همۀ مادّیت و معنویت و موجودیتش را خرج خدا کرد تا خلق او، آزادگی بیاموزند و عزیز خالق خویش بودن را به ذلیل قدرت و ثروت و شهوت و شهرت شدن، ترجیح دهند. 

«حی علی الحسین» که حسین، آزادی‌ست؛ حسین، آبادی‌ست؛ حسین، آغاز آدمیزادی‌ست...

«إِنَّ الحُسَینَ یَجمَعُنَا وَ حَیَاتَنَا

إِنَّ الحُسَینَ یَرفَعُنَا وَ دَوامَنَا»(مقدم)

 

متفاوت‌هایی یک‌صدا

عشق، پلی‌است که بین تفاوت‌ها کشیده می‌شود.

عشق، حلقه‌های زنجیری‌است که متفاوت‌ها را به یکدیگر متصل می‌سازد.

عشق، نخ تسبیحِ دانه دانه دلهایی‌است که که در عین رنگارنگی و تفاوت، به شوق ذکر محبوب، گِرد هم می‌آیند.

عشق، منظره‌ها را سرشار از تفاوت‌های مجتمع و تکثّرِ متّحد می‌کند و نظرهای متفاوت را همسو می‌نماید.

می‌خواهی عشق را ببینی، عینی در عاشورا و اربعین بگردان و ببین که چگونه سلطان عشق، محل اجماع و اجتماع خیل عظیم متفاوت‌هایی می‌شود که با همه تفاوتی که دارند، نسبت به سیدالشهدا بی‌تفاوت نیستند و با هر پندار و پوششی، با هر نشان و نگرشی، و با هر ظاهر و باطنی، پیامی واحد را به عالم مخابره می‌کنند و آن هم، ابراز دلدادگی و عشق به حسین است و بس!

«حُسنت به اتفاق ملاحت، جهان گرفت

آری به اتفاق، جهان می‌توان گرفت»(حافظ)

 

چشمی که حسینی ببیند، بیناست

آن را که حسین، علت بینایی‌است؛

آنکه با نگریستن بر نور روی و خوی حسین، دیده‌ور گردیده؛

آنکه هرچه می‌نگرد حسین است و جز حسین، به دیدن و دیدار نمی‌اندیشد و از اساس، دیدنی‌ترین دیدنی عالم را حسین می‌داند و می‌بیند و بس، چگونه خواهد توانست چشم از حسین، نگاه دارد و محبانش را روی چشمِ خویش نگذارد و گَرد پیرهن و خاک پای زائرانش را با هر سلیقه و سیاقی، سرمۀ دیدگان نسازد و عاشقانه مشتاق خدمت به دلدادگان اباعبدالله نباشد!

«من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

که اول نظر به دیدن او دیده‌ور شدم»(سعدی)

 

سرمستان سلطان عشق

کربلا، میکدۀ عشاق الحسین است و عاشورا و اربعین، پیاله‌های مستی‌فزای شراب ناب عشقی مقدس، که ساقی به کام سرمستان خویش می‌ریزد.

مستان سالار شهیدان در پیمانۀ قدسی مُحرم و صَفر، روی حسین می‌بینند و شُرب بی‌ختام این جام را شیوۀ مدام خویش نموده‌اند و دوام نام و مرام ارباب همام را در آن بانگ التزام می‌زنند.

حسین نمی‌میرد، ساقیِ سرمستان و سرمستانِ حسین نمی‌میرند، عاشورا نمی‌میرد، اربعین نمی‌میرد، که این مستیِ قدسی، ازلی و ابدی است و دوام نام مستان سلطان عشق، ثبت است بر جریدۀ عالم.

«ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم

اِی بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریدۀ عالم دوام ما»(حافظ)

 

خستگی را خسته کرده خادم سلطان عشق

خاک تفدیده و بدن‌های گُر گرفته در ظل خورشید سوزان و گرمای طاقت‌فرسا؛ تن‌های خسته اما مغروق شور و تقلا؛ تن‌پوش‌های خاکی از غباری پُر اَرج و مُعلا؛ چشم‌هایی به جوشندگی چشمه‌های جنت الاعلا.

دیدگانی که سرخی فلق را به سرخی شفق و غروب آفتاب را به طلوعش پیوند داده، روز را به شب و شامگاهان را به پگاهان درآمیخته و خود از شدت بیخوابی، کاسۀ خون‌اند.

بلند همتانی که خونِ دل می‌خورند و آرام ندارند برای آرامش زائر. امواج خروشانی که بیتاب خدمت‌اند به افواج مشتاق زیارت و ابراز ارادت. زنده‌دلانی که زنده بودن را در زندگی نمودن در مسیر زایندگی و ایثار می‌جویند.

خادمانی که میدان را جولان عمل، و عرصه را هنگامه عملیات می‌بینند. مبارزانی که هر روزشان روز عملیات و هر شبشان شب عملیات است اما این‌بار نه در مصاف با دژخیمان جبار، بلکه در ضیافت خدمت به عزیز پروردگار و دوستان و دوستدارانِ عزیزِ آن مولای والاتبار.

