باید رفت؛ باید قدم نهاد در مسیرِ رفتن تا در زندگی معنا شد. باید مسافر همیشگی زمانها و مکانها شد تا فعل زیستنِ ثمربخش را صرف نمود. باید سفر کرد، آن هم بسیار... «ادامه مطلب»...
سفـــــــــر مقدســــــــ
خداوند حکیم، عالم را بر پایه آب آفرید و این مایع پاک را مایه حیات قرار داد. زندگی را به وجودش گره زد و تازگی و سرسبزی و طراوت را به واسطه این نوشیدنی سحرآمیز و نعمت پر برکت، معنا بخشید.
همین آب، که میشود جانده و زندگی بخش باشد، میتواند جانگیر و باعث مرگ و میر گردد! چنانچه تند و بی حساب و کتاب، مسیرها را بپیماید، میتواند سیلابی باشد که ویرانی و خرابی به جای آورَد! و اگر کُند و ساکن شود، میتواند به منجلابی متعفن و گندآبی آزاردهنده، فروبرنده و کُشنده مبدل گردد.
آب را جاری بودنش آب می کند و روان بودنش مایه حیاتبخشیِ جسم و روان می گرداند. آب راکد بدبو را نه کسی تشنه نوشیدن است و نه چشم و هوش جنبنده ای را مدهوش خویش می سازد.
انسان به آب، زنده است و آب به حرکت؛ از آب، تحرک و روندگی را که بگیری، مرگ را فصل همیشگی تقویم زندگی اش کرده ای، از آدمی چطور؟!
انسانِ سائر، انسانِ سائح، انسانی که مدام در جنب و جوش و پویایی به سر می برد، انسانی که خانه اش را در کوچ بنا کرده است، نشانه های حیات برتر را از خویش به نمایش در می آورد؛ اما موجود دوپایی که در سکون، سکنا گزیده و راه سستی و رخوت و بی تحرکی را در پیش گرفته، مرده ای است که فقط نفس می کشد و شاید حتی از بوی تعفن خویش هم غافل است!
باید رفت؛ باید قدم نهاد در مسیرِ رفتن تا در زندگی معنا شد. باید مسافر همیشگی زمانها و مکانها شد تا فعل زیستنِ ثمربخش را صرف نمود. باید سفر کرد، آن هم بسیار؛ به قول سعدی:
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
[عاشق نشود واصل در پردۀ خودکامی]
سعدی به لب دریا، دُردانه کجا یابی
در کام نهنگان رو گر میطلبی کامی
سفر به معنای حرکت از یک جایگاه به جایگاه دیگر و پیمودن مراحل گوناگون، جهت رسیدن به مقصد. سفر یا صوری و ظاهری است یا معنوی. سفر صوری و ظاهری، همان حرکت از یک مکان مادی به مکان مادی دیگر است. اما سفر معنوی را منازل و مراحلی است که تا پای در این راه مقدس ننهی، چند و چون آن را عمیقا درک نخواهی کرد؛ به قول عطار:
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
راهی که پیمودنش چشمت را به حقایقی زیبا و وصف ناشدنی از عالم روشن می کند. سِیری که از آدمی، آدمی دیگر می سازد و انسانی کامل می آفریند. رفتن به سفری که نوعی انتقال است، انتقال از اقوال و افعال و اخلاق بد به اقوال و افعال و اخلاق نیک، انتقال از نیکی به نیکی بالاتر و والاتر، انتقال از منزل عبادتی به منزل عبادتی دیگر، از عمل مشروعی به عمل مشروع دیگر، از مقامی به مقام دیگر، از اسمی به اسمی دیگر، از تجلی ای به تجلی ای دیگر و از نفسی به نفسی دیگر. مسافر این سفر مقدس، سالکی است که در این منازل و اعمال و مقامات و اسماء و تجلیات و انفاس، در حال انتقال مدام برای رسیدن به کمال تام و اشراق و شهودِ تمام است.
إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ المَلائِکَةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِم قَالُوا فِیمَ کُنتُم قَالُوا کُنَّا مُستَضعَفِینَ فِی الأرضِ قَالُوا أَلَم تَکُن أَرضُ اللهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا فَأُولَئِکَ مَأْوَاهُم جَهَنَّمُ وَسَاءَت مَصِیرًا(نساء/97) کسانی که بر خویشتن ستمکار بودهاند و بر دین و دنیا و آخرت خود با اعمال نفسانی شان ظلم کرده اند، وقتی فرشتگان در هنگام گرفتن جانشان به ایشان میگویند: «در چه حال و باور و عمل بودید؟» پاسخ میدهند: «ما در زمین از مستضعفان بودیم و راهها و وسیله های شناخت، آزادی، راحتی و مسیر رشد و کمال و سعادت دو دنیا را در اختیار نداشتیم» فرشتگان میگویند: «مگر زمین خدا وسیع نبود و نمی شد به مکان یا سرزمینی دیگر مهاجرت کنید؟؟» پس آنان جایگاهشان دوزخ است، و دوزخ بد سرانجامی است.
عقل و شرع حکم می کند که اگر از سوی جمع و جمعیت و جامعه ای احساس ستم بر خویشتن نمودی، اگر باور داشتی که مورد ظلم واقع شده ای، اگر نمیتوانی حقت را بستانی و یا نمیخواهی عمرت را در بازی شیطانی نفوس تربیت نشده به آداب الهی سپری کنی، اگر قصد نداری مابقی زندگی ات را در رنج استضعاف مادی و معنوی و دوری از لذات حلال و راحتی و آسایش مشروع و معقول سپری نمایی، اگر اراده کرده ای که در میانه جهل و نفاق و استبداد ومقدس مآبی و انحراف و تعصب و نفسانیت نفس نکشی، باید راه هجرت را در پیش گیری و از آن دیار و خطّه، کوچیده بر کوی و منطقه ای دیگر شوی؛ چراکه همه جای عالَم، مُلک خداست و تا زمانی که با او و در راه او قدم برداری، در زیر سایه سار رحمت و عنایت او خواهی بود.
