آفریده عشق

این سروده را در «ادامه» مشاهده بفرمایید...

 

 

آفـریـــــــدۀ عشـــــــــــق

 

خدا برای دلم خواست، عاشقت باشم

من آفریده شدم یارِ صادقت باشم

 

مرا شناختی ام؟ من؟ منِ بدونِ تو هیچ!

من، آنکه کاش که جزو علایقت باشم

 

تو از قبیله نوری بر این شبِ دیجور

دعا کن ای گُلِ خورشید، شایقت باشم

 

نشسته ای به سریر دلم، شهنشه عشق

خدا کند همۀ عمر، لایقت باشم

 

فروغ روی تو، مصباح راه زندگی ام

بخواه تا که بخواهم موافقت باشم

 

نبودم، عشق تو در من نشست و «بود» شدم

تو گفتی ام که بیا تا که خالقت باشم

 

غذای روح مرا خنده های نابت کن

تو وعده دادی ام آری که رازقت باشم

 

بریده دست مرا هر نگاه دزدکی ام!

گلایتی نَبُوَد، زانکه سارقت باشم

 

به پای عشق تو سر مینهم، فدای تو جان

چو خار هستم و خواهم شقایقت باشم

 

به چشمهای دل من قدم گذار و ببین

بر آبِ برکۀ اشکم که قایقت باشم

 

مرا غمِ تو چه سخت است و هجرِ تو جانکاه

خدا کند که اَنیسِ دقایقت باشم

 

شهنشها به اسیرت عنایتی فرما

چه میشود زِ امیران فایقت باشم

 

تو عندلیب خوش آواز خطّه سخنی

مرا هنر نبُوَد تا که ناطقت باشم

 

مریضِ عشق توأم اِی حبیبِ قلبِ غریب

نیازمندِ لبِ لعلِ حاذقت باشم

 

به بوی موی پریشان تار گیسویت

شفا ببخش که بیمارِ سابقت باشم

 

قسم به نرگس مستت، قسم به عطر تنت

تمامِ عمر، هواخواه و عاشقت باشم




لینک کوتاه این مطلب:
http://yon.ir/nSKXb