یقین
حیرت، مبارک ترین اتفاق در پهنه حیات مؤمن است، آن هنگام که او را... «ادامه مطلب».....



حیرانی ظلمانی ـ حیرانی نورانی

حیران یعنی سرگردان! یعنی آنکه در امور، مردّد است و دچار شک...

حیرانی دو ریشه دارد: شیطانی و رحمانی.

حیرتِ شیطانی از دشمن است و حیرتِ رحمانی از دوست...

آن، به دلیل بدی و زشتی است و این، به موجب خوبی و پاکی.

آن، سبب سقوط و هلاکت است و این، باعث رشد و تعالی.

آن، حمیم و زقّوم ضلالت و ظلمت است و این، شهدِ شیرینِ هدایت و نور.

آن، چراغِ بی فروغِ طاغوت و جهالت است و این، روشنایِ فروزانِ حق و حقیقت.

آن، سَر نبشتۀ عداوت است و این، مقدّمۀ محبت.

آن، شکافِ دشمنی است و این، دریچۀ دوستی.

آن، علت هجران و دوری است و این، مسبب وصال و نزدیکی.

آن، جادۀ غربت است و این، شاهراهِ قربت.

آن چاه اسفل السافلین است و این، درگاه اعلی علیین.

آن، حلقۀ نفسانی است و این، محفلِ عرفانی.

آن، عمارتِ پوشالیِ فانی است و این، قصرِ مستحکمِ جاودانی.

آن، زلزلۀ ویرانی است و این، تکانۀ سازندگی.

آن، گرگ و میش غروب است و این، گرگ و میش طلوع.

آن، مَحبسِ مدامِ اسارت است و این، اتاقِ انتظارِ رهایی.

آن، سکونِ قبل از جمود است این، وقفِ پیش از تحرّک.

آن، میراست و این، پویا.

آن، شکاننده است و این، شکافنده.

آن، کویرِ برهوتِ مشقت است و این، دشتِ دلگشای شفقت.

آن، برودتِ بی امانِ دی است و این، سرمای رو به پایانِ اسفند.

آن، زمستانِ فسردگی است و این، بهارِ طراوت.

آن، دلهرۀ زهرآگین است و این، اضطرابِ شیرین.

آن، دردِ بی درمان است و این، دوای درد.

آن لبخندِ جانگیرِ مرگ است و این، تبسّمِ روحبخشِ زندگی.

آن، نیستی است و این، هستی.

آن، ممات است و این، حیات.


خوشا شکّی که پایانش یقین است،

خوشا هجری که وصلش در کمین است


تحیّر و شک، گذرگاه مؤمن است نه منزلگاهش! انسانِ مؤمنِ متعبد، از این تجافیِ بر فرشِ تردید، راهوارِ امنی میسازد برای جلوسِ بر عرشِ پاک و سعید قرب و شهود.

انسانِ مؤمنِ آزاد اندیشِ حقیقت طلب، به اعتقاداتش شک می کند و در پی اصلاح راهش می رود چون آبشخور ریشه های افکار و اعمالش پاک و شفاف و بی آلایش و عمیق و پویاست و هرگز با منجلاب نفاق و تظاهر و سطحی نگری و تغییرناپذیری، میانه ای ندارد؛ شک می کند چون خالی از نفسانیت و تعصب است و بارها و بارها، فعل خواستن برای تغییر مثبت و تعالی عالمانه و نه کورکورانه را صرف کرده است؛ شک می کند چون بَرده و بنده هیچ چیزی جز حقیقت نیست و جز حق از هیچ چیزی واهمه ای نداشته و در برابرش سر تعظیم فرود نمی آورد؛ شک می کند چون با حماقت و جهالت بیگانه است و زیستن در سایه آفتاب بصیرت و دانایی را با تمام وجود تجربه کرده است؛ شک می کند چون زمان‌شناس، بلندنظر، مسئولیت‌پذیر و تکلیف‌گراست و مجال بی بازگشت حیات را جولانی برای بازیگری و بازیگوشی و فرصت‌سوزی نمی بیند؛ شک می کند چون هیچگاه و در هیچ برهه ای از بازه زمانی زندگانی اش ترسی ندارد از اینکه به تاولهای کف پایش بگوید تمام مسیری که آمده ای اشتباه است!

آری! حیرت، مبارک ترین اتفاق در پهنه حیات مؤمن است، آن هنگام که او را وادی سازندۀ افسونگری میشود برای طلیعۀ فجرِ صبحِ صادقِ شهود، و خروج از آخور طبیعت و ورطۀ حضیض غفلت، و ورود به سرسرای با عظمتِ شوکت و عرصۀ جلیل حقیقت.

«منم سرگشتۀ حیرانت ای دوست»...

سپاس، پروردگارِ لحظه های حیرتناکِ انسان ساز و متعالی را.

شک و یقین




لینک مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/30