وقتی در جهان بیرونت، گرگها و روباههای انسان نما را مشاهده می کنی، وظیفه انسانی، اخلاقی و شرعی ات هجرت است، پس آیا هنگامی که در جهان درونت با موجودات متوحش و درنده مواجه می شوی تکلیفی نداری؟! آیا نباید به فکر راه چاره ای برای خلاصی از این حیوانات خطرناکی باشی که در وجودت، لانه کرده اند؟! آیا عقل کمال گرای عاقبت اندیش، تو را به درافتادن و جنگیدن با هیولاهای دهشتناک درونت وا نمی دارد؟! آیا قلب زیبا پسند و آرامش خواه، تو را به کوچیدن و سفر نمودن از ویرانه ها و جهالتها و ناخوبی ها دعوت نمی کند؟! به قول مشیری:
گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مىشود انسان پاک
هرکه با گرگش مدارا مىکند
خلق و خوى گرگ پیدا مىکند
هرکه از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان مىنماید، گرگ هست
در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر
اینکه مردم یکدگر را مىدرند
گرگهاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمان روایى مىکنند
این ستمکاران که با هم همرهند
گرگهاشان آشنایان همند
گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب...
پا در طریق جهاد اکبر و مسیر نبرد عقل و جهل که بگذاری، مسافرِ مبارزِ سفر مقدسِ تهذیب نفس و سیروسلوک الهی هستی که قطعا با همراهی و هدایت درونی و بیرونی صاحب و مولای کریم و بی همتای خویش همراه خواهی بود و به رستگاری و فلاح و سعادت جاودان و لذت بی پایان قرب و لقای معشوق و محبوب ازلی و ابدی ات خواهی رسید:
«وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»﴿عنکبوت/۶۹﴾ و کسانى که در راه ما جهاد و مبارزه و تلاش کرده اند به یقین راه هاى خود را بر آنان مى نماییم و در حقیقت خدا با نیکوکاران است
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هَاجَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ»﴿نحل/۱۱۰﴾ پروردگار تو نسبت به کسانى که پس از دیدن سختی ها و تحمل فشارها و رنج ها، هجرت کرده و جهاد نمودند و صبر پیشه ساختند، پروردگارت نسبت به آنان بعد از آن همه مصایب، قطعا آمرزنده و مهربان و دستگیر است
«وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا»﴿شمس/۷﴾ سوگند به نفس و خدایی که آن را درست کرد؛ «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»﴿۸﴾ سپس اختیار پلیدکارى و پرهیزگارى اش را به آن داد؛ «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا»﴿۹﴾ هر کس آن را پاک گردانید قطعا رستگار شد؛ «وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»﴿۱۰﴾ و هر که آلوده اش ساخت قطعا درباخت
در مسیر وارهیدن از چنگال گرگِ شیطانیِ نفس، با شناخت دقیق خویش و معرفت همه جانبه خالق و خلق اوست که میتوانی از کثرت و آشفتگی افتراق و چندگانگی به در آمده و مسیر وحدت و یگانگی و اتحاد با خلقت و آفریدگارش را در پیش گیری.
چرا که انسانِ مغروق در کثرت، انسان تنهایی است در میان تن ها؛ انسانی که در میان همگان است و خالی از حضور یزدان؛ انسانی که همه چیز دارد و از حیث انسانیت خویش، هیچ ندارد؛ انسانی که ترس از تنها شدن، او را به راه اکثریتی برده است که بیراهه می روند و خوف تایید نشدن توسط نفوسِ محبوس در نفسانیت، او را سخت تر و دهشتناک تر است از وحشت قبر و قیامت! انسانی که لبخند رضایت خلق را بر تبسم خشنودی خالق ترجیح می دهد و از حقیقت خود عفلت نموده و در پی یافتن فلسفه خلقت خویش نیست! انسانی که به عرفان نرسیده باشد، حیوان است، بلکه از آن نیز پست تر و گمراه تر! انسانی که معرفت و شناختش محدود در عالم ماده است، هرگز بویی از تمدن توحیدی و حیات طیبه و پاک نخواهد بُرد.
«عَرَفَة» کلمهای است از ریشه «ع ر ف» که به معنای ادراک، فهم و شناختن چیزی همراه با تفکر و تدبر در آثار آن می باشد. با شناخت و دریافت حقیقت است که میتوان نفس را به قربانگاه نفسانیت بُرد و از قیود نفسانی آزاد شد؛ با معرفت است که میتوان به اشتیاق مقدس پا در عرصه مبارزه مقدس نهاد و همراه با تشنگی و درد مقدس، مسافر سفر مقدس إلی الله و فی الله شد. بی عرفه، نه از عید سعید قربان خبری هست و نه از همراهی پر محبت ولایت الهی و وصال بی انفصال خداوند در باور عملی عید اسعد غدیر.
