مدال عشق 2

مدالِ عـــــــشـــق

این سروده را در «ادامه» مشاهده بفرمایید...


مدال عشق


گشتم رها  زِ خویش و تو در من رها شدی

تا مبتلا شدم به تو، بر من دوا شدی

 

روحم ز نوشِ چشمِ سیاهت، سپید شد

روشن ترین حکایتِ این لحظه ها شدی

 

جاری شدی به ثانیه های خزان زده

تو آن بهارِ دلکشِ تقویمها شدی

 

رؤیایِ ناتمامِ حقیقت-سرشتِ ناب

تصویرِ قابِ عرشیِ آیینه ها شدی

 

در ابتدایِ نام تو، تا انتها گمم

تفسیر واژه های بلند دعا شدی

 

روحِ فسرده را تو شدی جرعه های مرگ!

تو باعثِ تولّدِ خورشیدها شدی

 

در هر سحر، نسیمی و در هر نسیم، عشق

فصلِ بلندِ قصّه ای بی انتها شدی

 

در کوچه های خالی از آوازهای شب

تنها دلیلِ نغمۀ سنتورها شدی

 

این نیمکت برای ما، بسیار کوچک است

از آن زمان که همدمِ دلهای ما شدی

 

پیشت شکست، باعث اوجِ تفاخرست

آری! مدالِ گردنِ بازنده ها شدی

 

در سایه سارِ خلوتِ شعرت نشسته ام

تو آفتابِ سایۀ بی ادعا شدی

 

باور، درونِ آتشِ قلبم، تو ریختی

تو باعثِ شکستنِ این بغض ها شدی

 

با عقلِ سرخ می شود سبزینه ای نگاشت

تقریرِ خون-نوشتۀ سبزینه ها شدی

 

سجاده ام تنِ تو و محراب، قامتت

شعرم تمام شد ولی، تو ابتدا شدی....