درد

درد، همیشه بد نیست؛ بلکه خیلی وقتها، خوب هم هست!... «ادامه مطلب»...

 

 

درد مقدس

 

درد، همیشه بد نیست؛ بلکه خیلی وقتها، خوب هم هست! اگر این حس ناب و انسان ساز، از میان گِلِ وجودت، گُلهای محبت، غیرت، حکمت، انسانیت، معرفت، صداقت، امنیت و حُرّیت برآرَد و دردمندی، از تو فرد توانمندی بسازد برای حرکت در مسیر انسان سازی و تحول آفرینی مثبت؛ آنگاه است که «درد»، نعمتی بی کران و لطفی بی پایان خواهد بود بر پهنه وجود پاک، آرمانگرا و آزاده ات...


کافیست درد داشته باشی تا خواب بر چشمانت حرام شود.

کافیست درد داشته باشی تا زندان ثانیه ها، روحت را به اسارت خویش درآوَرَد

کافیست درد داشته باشی تا گردنت کلفت تر نشده و شکمت راه تصاعد در پیش نگیرد

کافیست درد داشته باشی تا بلعیدن غذاهای آنچنانی و خوابیدن بر بسترهای نرم و گرم، کابوس روز و شبت شود

کافیست درد داشته باشی تا دیدن یک انحراف، خلاف، جهالت، عنادورزی، بی عدالتی و بی تقوایی، تو را میخکوب رنجها کند

کافیست درد داشته باشی تا بفهمی چه می کشد آنکه می فهمد و به مصلحتی بزرگتر سکوت می کند و یا می خواهد اما نمی تواند رنگ و بوی تغییر موثری به شرایط دردآور بدهد

کافیست درد داشته باشی تا سرت را به نشانه شرمندگی پایین بیاندازی و دلت آشوب بی تابی های بی پایان باشد...

از امام معصوم(ع) پرسیدند، چرا گاو، همواره سر به زیر است؟! فرمود، از آن روز که بنی اسرائیل، گوساله ای را پرستیدند، گاو، شرم می کند تا سرش را در پیشگاه خالق حی و حاضرش بالا بیاورد!

وقتی گاو شرمنده می شود از اینکه واسطه ای ناخواسته بوده است برای عمل غیر توحیدی انسانها؛ وقتی گاو، درد دارد و دردمند اجتماع انسانی می گردد؛ انسان آزاده، درد نداشته باشد؟! انسان مومن متعبد، در تب سوزناک «درد» نسوزد و بی قرار نگردد برای هدایت و رشد و نجات هم کیشانش؟!

 

برای انسان دردمند، چه فرقی می کند مسئولیت داشته باشد یا نه؛ چه تفاوتی دارد این مسئولیت در چه سطحی است؛ چه توفیری دارد که کجا و در چه حد و اندازه ای خدمت می کند؛ مهم این است که از درد مقدس، بهره مند است و از این بحر آب حیات و زندگی آفرین، جرعه نوشان عشق و عمل است.

درد که داشته باشی، از اینکه حتی لحظه ای عزیزانت را مایه ناآرامی و ناشادی باشی، به شدت پرهیز می کنی

درد که داشتی باشی، از اینکه قدمی بر خلاف شریعت محمد(ص) برداری، بیزاری

درد که داشته باشی، از اینکه حتی انسانی در جهل و نادانی فرو رفته باشد و در جهالت و گمراهی خویش غوطه بخورد، غمگینی

درد که داشته باشی، از اینکه زنی محروم از زنانگی های الهی اش باشد و مردی بی تفاوت نسبت به صفات ارزشمند مردانه اش گردد، در رنجی

درد که داشته باشی، از اینکه یکی در گوشه ای از عالم، از سرما بلرزد، یکی محتاج تکه نانی باشد، یکی به دنبال سقفی باشد که پناهگاه روزهای سرد و گرم زندگی اش باشد، یکی از نعمت آرامش و امید بهره مند نباشد، و هزاران یکی هایی از این دست، تو را بیچاره می کند

درد که داشته باشی، غیرت داری، نه تعصب؛ رفاقت داری، نه حسادت؛ همدلی و اتحاد می ورزی و اختلاف و انشقاق ایجاد نمی کنی

درد که داشته باشی، دلسوزتر از مادری به خلق خدا؛ شکیباتر از معلم اخلاقی به کم بهره گان و بی بهره گان تربیت؛ سخاوتمندتر از هر ثروتمندی به درماندگان و مستمندان و از کارافتادگان

درد که داشته باشی، اگرچه حزن و اندوه الهی ات در میان سینۀ دردمندت موج می زند، اما هماره با لبخند امیدوارانه به امداد پروردگار، از همه ظرفیتهای مادی و معنوی ات در راه خدمت در مسیر عبودیتِ حضرت احدیت، استفاده خواهی کرد...

 

کافیست، درد، خاصیت تو باشد، آنگاه

دنیا را از زاویه ای به نظاره خواهی نشست که آزادگان تاریخ نگریسته اند

آخرت را از دریچه ای خواهی دید که خوبان عالم نگاه کرده اند

کافیست، درد در تو معنا و تفسیر و تکثیر شود تا زندگی ات، عین بندگی ات گردد و بندگی ات، روزهای پویای زندگی ات باشد.

تا درد نداشته باشی، تا احساس درد در تو شعله نکشد، نه به طبیب، مراجعه می کنی، نه از دارو و درمان، بهره می بری؛ نه طبیب می شوی و نه داروی خلق الله!

تا درد نداشته باشی، تا یاخته ها و سلولهای وجودت به درد دین و دنیای خودت و خلایق دچار نشود، نه رشدی در کار است و نه سلوک در وادی تکامل را تجربه خواهی نمود، نه ارشاد می شوی و نه در کمال یافتگیِ کسی، اثر موثری خواهی داشت

تا درد نداشته باشی، حرف که می زنی، راه که می روی، عمل که می کنی، قلم که دست می گیری، نگاه که می کنی، کلمات و حرکاتت، بوی درد نخواهد گرفت و وجودت به شمیم ملکوتی انسانیت، معطر نمی گردد

تا درد نداشته باشی، تا ثانیه های حیاتت، مملو از «دردِ دین» و غربت و رنجهای جانسوز مولای غریب و صاحب غایبت نگردد و به خاطر او هم که شده خودت را به وادی ادب الهی و تربیت مقدس نکشانی، صبور نمی شوی، تواضع نمی کنی، گذشت و ایثار نخواهی داشت و پای آرمانهای والای اسلام ناب نخواهی ایستاد...

مولانا صاحب العصر و الزمان؛ مولانا العشق؛ مولانا الخیر و العافیت؛ مولانا الحیات و العزت:

*درد ما را در جهان درمان مبادا بی‌شما

مرگ بادا بی‌شما و جان مبادا بی‌شما

*سینه‌های عاشقان جز از شما روشن مباد

گلبن جان‌های ما خندان مبادا بی‌شما

*بشنو از ایمان که می‌گوید به آواز بلند

با دو زلف کافرت کِایمان مبادا بی‌شما

*عقل سلطان نهان و آسمان چون چتر او

تاج و تخت و چتر این سلطان مبادا بی‌شما

*عشق را دیدم میان عاشقان ساقی شده

جان ما را دیدن ایشان مبادا بی‌شما

*جانِ‌های مرده را ای چون دَمِ عیسی شما

ملک مصر و یوسف کنعان مبادا بی‌شما

«مولوی، دیوان شمس، غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۴۰»

 

 

لینک کوتاه این مطلب:

https://b2n.ir/43943