انسان مادّی مسلک، در این دنیا فقط یک سفر افقی دارد؛ سفری از خلق، در خلق، به سوی خلق و با خلق. او همه چیزش را در دنیای فانی می بیند و تمام عُلقه و خواسته اش خلاصه می شود در لذتهای نفسانی و امیال حیوانی. نه ملاک و شاخص معینی را می پذیرد و نه ثقل و میزان واحدی را محور اعمال و رفتارش می نماید و نه جهتی والا و مقدس به کردارش می بخشد. او بهشت جاودانش را در باغ شدّادی می بیند که ساخته و پرداخته جهل، نفاق، عناد یا مقدس مآبی اش می باشد. او بودنش را در غوطه خوردن میان مردگانی می بیند که حیات ظاهری دارند اما حیات باطنی، هرگز! او از نفس کشیدن در جلوت درماندگان میان زندان حجابهای ظلمانی و سیرتهای فرورفته در منجلاب خودخواهی، نفاق یا طاغوت، واهمه و هراسی ندارد، بلکه همه ترس و وحشت او زندگانی در خلوت سیرۀ اهل یکی شدن با خدای احدِ واحد است. او در کثرت، غرق و از وحدت گریزان است و از تصور تسلیم و وحدت، نگران و ناراحت و از یاد خواسته های نفسانی و کثرت، خشنود و شادمان است.
«وَإِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَة وَإِذَا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ»(زمر/45) و چون خدا به تنهایی یاد شود، دلهای کسانی که به آخرت باور راستین ندارند منزجر میگردد و چون کسانی غیر از او یاد شوند، به ناگاه آنان شادمانی میکنند.
چنین انسانی، بیچاره و بدعاقبت است؛ زیرا هم در علم و معرفت، گرفتار اغلاط و بیمار اشتباهات است و هم در زندگی و عمل، مبتلا به ضیق و تنگی. او در حیات علمی خود دائماً گرفتار مغالطه یا مخاصمه است. نمود و جلوه را بود به حساب آورده و سراب را آب می پندارد. عمری با آینه، عشقبازی کرده و از صاحبِ صورت غافل بوده است. موجودات را مستقل در ذات و صفات و آثار میپندارد و آنها را صاحب اثر دانسته و از مؤثر حقیقی، غافل و به مفاد کلمه طیبۀ «لا اله الا الله» جاهل است و باور عملی به این حقیقت واحد ندارد که همه امور در یَدِ ارادۀ آن قادرِ قَدَر قدرتِ یکتا هست و بس! از این روی، هرگاه نعمتی میبیند، ذکر لسانش «إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ»(قصص/78) است و وقتی به مشکلی برخورد میکند ورد زبانش «سَآوِی إِلَی جَبَلٍ»(هود/43)؛ گویی نمیداند که «مؤثّر حقیقی» هم عالِمِ دروغین را با همه دارایی اش به کام زمین فرو میکشد«فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الأرْضَ»(قصص/81) و هم آن کوه نجاتبخشِ خیالین را غرقِ در آب وحدت مینماید«وَحَالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکَانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ»(هود/43)؛ این انسان غافلِ جاهلِ عالِمنما، هرگز حقیقت عالَم و موجودات را نمیشناسد، چرا که مغروق اقیانوس وهمآلود کثرت صورتهاست و بی خبر از این امرِ راهنما و کلیدِ قفل گشاست که شناخت حقیقی صورت، بدون شناخت کامل صاحب صورت، محال است، چراکه معلول را بدون علت و نمود را بدون «بود» نمیتوان شناخت. به قول علامه طباطبایی(ره): «ذوات الأسباب لاتعرف إلّا بأسبابها»(نهایة الحکمة، مرحله ۱۱، فصل ۱۳) امورِ دارای علت و سبب جز از راه سببهایشان شناخته نمیشوند.
انسانِ مانده در حجاب ظواهر و اسیر تعصبات، خرافات، اسرائیلیات و نفسانیات، از آن روی که هستی خود را در غیر فلسفه وجودی و هدف غایی خلقتش، صرف نموده است، دچار کفران و ناسپاسی شدید نسبت به پروردگار حکیم و کریم خویش گردیده و در وانفسای سرابفام روزمرگی اش، به دنبال راه همواری برای تحقق امیال پوچ و آرزوهای واهی میگردد:
«وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ»﴿نور/۳۹﴾ کسانى که راه کفران پیشه کردند، کارهایشان چون سرابى در زمینى هموار است که تشنه، آن را آب مى پندارد، اما هنگامی که بدان رسد، آن را چیزى نیابد و در حقیقت به پوچی عمل خویش واقف میگردد و خدا را نزد خویش خواهد یافت و حساب و نتیجه اعمالش را تمام و کمال، به او خواهد داد، که خدا حسابرسی دقیق و سریع است.
حقیقت دردناک این است که آنچه انسانِ نادانِ چشم فروبسته از حقایق گیتی، با تمام وجود میخواسته و با تار و پود موجودیت خویش، طلب می نموده و با آن نرد عشق میباخته، وجود مجازی و غیر حقیقی داشته و او را در یک بازی فریبنده، سرگرم کثرتی شیطانی و غفلتی نفسانی نموده است.
انسان کوته بین و تنگ نظری که در گرداب منیت و تمامیت خواهی خود دست و پا می زند و خود را صاحب بلامنازع داشته هایش میپندارد و بر اریکه سلطنت پوشالی نفسانیت خویش به فرمانروایی و تعیین تکلیف خودخواهانه در حلال و حرام خدا مشغول است و بر اساس خواسته قلبی خود یا بر مدار حدس و گمان، حکم می کند و نتیجه میگیرد و امورش را با مبنا قرار دادن تخیلات واهی اش به پیش میبرد، در روز واپسین که حقّ، تجلی کامل یافته و به امر صاحب کُل، وحدت، کثرت را مقهور و مغلوب می نماید، این انسان اغواشده و به انحراف رفته، اثری از معبودانش نمییابد و به تعبیر لطیف قرآن، خواهد فهمید که همۀ حق از آنِ خداست و آنچه را که به دروغ به خدا میبست و پندار و کردار خویش را به خدا و خداباوران نسبت میداد، از او گم شده و از دستش رفته است و دستاویز نجات و سعادتش نمی شود «فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ»﴿قصص/۷۵﴾
اگرچه کار اینگونه انسانها از اساس، خودکامی، افتراء یا دروغپردازی است و وجودشان چه به جهل، چه به نفاق و چه به عناد و سرکشی، با تهمت، ناراستی، چندرنگی و یا زیاده خواهی، گره کور خورده است؛ اما در روز حق و آشکاری حقیقت «ذَلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ»(نبأ/39) دروغ و انحراف جایی ندارد و کذب و کذّاب، و انحراف و منحرف، شکست خورده و معدوم اند و مسافر راستین راه مقدس رشد و کسب معرفت، پیروز و محبوب.
