این جماعت را که در کنار هم می بینی، گروهی محکم و هم نفس می پنداری، درحالی که در واقع، این قبیلۀ از هم گسیخته، تن های تنها هستند که دلهایشان هیچ نزدیکی و قرابتی با یکدیگر ندارد؛ چرا که... «ادامه مطلب»...
تن های تنهـــــــــــا!
وقتی عده زیادی را در صفوف بسیار می نگری؛
وقتی جمعیتهای بیشماری را با اذکاری هماهنگ و شعارهایی همگون می بینی؛
وقتی نگاهت می افتد به گروههای بزرگ انسانی که از ابتدای شامگاه تا سحرگاه را به مناجات و اشک سپری می کنند؛
وقتی خیل عظیمی از رهپویان طریقت ظاهری را در پیمودن راههای کوتاه یا طولانی به نظاره می نشینی؛
گمان نکن با هم یکی هستند!
خیال نکن به هم پیوسته اند!
تصور نکن قلبهایی به هم متصل دارند!
ظن تو بر به هم تنیدگی ناگسستنی آنان نباشد!
تا زمانیکه:
عقل آنان را نسنجیده و علم و عمل آنان را به محک آزمون ها و ابتلائات و امتحانات گوناگون، مورد ارزیابی دقیق قرار نداده باشی...
خیلی ها دم از با تو بودن می زنند
خیلی ها تو را ناجی زندگی خودشان می خوانند
خیلی ها برای تو وصفهای چنین و چنان می کنند
خیلی ها در تو زندگی و حیات خویش را عنوان می دارند
خیلی ها با تو عهدها می بندند و قول و قرارها می گذارند
خیلی ها دلشان را خانه و کاشانه تو معرفی می کنند
خیلی ها فکر و اندیشه شان را مدیون تو می دانند
خیلی ها تو و افکار تو را تکرار ناشدنی و بی بدیل می شمارند
خیلی ها مرام و مسلک تو را کم نظیر و نادر معرفی می نمایند
خیلی ها برایت نامه های پر مِهر می نگارند و پیغام های پر محبت می فرستند
خیلی ها تو را روشن فکری دینی و شریعت مداری بروز و اندیشمندی توانا می نامند
خیلی ها به همراهی همیشگی در راه و روش و مقصد و مقصود الهی تو سوگند می خورند
خیلی ها فکر تو، دقت نظر تو، آرمان و عقیده تو را عزیز و ارزشمند و کاربردی می خوانند
خیلی ها از تو می خواهند تا کوزه وجودشان را بشکنی و از نو بسازی شان
خیلی ها به تو لقب سلمان زمان و یوسف دوران می دهند
خیلی ها را با خودت همفکر، همدل و همراه می پنداری
اما
پای عمل که به میان می آید، می بینی تنهاترین فرد عالمی!
پای امتحان که وسط باشد خواهی دید که در زیر تلی از تهمتها، برداشتهای غلط و برچسبهای نامربوط، لِه شده ای!
پای کردار که پیش باشد، گفتارها را غریبه می یابی و پندارها را چون ماشه ای بر شقیقه!
پای همراهی واقعی که برسد، همه آن خیلی ها را می بینی که روی دشمنان قسم خورده را سفید کرده و خنجر از پشت و پیکان از روبرو، روانه جسم و روحت می نمایند!
پای خرج آبرو و جان و مال و توان که بیاید، با تمام وجود احساس و باور می کنی، سالها آب در هاون کوبیده ای و پِیِ سراب تعالی و توهّم تربیت اشخاصی ناسپاس دویده ای و باغبانیِ مقدس-نماهایی دهن بین و سست عنصر را کرده ای، جوش افرادی را زده ای که هیچ قرابتی با دغدغه های ناب و اصیل و پاک تو نداشته و با طریقت حقیقت طلب و پویای تو، میلیاردها سال نوری فاصله داشته اند!
این جماعتِ «پارسال، دوست – امسال غریبه!» که یکباره روی واقعی سکه وجودشان را برایت به نمایش در می آورند،
دوست دارند چیزی را بشنوند که خودشان دوست دارند!
دوست دارند به گونه ای باشی که مورد پسندشان است!
دوست دارند بر طریقتی بروی که در نگاهشان حق می پندارند!
دوست دارند حرفهایی را باور کنند که به مذاق خودشان خوش تر می آید!
دوست دارند بر دینِ اقلیمی و خانوادگی شان باشند و به دینِ انتخابی نرسند!
دوست دارند در خانه تعصبشان سکنی بگزینند و در سَرسَرای حقیقت منزل نکنند!
دوست دارند به سخنان «علی السویه» گوش بسپارند و روزهایشان را در دلخوشی انجام امور خنثی سپری کنند!
دوست دارند بی برنامه و بی اصول باشند و لحظه هایشان به بیراهه های «باری به هر جهت» پشت سر گذاشته شود!
دوست دارند بی مشقت اصلاح و تربیت، و بی محنت تلاش و تهذیب نفس، با آسانسور زیاده خواهی و قالیچه سحرآمیز توهّم گرایی و چراغ جادوی تن آسایی، به مقصود خویش نائل آیند!
دوست دارند تقبیح کنند و تشویق شوند، داغ بزنند و داغ نبینند، رنج بسازند و گنج بچینند!
دوست دارند به راه کثرت و افتراق بروند و از وحدت و اتفاق دوری جویند!
دوست دارند ویرانه بسازند و شبهه تل انبار کنند و به فتنه ها دامن بزنند!
دوست دارند حرف بزند، شعار بدهند، گنده گویی کنند؛ اما از عمل مبتنی بر تعقلِ شریعت-محورِ نواندیش، بیزارند!
این جماعت را که در کنار هم می بینی، گروهی محکم و هم نفس می پنداری، درحالی که در واقع، این قبیلۀ از هم گسیخته، تن های تنها هستند که دلهایشان هیچ نزدیکی و قرابتی با یکدیگر ندارد؛ چرا که از چراغ عقل، بی بهره اند و در پسِ حجاب و سیاهی انحرافِ حق انگارانه خویش، جانِ ارزشمند را به حراج نفسانیت، جهالت یا عناد و اغراض و نفاق نهادهاند:
تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا یَعْقِلُونَ ﴿حشر/۱۴﴾
لینک کوتاه این مطلب:
http://yon.ir/mqEyS