«موجیم که آسودگی ما عدم ماست

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم»(کلیم کاشانی)

 

شاه پیشاهنگ تمدن مهدوی

سیدالشهدا، پرچمدار عاشورائیان آخرالزمان و شاه پیشاهنگ تمدن مهدوی است. اجتماع عاشورایی اربعین حسینی، وسیلۀ شناساندن امام حسین، مکتب حسینی، پندار و گفتار و کردار و آرمان‌های حسینی به دنیاست. حضور خیل کثیر مشتاقان حسین، اشتیاق عالم را به کشف مقصد و مقصود این حرکت و دلدادگی با عظمت جلب می‌نماید.

کوششی که می‌تواند زمینه‌ساز کششی مقدس برای شناخت هرچه بیشتر اباعبدالله و مجهادت الهی او باشد و در نهایت، به شکل‌گیری تمدنی بر پایۀ نگرش حسینی در عالم بینجامد.

تمدنی که خود مقدمۀ تمدنی بزرگتر و جهان‌شمول به نام تمدن مهدوی است که با ظهور حضرت بقیه الله العظم به اکمال موعود خود می‌رسد.

پس هر خدمتی در این راه مقدس، خدمت به این آرمان والاست. آرمانی که عاشقان حسین برایش، سر ببازند و رخ بر نتابند و دل برنگیرند.

«خیالِ روی تو در هر طریق، همرهِ ماست

نسیمِ موی تو، پیوندِ جانِ آگهِ ماست»(حافظ)

 

هجرت به سوی مهاجر اعظم

شاید آنها که نمی‌دانند یا نمی‌خواهند بدانند، از فهم آنچه با محوریت حسین در عالم رخ داده و خواهد داد عاجز باشند؛

شاید چشم قلب برخی، برای درک اینهمه زیبایی و شیدایی که در طواف کعبۀ عشق حسینی رخ می‌دهد، از بینایی کافی برخوردار نباشد؛

شاید ردای شرف و عزت حسینی‌شدن و حسینی‌ماندن بر قامت ذلت‌نشینان دنیادوست، هیچگاه برازنده و زیبنده نگردد؛

شاید عطر حسین و مکتب ثارالله بر مشام دباغانِ دنیاطلب که با بوی فضولات اغواگر عالم فانی خو گرفته‌اند را خوش نیاید،

اما جمال جانفزا و دلربای کمالات اباعبدالله، حجت موجهی است برای محبت و خدمتی بی‌دریغ و پیوسته به آنها که پای در راه زیارت و معرفت ذبیح مسلخ عشق می‌نهند و منزل آرامبخش دین و دل و دو دنیای خود را کوچ و هجرت به سوی آن مهاجرِ اعظمِ إلی الله می‌دانند.

«به رغم مدعیانی که منع عشق کنند

جمال چهرۀ تو حجت موجّه ماست»(حافظ)

 

بالا و پایین ندارد، سفرۀ خدمت حسینی

اباعبدالله پدر بندگان خداست و «ایّام الحسین» که «کُل یَومٍ» است و نمودی برجسته در محرم و صفر می‌یابد، موعد مهرورزی بی‌حدوحصر خادمان حسین به دوستداران پدر معنوی‌شان.

خدمتی که جز با نظر محبت نمی‌توان آن را فهمید و توصیف کرد. خدمتی که کارفرما و کارگر، مدیر و کارمند، و غنی و فقیر نمی‌شناسد؛ خدمتی که برای پاکبان و سردار، و راننده و وزیر، تفاوتی قائل نیست و همگان را با هر درجه و جایگاه مادی و معنوی، بر سر سفرۀ پر نعمت و رحمت خدمتگزاری به مشتاقان و دلدادگان سیدالشهدا گِرد هم آورده و مقابل و مجاور هم می‌نشاند.

«به‌نازم به بزم محبت که آنجا

گدایی به شاهی مقابل نشیند»(طبیب اصفهانی)

 

دوستیِ دوست

گاهی یک تغییر کوچک، موجب تفاوتی بزرگ می‌شود؛ از «یا حسین» گفتن تا «با حسین» بودن اگرچه در ظاهرِ کتابت، تغییری کوچک به اندازه یک نقطه است اما همین یک نقطه را برداشتن، زمانی به تفاوتی شگرف و مؤثر می‌انجامد که از شعار و زبان، به شعور و حرکت برسد و انقلابی عظیم را در افکار و افعال آدمی پدید آورد.

تغییری پاک و تعالی‌بخش که از انسان متظاهر، آدمی طاهر می‌سازد.

حُرمِ حرارتِ مَحرم‌سازی که از میان خاکستر موجودی بیگانه و طالح، وجودی آشنا و صالح را ققنوس‌وار بر می‌انگیزاند.