انسان دنیاطلب و خیالپرست، انسان سکنا گزیده در نقاب سایه ها، از نظر عملی و زندگی دنیایی هم در مضیقه و تنگی به سر میبرد و هیچگاه به خشنودی کامل و رضایت آرامبخش نخواهد رسید: «وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَة ضَنْکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَة أَعْمَی»(طه/124) و هر کس از تداوم یاد و ذکر من، دل بگرداند، در حقیقت، زندگی تنگ و سختی خواهد داشت و او را به سبب کوری اش نسبت به حقیقت در دنیا، در روز قیامت نیز نابینا محشور میکنیم.
همانکه با افکار و افعال خویش برای فراهم نمودن دوزخش تعجیل داشته و خود را در دنیا و آخرت در میان جهنم کردار ناصوابش افکنده است: «یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ﴿عنکبوت/۵۴﴾
همانکه به سبب غنای نفسانیت و فقر عبودیت، در سرای ابدی هم تهیدست است، و عملکردِ دنیایی اش که در سایۀ ناسپاسی، بی شاخصی، اعتنا به حرف مردم، عدم تدبر و تأمل، پیروی از نفس و نفوس، عدم تسلیم نسبت به حق و حقیقت، اشتغال به تجسس و نتیجه گیری بر اساس ظن و گمان، وادادگی در برابر وساوس شیطان و... صورت گرفته است، هیچ منزلت و اعتباری در آخرت برایش به دنبال نداشته و عمل او، بسیار کم و ناچیز و بی ارزش و حتی گم است، زیرا کردارش شرکآلوده بوده و شرک، باطل و محال است، و وجود خارجی و ارج و جایگاهی ندارد: «وَمَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لا بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ»(مومنون/117) هرکس با خدا معبود دیگری را بخواند، برای آن برهانی نخواهد داشت، حساب او فقط با پروردگارش خواهد بود؛ در حقیقت، کافران رستگار نخواهند شد.
که برهان نداشتن یعنی باطل و دروغین بودن. گویا خداوند حال اینان را در آخرت در این آیات به تصویر کشیده است: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالأخْسَرِینَ أَعْمَالا؛ الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاة الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا؛ أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَة وَزْنًا؛ ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا کَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آیَاتِی وَرُسُلِی هُزُوًا» (کهف/106-103) بگو آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه گردانم؟ آنان کسانیاند که کوششان در زندگی دنیا به هدر رفته و خود میپندارند که کار خوب انجام میدهند. آری، آنان کسانیاند که آیات پروردگارشان و لقای او را با افعالشان انکار کردند، در نتیجه اعمالشان تباه گردید، و روز قیامت برای آنها قدر و ارزشی نخواهیم نهاد، این جهنم سزای آنهاست. چرا که کافر شدند و آیات من و پیامبرانم را با عملکرد خویش به ریشخند گرفتند.
اما انسان الهی که جانش در هوای سلوک به سوی جانان پر می کشد، همواره خود را فقیری ناچیز و ناداری ناتوان در برابر غنی قادر متعال می بیند و با تلاش در مسیر تکامل اندیشه های سازنده و پویا، به فکر قدم نهادن در راهی است که قلب او را از حجابهای ظلمانی و نورانی رهانیده و مملو از محبت به معشوق فناناپذیرش سازد.
«اِلهی هَبْ لی کَمالَ الانْقِطاعِ اِلَیْکَ ، وَاَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْکَ، حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ ، وَتَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ»(مناجات شعبانیه) الهی رهایی و وارستگی از هر چیز و وابستگی و پیوستگی کامل به آستانت را موهبتم فرما و دیدگان دل ما را به فروغ نظر به خود، روشن ساز، تا دیدگان دل ما حجابهای نور را بدرد و بی پیرایه به معدن عظمتت واصل شود و جانهای ما همچون شعاع بعزّ قدست، آویخته گردد.
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ»﴿بقره/۱۶۵﴾ از مردم کسانی هستند که معبودانی در برابر خدا برای خود بر می گزینند و تسلیم و فرمانبر فرامین و تابع امر آنانند و آنها را چونان خدا عزیز و دوست مى دارند؛ ولى کسانى که ایمان آورده اند، عاشق خداوند هستند و به او محبت شدیدی دارند؛ کسانى که با برگزیدن خدایگان نفس و نفوس و ابلیس، بر خود ستم نموده اند اگر مى دانستند هنگامى که عذاب اعمال و نتیجه شوم کردارشان را مشاهده کنند تمام نیروها از آن خداست و خدا عادلی سخت کیفر است.
انسان مومن متعبد، مسافری از من به منا و از خود به خداست. سفر او نه افقی، که عمودی است، او مدام رو به بالا در حرکت است و اوج گرفتن از خاک و آزاد شدن از قیود غیر الهی و پر گشودن در افلاک و آسمان لایتناهی تقرب به آفریدگار عالم و آدم، همه همّ و غمّش می باشد.
او مصداق این آیات نیست: «اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الأرْضِ أَرَضِیتُمْ بِالْحَیَاة الدُّنْیَا مِنَ الآخِرَة»(توبه/38) به زمین چسبیده و در راه حرکت به سوی خدا کندی میکنید. آیا به جای آخرت به زندگی دنیا دل خوش کردهاید؛ «وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الأرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ»(اعراف/176) ولکن او به زمین گرایید و از هوای نفس خود پیروی کرد!
و مصداق این آیات هست: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة؛ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَة مَرْضِیَّة؛ فَادْخُلِی فِی عِبَادِی؛ وَادْخُلِی جَنَّتِی»(فجر/30-27) ای نفس مطمئنه! به سوی پروردگارت خشنود و خداپسند بازگرد و در بندگان خاص او و به بهشت مخصوصش وارد شو؛ «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»(مجادله/11) خدا رتبة کسانی از شما را که گرویده و کسانی را که علم به آنها داده شده برحسب درجات، بلند میگرداند؛ «وَمَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولَئِکَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى»﴿طه/۷۵﴾ و هر که مؤمن به نزد او رود در حالى که کارهاى شایسته انجام داده باشد براى آنان درجات والا خواهد بود.
اهل عرفه و عرفان، با تأسی از قرآن و دستورالعملهای امامان(ع)، سفر مقدس کمال و سیر معنوی رشد را در چهار مرحله تبیین و تشریح نموده اند که این مراحل به «اسفار اربعه» معروف است.
۱. سفر من الخلق الی الحق یا به اختصار سفر الی الحق
۲. سفر من الحق الی الحق فی الحق یا به اختصار سفر فی الحق
۳. سفر من الحق الی الخلق بالحق یا به اختصار سفر الی الخلق
۴. سفر من الخلق الی الخلق فی الخلق بالحق یا به اختصار سفر فی الخلق
مؤدبان به آداب الهی و پایبندان به اصول مراقبه و تهذیب نفس بر این باورند که سفر اول اختیاری است و با اراده و اختیار سالک انجام میگیرد، البته همراه با محرک توفیق الهی و راهبری جذبه مقدس که کشش غیبی از سوی خداوند می باشد، ولی سفرهای دیگر، به اختیار سالک نیست (سیر و سلوک بحرالعلوم، ص۷۰)
به قول مولوی:
آمدهام که سر نهم، عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان، از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان، مشعله نظر برم
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر برم
و به قول حافظ:
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
کشش چو نبوَد از آن سو، چه سود کوشیدن
آری! قدم در این راه مقدس که نهادی، هر لحظه و هر زمان، منتظر عنایت و توجهی از سوی راهدار حکیمت باش که پس از اثبات اشتیاق قلبی و صداقت عملی، دستگیر وجود بی غل و غشت می شود و اراده ات را در اراده اش فانی می نماید. دیگر فقط خدا برای تو اختیار و انتخاب میکند؛ حتی به مقام و محدوده مقدسی نزدیک خواهی شد که انسانهای کاملی چون حضرات معصومین علیهم السلام در قله اش قرار دارند و توصیفش نموده اند:
«قُلُوبُنَا أَوْعِیَة لِمَشِیَّة اللَّه» دلهای ما ظروف ارادة حق تعالی است (الغیبهْ طوسی/ص۲۴۷؛ تفسیر الصافی/ج۵، ص۲۰۶؛ بحارالانوار/ ج۲۵، ص۳۳۶)
«وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا»﴿انسان/۳۰﴾ و تا خدا نخواهد، شما نخواهید خواست قطعا خدا داناى حکیم است
«إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللَّهِ... إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ؛ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ»﴿آلعمران/۷۴﴾ هدایت، هدایت خداست... تفضل به دست خداست آن را به هر کس که بخواهد مى دهد و خداوند گشایشگر داناست؛ رحمت خود را به هر کس که بخواهد مخصوص مى گرداند و خداوند داراى بخشش بزرگ و همه جانبه است.
اهل معرفت بر این باورند که این حکم کلیت ندارد که هر کس خواهان وصال و مشاهده جمال محبوب ازلی و ابدی باشد، باید از راه ریاضت شرعی و سلوک در منازل معنوی و پیمودن اسفار اربعه به این مقصود دست یابد. عارفان با مطرح کردن مفهوم «جذبه» در مقابل مفهوم سلوک و ریاضت، بر این امر تأکید دارند که برخی از انسان ها به دلیل پاکی عمل، رهایی از نفسانیات، پایبندی به اصول مراقبه، آمادگی خاص معنوی و مناسبت ذاتی، از همان آغاز، قلبشان ظرفیت محبت الهی را مییابد و حالتی در وجودشان پدیدار می شود که از خود بیخبر شده و بهسوی حق تعالی کشیده میشوند، بدون آنکه دشواریهای طاقت فرسای مرحلۀ ریاضت را متحمل شوند. انبیا، امامان معصوم(ع) و برخی اولیای خاص بنابر مراتبی که دارند، از چنین حالی بهرهمندند.
دسته اول که نخست در راه سلوک گام میگذارند و پس از متحمل شدن دشواریها در دریای محبت الهی جذب میشوند را «سالک مجذوب» مینامند؛ و دسته دوم که در اثر جذبه الهی تمام جانشان در تسخیر عشق خداوند است را «مجذوب سالک» میگویند. به قول حافظ:
دولت آن است که بیخون دل آید به کنار
ورنه با سعی و عمل، باغ جنان این همه نیست
از سوی دیگر اساتید بزرگ عرفان معتقدند حتی کسانی که از طریق سیر و سلوک میخواهند به وصال حضرت حق برسند بدون مدد و کمکِ «جذبه الهی» طی مراحل سلوک ممکن نیست.