تشعشعی قدسی که از دلِ سیاهیِ غربتِ دیجور، روشنائی قرابت نور می‌آفریند و آدمی می‌سازد بسیار متفاوت‌تر از گذشته؛ آدمی می‌سازد رها شده از خودبینی؛ آدمی می‌سازد که هرچه می‌بیند و می‌گوید و انجام می‌دهد جز خدمت به خلق برای خدا و به راه بنده خوبش یعنی اباعبدالله نیست.

آدمی که پسند دلش را بندِ قندِ لبخندِ دوست دلبند خدا کرده است و از خدمتگزاری به دوست و دوستانش، جز دوستیِ دوست نمی‌خواهد.

«ما از تو به غیر از تو نداریم تمنّا

حلوا به کسی ده که محبت نچشیده‌ست»(سعدی)

 

خادم الحسین

خادم الحسین خس و خاشاک راه از پیش پای محبّان ارباب می‌روبد، آب و چای و شربت به دوستداران مولا می‌نوشاند، عاشقان کشتۀ دشت نینوا را راهبر و راهنما به مقصد می‌شود، به هواخواهان حسین مهرورزانه خادمی می‌کند، و هیچ نگران عاقبت خویش نیست. چراکه می‌داند از او همین نمک‌گیر شدن‌ها و نمک‌گیر کردن‌ها سر سفرۀ اباعبدالله دستگیر خواهد شد. می‌داند که از او نه دنیا و دارایی‌های دنیوی، بلکه همین محبت و خدمت به سید و سالار شهیدان جاودانه خواهد شد.

خادم الحسین غریبه نیست با غربت و پرهیز از خودنمایی و ریا. غریبه نیست با قرابتی روزافزون با شاه کربلا. غریبه نیست با سِرِّ عظیمِ نهفته در این خدمت خالصانه به دوستانِ دوستِ خدا. غریبه نیست با امدادهای بی‌حساب آن مخدوم باوفایی که «یکی مِهر» را با «هزار هزار مهربانی» پاسخ می‌دهد.

«هر آنکه جانب اهل خدا نگه دارد

خداش در همه حال از بلا نگه دارد

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

که آشنا سخن آشنا نگه دارد

سَر و زَر و دل و جانم فدای آن یاری

که حقِّ صحبتِ مِهر و وفا نگه دارد»(حافظ)

 

شهید خدمت

شهادت، شیرازۀ کتاب زندگانی عشاق الحسین است. و چه شیرین که شهود حسین با شتافتن پندار و گفتار و کردار به سوی شهید شاهد حق میسر می‌شود.

شهادت، نه پایان راه، که آغاز دیدار است؛ آغازی برای آنان که از سرِ محبت، جان و توان خود را در مسیر خدمت نهادند و در شور عاشقانه‌ای زنده از شعوری عارفانه، سرمایه‌های مادی و معنوی خویش را نثار کردند.

آنکه محب حسین است، بی‌قرار است؛ بی‌قرار لحظه‌ای که خدمتش، به لبخند رضای حسین آراسته گردد. و همین بی‌قراری، همان شعله‌ای‌ست که جان را به تپش‌های حیاتبخش شهادت می‌کشاند. خدمت به حسین، ترجمان عملی محبت است؛ و آنکه در این خدمت پخته شود، خود را نه تنها خادم، که قطره‌ای در اقیانوس عشاق شهید حق می‌یابد.

محبت حسین، آینه‌ای است که دل در آن چهره حقیقت را می‌بیند؛ و چون این محبت، با خدمت به محبان حسین عجین گردد، راه شهود حق هموارتر می‌شود. کسی که دل به زائران و مشتاقان حسین داده، قدم در جاده‌ای نهاده که در انتهای آن، نوری از جنس حضور و دیدار خدا می‌تابد.

چه بسیار شهیدانی که در لباس خادمی، این راه مقدس را طی کردند، و عشق را در بستر ساده‌ترین کارها ریختند تا لیاقت هم‌سفره شدن با سیدالشهدا را پیدا کنند. در نگاه آنان، خدمت به حسین، خود جهادی پیوسته است؛ جهادی که ریشه در محبت دارد و میوه‌اش، شهادت است.

شهید، کسی است که محبت را به نقطه اوج رسانده و با دل و جان، خود را برای دیدار با معشوق مهیا کرده است. او نه از مرگ، که از بی‌محبتی می‌ترسد؛ نه از خون، که از غفلت از حسین می‌هراسد. و این است رمزِ اتصال شهید با حسین:

از پله محبت بالا رفت، در سایه خدمت آرمید، و سرانجام با پرواز شهادت، به شهود حق رسید. شهیدِ حسینی، هم خادم است، هم محب، هم عارف؛ او به جایی رسیده که تمام هستی‌اش آینه‌ای است از نور حسین. و در این نور، خدا را می‌بیند.

«در هوایت بی‌قرارم روز و شب

سر زِ پایت برندارم روز و شب

جان و دل از عاشقان می‌خواستند

جان و دل را می‌سپارم روز و شب»(مولانا)

 

 

ــــــــــــــــــــــــ

منبع: کتاب «حیات حسینی» به قلم «محمدمهدی مقدم»

 


 


لینک این مطلب:
http://rahemoghaddas.blog.ir/post/459