ملا صدرا(ره) در کتاب تفسیر القرآن در توضیح و تبیین دلیل این مطلب میگوید: زیرا قوای بدنی و نیروهای ادراک ظاهری و باطنی انسان به گونهای است که گویا درهای جهنم را به سوی انسان میگشایند؛ و هر کدام از این نیروها نیز دارای شعبهها و شاخههای متعدد و بیشمار هستند؛ و هر یک از آنها قلب انسان را از قلۀ عالم روحانی به پایینترین رتبه یعنی عالم جسمانی میکشانند؛ حال با این وضعیت، چگونه قلب انسان، بدون یاری و مدد حضرت حق میتواند از تاریکیهای عالم جسمانی رهایی یابد و به انوار عالم الهی برسد؟ و به این جهت است که گفته شده یک جذبه از جذبههای حضرت حق برابر با عمل ثقلین است (پیامبر اسلام(ص): «جذبة من جذبات الحقّ توازی عمل الثقلین»؛ تفسیر القرآن الکریم، ج 1، ص 8)
وی در بیان دیگری میگوید: همه علوم معنوی و علومی که مرتبط با ایمان به خداوند است، همه از علوم «جذبهای» هستند؛ زیرا این علوم فقط از طریق انبیا و اولیای الهی به دست میآیند و علوم انبیا و اولیای الهی بدون واسطه جذبهای است و دیگران نیز از آنان دریافت میکنند. پس علوم آنان نیز جذبهای است ولی با واسطه.(شرح أصول الکافی، ج 1، ص 374)
ملا صدرا(ره) در نکته دیگری وجه و دلیل اینکه یک جذبه از جذبات حق، برابری با عمل جن و انس میکند، میگوید: زیرا جن و انس و اعمال آنها همه جسمانی است و در معرض فنا و نابودی قرار دارد؛ اما جذبۀ حق از عالم روحانی است که فنا ناپذیر است.(تفسیر القرآن الکریم، ج 4، ص 224)
تا که از جانب معشوق نباشد کِششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد...
در واقع، سلوک، سیر الی اللّه یا سیر عاشق به سوی معشوق است (سیر محبی) و جذبه، سیر فی اللّه یا سیر معشوق در عاشق (سیر محبوبی). سلوک، کوشش و سیر تدریجی است، اما جذبه، کشش و سیر دفعی و غیر تدریجی؛ سلوک، نتیجه توجه انسان به خدا و تمایل به تقرب به اوست، اما جذبه، حاصل توجه خاص خدا به انسان است؛ سلوک، قائم به فعالیت انسان است، ولی در جذبه، خداوند فعال است و انسان منفعل و محل فعل خداست.
«اللّهُ یَجْتَبی اِلَیهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی اِلَیهِ مَنْ یُنیب»(شوری/13) خدا هر که را بخواهد برمی گزیند و کسی را که به سوی او بازگردد هدایت میکند.
اهل دل در مورد تعداد منازل و مراحل در این سفر مقدس، اختلاف نظر دارند. برخی معتقدند تمام مسیر سیر و سلوک یک منزل بیش نیست و آن هم خلاصه میشود در گذشتن از نفسانیت برای رسیدن به عبودیت: «بر خود قدم نه تا به خدا برسی»(یزدان پناه، مبانی و اصول عرفان نظری، ص67)
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
عارفان بزرگ شیعه و استادان واصل طریقت انسان سازی بر این باور مقدس اند که بزرگترین مانع در راه سیر و سلوک، عمل بر مبنای «نفسانیت» است. پیامبر اسلام(ص) میفرمایند: «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبک«(بحارالانوار، ج67، ص36) بزرگترین دشمن تو، نفس توست!
امام خمینی(ره) باور دارد: «مادامی که حبّ نفس در دل است و انسان در بیت مظلم نفس است، مسافر الی الله نیست، بلکه از "مخلّدین الی الارض" است. و اول قدم سفر الی الله، ترک حبّ نفس است و قدم بر انانیت و فرق خود گذاشتن است... و بالجمله، مبدأ سفر روحانی، بیت مظلمۀ نفس است، و منازل آن مراحل و مراتب آفاق و انفس است، و غایت آن ذات مقدس حق است»(شرح چهل حدیث)
آری! آنکه بر خواسته های نفسانی و غیر الهی اش افسار زَنَد، استاد راهپیمای مسیر زندگی متعالی است که خاضعانه و استادانه تحت عنایت استاد کُل، به طی طریق می پردازد، چرا که استاد، یعنی آنکه بر نفس خود ایستاد! استاد یعنی کسی که تنها محور و مبنای حیات و سلوک اجتماعی و فردی اش، عبودیت بی چون و چرای حضرت حق و عمل بر مبنای «حجت شرعی» منتج از قرآن و روایات منطبق بر آن است.
تمام این مسیر در یک جمله خلاصه میشود که آن هم «طاعت و بندگی محض خداوند متعال در همه امور» است: «لا نجاة الّا بالطاعة»(الکافی، ج1، ص13، ح12) هیچ راه نجات و مسیر سعادتی وجود ندارد مگر در طاعت خدا.
گوهر تابان عرفان ناب محمدی صلی الله علیه و آله و سلم، عبودیت و توحید است؛ عبودیتی که هرگز در هیچ مرحلهای از سالک سلب نخواهد شد و سالک در مقام سلوک و شکر باید مطیعِ باید و نبایدهای الهی و شریعت خداوندی باشد و آیه «وَ ما آتاکُمُ الرِّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»(حشر/9) و «وَ اعْبُدْ رَبِّکَ حَتّی یَاْتیَکَ الْیَقینُ»(حجر/99)؛ «یقین« را فایده عبادت و نه حد آن معرفی مینماید (جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، ص138ـ137) تا «سقوط تکلیف« اساساً و موضوعاً از ساحت عرفان ناب سلب و زدوده گردد. زندگی پیامبر(ص) آئینه تمام نمای بندگی و توحید اوست و خدای سبحان او را به «عبد» بودنش، ستوده و رسالتش را به واسطه آن به او بخشیده و به علت عبودیتش او را به معراج برده است «اسری بعبده«(اسراء/1) پس عبودیت، محور و مرکز سلوک محمدی صلی الله علیه و آله و سلم است و دیگر هیچ.
بعضی از راه بلدان این سفر نورانی، به نظریه سه مرحله ای بودن این طریقت مقدس اعتقاد دارند و برخی دیگر نیز معتقد به مراحلی یا حجاب های هفتگانه هستند که از آن به هفت شهر عشق (ملاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج1، ص13) یا هفت خان رستم (علامه حسن زاده آملی، نامه ها برنامه ها، ص121، 122) نام می برند. بعضی نیز مراحل سیر و سلوک را تا هزار مرحله شمردند.
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم
امام خمینی(ره) میفرماید: «به اعتباری مقامات سه تا هستند و در آیه شریفه بسم اللَّه اشاره به این سه مقام تواند بود: اللَّه، که مقام احدیّت جمع است؛ و اسم که مقام برزخیّت کبرى است؛ و تعیّنات رحمانی و رحیمی مشیّت. و به اعتبارى داراى چهار مقام است: ملک و ملکوت و جبروت و لاهوت. و به اعتبارى داراى پنج مقام است: شهادت مطلقه، و غیب مطلق، و شهادت مضافه، و غیب مضاف، و مقام کون جامع؛ مطابق حضرات خمس متداول در لسان عرفا .و به اعتبارى داراى هفت مقام، معروف به هفت شهرعشق وهفت اقلیم وجود، در السنه عرفا است. و به اعتبارى تفصیلى داراى صد منزل یا هزار منزل است»(سرّ الصلاة)
بنظر می رسد مجموعه این اختلاف در تعداد مقامات، به جهت تفاوت نگاه اجمالی و تفصیلی است. چراکه هر چند این اسفار به صورت جداگانه و در مراحل متعدد مطرح می شوند، ولی در واقعیت و حقیقت، جدای از یکدیگر نیستند؛ به این معنا که شخصی که در مرحله اول به وصال حضرت حق رسید، به گونه ای، به مراتب دیگر نیز دست یافته است. در ادامه، به جهت آشنایی اجمالی با هر یک از این سفرهای چهارگانه، توضیحاتی کوتاه و خلاصه عنوان می گردد:
سفر اول: سفر از خلق به سوی حق است. به این معنا که سالک ابتدا باید حجاب های ظلمانی و نورانی بین خود و بین حقیقت ازلی و ابدی را بردارد؛ خود را از قیود امکانی و جزئی رها سازد تا به قرب الهی برسد. وجهۀ اصلی نظر عارف در این مرحله، ساحت قلب خود است که ابتدا باید آن را از اعمال و پندار نامناسب پاک کند، سپس به زیور اعمال و عقاید پسندیده مزین سازد. به بیان دیگر، سالک در اثر ریاضت هایی که به جان می خرد، به تدریج عشق سوزانی در قلب وی به حق تعالی ایجاد می شود و این عشق در شدید ترین مرحله، به فنای عارف و وصال او با حق تعالی می انجامد. وقتی سالک، فانی در خدا شد، وجود او الهی و حقانی(شدید الاتصال به خدا و حق) می شود، در این صورت سفر اول به پایان می رسد. اهل معرفت بر این باورند که سفر اول خود دارای منازل و مراحلی است: توضیح این که سالک در سفر اول ابتدا باید از مقام «نفس» خود(یعنی مقام خواسته های طبیعی و حجاب های ظلمانی) دست بر دارد و ترقی کند به مقام «قلب» ( مقام معرفت به امور کلی تفصیلی) برسد؛ از مقام قلب(که حجاب نورانی است) نیز حرکت کند به مقام «روح» (مقام اتحاد با عقل فعال و برخورداری از ملکه بسیط خلاق ادراکات کلی تفصیلی است) برسد؛ از مقام روح (که این نیز حجاب نورانی است) حرکت کند و به مقصد اصلی یعنی مشاهده جمال حضرت حق برسد؛ این مقام که پایان سفر اول و آغاز سفر دوم است آن را مقام «سرّ» می نامند؛ یعنی مقامی که سالک در برابر ذات خدا از خود ذاتی نمی بیند؛ یعنی مقام فنای ذات عارف در ذات خدا.
بنابراین سفر اول، گذار سالک از کنار مظاهر حق در عالم ماده است که هم تجلّى است و هم حجاب، و نمىتوان از آن غافل بود و از طرفى نمىباید پاى دل را بدان بست و تن باسارت داد، پس سالک بایستى این تجلیات و مظاهر را که عرصه کثرات و پلکان رشد و اعتلاى اوست زیر پا بگذارد و آیات الهى را در هر شکل و رنگ از نگاه دل بگذراند و بسوى حق بشتابد که حق، سایه و نگاره و آینه نیست، بلکه حقیقت محض و صاحب جمال اصلى است؛ و توحید افعالى را بچشم ببیند، که همه آنهمه کثرت، «مثنى و ثلاثا» بهم مىپیوندد و سرانجام چیزى جز واحد نمىبیند و «لا موجود سواه» مىگوید.
سفر دوم: سفر از حق به سوی حق و با حق است. در این سفر سالک در صفات و کمالات خدا یکی پس از دیگری سیر می کند تا این که به مقام مشاهده همه کمالات خدا (آن مقدار که برای انسان ممکن است) نائل می شود. در سفر دوم است که عارف به مقام ولایت کامل می رسد؛ در این سفر سالک ابتدا به مقام «خفاء» یعنی مقام فنای صفات و افعال خود -علاوه بر فنای ذات که در سفر اول دست یافته بود- در صفات و افعال خدا دست می یابد؛ سپس به مقام «اخفی» که پایان سفر دوم است می رسد؛ سالک در مقام اخفی به درجه ای می رسد که فانی از هر دو فنای قبلی (فنای در ذات و فنای در صفات و افعال) است.
پس سفر دوم، وصول به بام معرفت است که خود ـ مانند اصل وجود ـ جلوهها و پرده در پرده و پله در پله دارد و تجلیات صفات ذات حق را از جمال و جلال گرفته تا صمدیت و احدیت طى مىکند و پردههاى اسماء حسنى را مىشکافد تا به سراپرده اُمّالأسماء و کعبه دلها برسد و کتاب زرنوشت هستى را ورق بزند و بر سرّ قدر واقف شود و بخلعت حکمت الهى مفتخر گردد.
سفر سوم: سفر از حق به سوی خلق است با حق. سالک در این مرحله در مراتب افعال حق و در عوالم جبروت، ملکوت و ناسوت سیر می کند؛ یعنی ذات و لوازم این عوالم را مشاهده می کند. در این سفر مقام «محو» (مقام فنای در توحید افعالى است) از سالک زدوده می شود، و به مقام «صحو» تام می رسد؛ و باقی به بقاء الله می گردد. اصطلاح عرفانى صحو یعنى هوشیارى، و اصطلاح صحو بعد المحو، یعنى حق را در جمیع موجودات و مخلوقات مشاهده نماید. در پایان سفر سوم عارف به مقامی از نبوت می رسد؛ البته نه نبوت تشریع؛ زیرا وی در تشریع و احکام شریعت، تابع نبی خاتم(ص) و اوصیای معصوم(ع) اوست، بلکه منظور از نبوت در این جا، خبر دادن از ذات و صفات و افعال خدا است.
بنابراین سفر سوم، بر عکس سفر اول است یعنى رو به خلق دارد اما با یارى عصاى حق و چشمى که چشم حق است و حواسى که همه حواس حق هستند و جز حق نمىبینند و نمىفهمند و دلى که سراچه حق شده است. این بار، کثرات را در عین وحدت و خلق را در هاله حق مىبیند و چون به قضاى الهى و سرّ قدر واقف شده است، هر چیز را جز در موضع خود نمىگذارد (که نام آن عدالت است) و هیچ کلامى جز در جاى آن نمىگوید (که نام آن حکمت است) و حاصلى جز فضیلت از آن نمىخواهد؛ و بار گران رسالت را بر دوش خود می نگرد و مأمور ابلاغ آن میشود.
سفر چهارم: سفر از خلق به سوی خلق است با حق. در این سفر سالک، اطلاعات کاملی از امور تمام مخلوقات به دست می آورد: مشاهده خلایق، آثار و لوازم آنها، علم به ضررها و منافع آنها در آینده دور و نزدیک(دنیا و آخرت)، آگاهی از اصل رجوع خلایق به خدا، چگونگی رجوع، اسباب رسیدن به خدا، موانع آن و خلاصه از هر آنچه مربوط به سعادت یا بدبختی مخلوقات به ویژه انسان است، آگاه می شود؛ و هر کس به اندازه تلاش خود می تواند به مرتبه ای از دست گیری خلق و هدایت آنها برسد.
پس در سفر چهارم، که عارف سالک از راه درازى رسیده، ارمغانى مقدس براى خلق از سوى خالق متعال آورده است، و با دیدۀ خارا-شکافِ خود، که از چشمِ حق، مایه مىگیرد و از دریچه وحدت، همه اسرار خلقت و رموز کثرت را بروشنى مىبیند، موضع هر چیز را مىداند و خیر را از شر، و نیک را از بد، و سود را از ضرر مىشناسد، و از ابرِ زبان او جز باران حکمت نمىبارد و جز برضاى حق و در نظر داشتن «حجت شرعی»، گام برنمىدارد؛ که در حقیقت، او دست خدا در آستین مخلوق است.
آری! آن رهرو راه مقدس رشد که به برکت پای نهادن در این سفر مقدس، عشق ورزیدن را بر همه چیز عالَم، از انسان گرفته تا جماد، به درستی آموخت، دیگر به جایی رسیده است که همه را از خود و خود را همه مىداند و به همه کس و همه چیز خدمت خالصانه و محبت صادقانه مىکند، تلخ و شیرین و نوش و نیش و درد و درمان براى او یکسان است، که او عارف سالک، مسافر مجاهد و مبارز عاشقی است که جز عشق ورزیدن به خدا و خلق خدا در راه خدا و برای خدا، چیزی نمی داند و عملی از او سر نمی زند.
(برای مطالعه بیشتر میتوانید رجوع کنید به: کتابهای متعدد شرح حال و دستورالعمل های مجرب عرفا و علمای شیعه/ مبانی و اصول عرفان نظری، یزدان پناه/ الحکمة المتعالیة، ملاصدرای شیرازی/ بدایه الحکمه و نهایه الحکمه، علامه طباطبایی/ سرح العیون، علامه حسن زاده آملی / رحیق مختوم، آیتالله جوادی آملی/ معرفت نفس، حسن زاده آملی/ شرح نهایه الحکمه، آیت الله مصباح یزدی/ نامه ها برنامه ها، حسن زاده آملی/ و...)
لینک کوتاه این مطلب:
http://yon.ir/93El4